-
قصه کویر
سهشنبه 9 فروردین 1390 02:42
آسمان یک شب گفت: قصه ای ساز کن اینک با من ! هرچه اندیشیدم، قصه ای تازه تر از تشنگی تلخ کوی ر ، ذهن در یاد نداشت قصه را تا گفتم، آسمان نعره زد و زار گریست!!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 فروردین 1390 00:42
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 فروردین 1390 00:24
-
عیدتون مبارک . .
دوشنبه 1 فروردین 1390 02:20
اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است اما خدا را شکر که نوروز هر سال این فکر را به یادمان می اورد.پس نوروزتان مبارک که سالتان را سرشار از عشق کند . . . با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت روزهایتان بهاری و بهارتان جاودانه...
-
قصه عشق درخت به پرستو ...
پنجشنبه 26 اسفند 1389 01:09
درخت همیشه پرستو رو دوست داشت از زمانی که پرستو بر روی شاخه اش مینشست,دوستش داشت هر روز صبح بخود میگفت :امروز همون روزیه که بهش میگم دوستش دارم اما صبح وقتی خورشید مهربون گرمی عشقش رو به همه میداد,درخت هرچی سعی میکرد به پرستو بگه دوستش داره چیزی جلوشو میگرفت شاید خجالت ... خودش هم نمیدونست اون چیه فردا گذشت و فرداهای...
-
صدای تنهایی
پنجشنبه 26 اسفند 1389 00:46
می آید صدای آب شاید که چیزی می شویند در خانه تنهایی تار و پود دلتنگی را چه کسی چنگ می زند کمی آهسته تر چنگ بزن مگر در مشتت دل کوچکم را نمی بینی ...!
-
در این سرای بی کسی . . .
پنجشنبه 26 اسفند 1389 00:41
در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند دل خراب من دگر خراب تر نمی شود که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم یکی...
-
درخت افکار
چهارشنبه 25 اسفند 1389 05:36
مسافری خسته که از راهی دور می آمد ، به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری اسـتراحت کند غافـل از این که آن درخت جـادویی بود ، درختی که می توانست آن چه که بر دلش می گذرد برآورده سازد...! وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب می شد اگـر تخت خواب نـرمی در آن جا بود و او می تـوانست قـدری روی آن...
-
لحظه های جالب
چهارشنبه 25 اسفند 1389 05:34
توی زندگی با چقدر لحظات جالب زندگی کردین؟ ایا این لحظات دردناک هستن یا جالب؟ زمانی که شاید به دنبال بزرگترین تغییرات زندگی هستین و نیاز به مقداری پول دارین هیشکی نداره اما میان از چیزی که تازه خریدن و اقرار میکنن نیازی بهش نداشتن که شاید چند برابر پولی که شما نیاز داشتین هست زمانی که بعد از کلی ارزو میرین دانشگاه و...
-
خلوتم را نشکن
دوشنبه 23 اسفند 1389 01:19
خلوتم را نشکن شاید این خلوت من کوچ کند به شب پروانه به صدای نفس شهنامه به طلوع آخرین افسانه و غروبی که در آن نقش دیوانگی یک عاشق بر سر دیواری پیدا شد. خلوتم را نشکن خلوتم بس دور است ز هوای دل معشوق سهند خلوتم راه درازی ست میان من و تو خلوتم مروارید است به دست صیاد خلوتم تیر وکمانی ست به دست سحر خلوتم راه رسیدن به...
-
کاش...
جمعه 20 اسفند 1389 01:11
کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود ، کاش ...
-
هنوزم ...
جمعه 20 اسفند 1389 01:00
هنوزم چشمای تو مث شبای پر ستاره ست هنوزم دیدن تو برام مث عمر دوباره ست هنوزم وقتی میخندی دلم از شادی میلرزه هنوزم با تو نشستن به همه دنیا می ارزه اما افسوس تورو خواستن دیگه دیره ، دیگه دیره اما افسوس با نخواستن دلم آروم نمیگیره ، نمیگیره تا گلی از سر ایوون تو پژمرد و فروریخت شبنمی غمزده از گوشه ی چشمان من آویخت دوری...
-
گم شدم!
جمعه 20 اسفند 1389 00:50
هربار که کودکانه دست کسی را گرفتم گم شدم . آنقدر که در من هراس گرفتن دستی هست ، ترس از گم شدنم نیست ...
-
رفتن ، رسیدن است ...
جمعه 20 اسفند 1389 00:31
دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته که دور تا دور زندگی را گرفته اند .نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت .نمی شود سرک کشید و آن طرفش را دید .اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار، کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد .کاش این دیوارها پنجره داشت و کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد .شاید هم پنجره ای هست و من نمی بینم. شاید هم پنجره اش...
-
یادمان باشد
سهشنبه 17 اسفند 1389 01:31
قبل ازاینکه به کسی بگی : دوستت دارم خوب فکراتو بکن... چون شاید چراغی رو تو دلش روشن کنی... که خاموش کردنش به خاموش شدن اون بیانجامه .
-
قطار
سهشنبه 17 اسفند 1389 01:28
. . قطار می رود تو می روی تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام که در انتظار این قطار رفته ایستاده ام.... ... .. .
-
چشمان گریان تو
سهشنبه 17 اسفند 1389 01:26
اگر + خدا باشی؛ زندگی - همه چیز شیرین است. هیچگاه چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد، گریان نکن. زندگی به هیچ نمی ارزد، ولی ارزش هیچ چیز به اندازه ی زندگی نیست. هیچگاه بدن عریانت را به کسی که قلب عریانش را ندیده ای نشان نده.برای تلفظ کردن کوتاه ترین کلمات " بله " و " خیر " به اندازه ی یک...
-
خاطرات
سهشنبه 17 اسفند 1389 01:19
آره باید تموم میشد ولی دلتنگ دلتنگم دارم با خاطرات تو با رویای تو میجنگم یه آن چشمامو می بندم تو دستای منه دستات نمیدونی چقد سخته فراموش کردن چشمات میترسم طاقتم کم شه نتونم سر کنم بی تو چقد سخته که دنیا رو باید باور کنم بی تو بازم چشمامو میبندم صدای خنده های تو هـمه جا غرق آرامش هـمه جا رد پای تو دارم وسوسه میشم باز...
-
همش رویا بود؟!
سهشنبه 17 اسفند 1389 01:17
دستهامو گرفته بود و عاشقونه نگام میکرد، هوا سرد بود... اما گرمای دستاش سردی هوا رو از یادم برده بود... باورم نمیشد، این همون روزی بود که سالها انتظارش رو می کشیدم، انگار داشتم خواب می دیدم، بالاخره انتظارم واسه این لحظه تموم شده بود، بالاخره سکوت رو شکست، نگاهش، رفتارش و حتی آهنگ صداش، هر کلمه ای که به زبون میاورد...
-
نتونستم فراموشت کنم ...
پنجشنبه 12 اسفند 1389 00:03
آمدم تا مست و مدهوشت کنم اما نشد عاشقانه تکیه بر دوشت کنم اما نشد گریه ی تلخی در آغوشت کنم اما نشد نازنینم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم سعی کردم فراموشت کنم اما نشد ...
-
برای شما جا نداریم ...
چهارشنبه 11 اسفند 1389 23:55
دلم را سپردم به بنگاه دنیا و هی آگهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت و هی این و آن سرسری آمد و رفت ولی هیچ کس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است یکی گفت: چرا نور اینجا کم است و آن دیگری گفت: و...
-
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ...؟!
چهارشنبه 11 اسفند 1389 23:50
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی میشنوی، روی تو را کاشکی میدیدم. شانه بالازدنت را، -بی قید - و تکان دادن دستت که، - مهم نیست زیاد - و تکان دادن سر را که -عجب! عاقبت مرد؟ -افسوس! کاشکی میدیدم. ...
-
محبت
چهارشنبه 11 اسفند 1389 01:30
نمی دونم محبت را ؛ بر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود... بر چه گلی بنویسم که هرگز پرپر نشود... بر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود... بر چه آبی بنویسم که هرگز گل آلود نشود... و سرانجام بر چه قلبی بنویسم که هرگز سنگ نشود...!!!
-
تکیه گاه
چهارشنبه 11 اسفند 1389 01:25
بد یعنی شکستن دل و غرورت، بدتر یعنی:از دست دادن تکیه گاهت چون حاضری به بخاطرش به بد راضی بشی بدترین یعنی: بوسیله ی تکیه گاهت،دل و غرورت بشکنه و بعدش هم از دستش بدی...! اما مشکل چیه؟ ...اینه که به یکی غیر خودت تکیه کردی!
-
دوستت دارم
دوشنبه 9 اسفند 1389 02:24
دوستت دارم! مدتى است که اشکهایم ... اشک هاى دلتنگیم...براى تو.. مانند قبل نیست... دیگر اشکهایم مانند گذشته تسکین دهنده ى گونه هایم نیست... بلکه مانند شلاقیست که عذابم مى دهد! و هر قطره ى آن فریادى از خاطراتم را در سکوت شب طنین انداز مى کند کاش زودتر به پایان برسد... در کدام طلوع و کدام غروب...؟ دیگر برایم مهم نیست......
-
باورم کن
دوشنبه 9 اسفند 1389 02:16
منو باور کن ستاره، من هنوزم تک وتنهام بی تو محکوم یه حبسم با تو باغم پر رویام منو باور کــن ستاره، نــذار از نفس بیافتم هم صدا با دل من باش نذار تو قفس بیافتم منو باور کـن که قلبم بی تو تاریکه وسرده نگـو تبعید نگـاهت، منو از یــاد تـــو برده تو که توی آسمـونی من اسیرم پشت دیوار تو نـذار تنها بمــونم منو دست گریه نسپار...
-
خدا
دوشنبه 9 اسفند 1389 02:12
-
زندگی
شنبه 7 اسفند 1389 01:37
-
تکرار
شنبه 7 اسفند 1389 00:54
نگاه هایت برایم تکرار مرگ است...... انکار ثانیه ها یی که سرمای بی اعتناییت بر قلبم چیره شده بود تمرین امید است کاش بی تو بودن فقط یک وهم بود صدای خنده هایت در گوش خیالم می پیچد و وجودم سراسر خالی از تو می شود... ولی باز با نگاه هایت بی تاب می شوم وهنگامی که محو نگاهت هستم تو را انکار میکنم............... وجودت...
-
قصه من و تو
چهارشنبه 4 اسفند 1389 05:21
در روزگاری غریب هستم حکایت تغییر ها است باور هائی که از یاد بردیم و آنهائی واقعیتها که باید به باد فراموشی سپریم روزگار در دوران است و ما … آری روزگار در حال گذر است و ما همواره در معامله بزرگی هستیم روزها و شبهای عمر را می دهیم و تجربه می آموزیم آموخته هائی که گاهی تلخ و در پاره ای از اوقات شیرین است ولی اگر به درستی...