دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

قصه کویر

 

   

 

           

 

 آسمان یک شب گفت:

 قصه ای ساز کن اینک با من!

هرچه اندیشیدم،

قصه ای تازه تر از تشنگی تلخ کویر، ذهن در یاد نداشت

قصه را تا گفتم،

آسمان نعره زد و زار گریست!!!!!!!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد