دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

رفتی و نفهیمدی با رفتنت چی سر من امد

رفتی حالا به کی بگم خیلی دلم تنگه برات

 

عاشقانه

رفتی حالا به کی بگم خیلی دلم تنگه برات

                                      میخوام یه بار ببینمت سر بذارم رو شونه هات

                                      دوست داشتم با گلای سرخ می اومدم به دیدنت

                                      نه اینکه با رخت سیاه چشای سرخ ببینمت

                                      گلو پرپر میکنم سر مزارت

                                      تاابد بارونیه چشمای یارت

                                     رفتی افسوس گل من تو در دل خاک

                                     از تو یادگاریه چشمای نمناک

                                     پاییزغریب و بی درد اونهمه برگ مگه کم بود؟

                                     گل من رو چراچیدی؟گل من دنیای من بود

                                     گلمو ازم گرفتی تک و تنها زیر بارون

                                     حالا که نیستی کنارم میذارم سر به بیابون



.............................

برای تو

می خواهم برای تو بنویسم برای تو که هیچ وقت نیستی که ببینی غم تنهایی و بی کسی ام را 

تو نیستی که ببینی که لحظه ها بدون تو  چقدر سخت میگذرد و و ثانیه ها بدون تو در حال جان سپاری هستند چرا نمی آیی وبه تیرگی شب هایم رنگ نور نمی پاشی کاش بودی ، کاش میدانستی وسعت عشقم را ، کاش می توانستم بدون هیچ ترسی تمام عشقم را به تو فریاد بزنم ولی افسوس که تو نیستی و هیچ خبری از عشق وافرم به خود نداری من تو را می خواهم ، گرمی دستانت را ، هرم نفسهایت را وعطر تنت را من بی هیچ بهانه ایی تو را میخواهم فقط تو را چون تنها تو می توانی .... و دیگر هیچ
ولی او نمیداند که من چقدر دوستش دارم شاید مرا نخواهد با این چه کنم... ه
 


زندگی رو ما میسازیم یا سرنوشت؟

سلام

امروز ۲ سال هست که من وبلاگ دارم نگاه به تاریخ وبلاگ و اولین مطلب تا الان دیدم ۲ سال گذشته نگاهی به قبل انداختم دیدم این دوسال از بدترین روزهای زندگی من بوده البته ۴ ماه اخر  رو قلم بگیریم این همه مدت چیکار کردم چی بدست اوردم؟دیدم به جز خسارت زدن به خودم و بقیه هیچ کار دیگری نکردم این مدت خواستم اونجوری زندگی کنم که مردم دوست میدارن واسه دل مردم زندگی کردم نشستم تا از اسمون واسم بیاد گفتم خدایا اگر خدا هستی و وجود داری واسم منم درست کن چرا  و در چه فکری بودم که از دیدگاه مردم زندگی کردم نمیدونم عجیبه واسم وقتی به گذشته برمیگردم و به حماقت هام نگاهی میندازم از خودم بدم میاد اما خوشحالم که امروز میتونم حماقت های خودمو ببینم امروز میتونم گذشته رو در امروزم بازسازی کنم  دیل کارنگی میگه گذشته رو فراموش کن و اینده رو دفن خوب حرف سنگینی هست اما من دارم سعی میکنم بتونم امروز رو ازنو باسازی کنم با دیدگاهی از گذشته امروز که میتونم اشتباهای دیروز خودمو رو ببینم و به پیروزی امروزم تبدیل کنم سعی میکنم امروز خوب زندگی کنم از دید خودم زندگی کنم دلم رو زنده کنم به دلم بها بدم خوب زندگی کنم به جای اینکه با تغییر دید مردم تغییر کنم سعی میکنم با حرف دلم تغییر کنم خیلی وقت سایه خودم در شب ندیده بودم امروز میبینمش باهاش حرف میزنم دیگه نمیخوام از دید دیگران مهم باشم دوست دارم از دیدگاه خودم مهم باشم حتی اگر کسی بهم سلام نکرد ناراحت نباشم ترجیح میدم خودم به خودم احترام بذارم تا اینکه دیگران احترام بذارن و خودم به خودم توهین کنم یکی از دوستان وقتی بهش گفتم دوست دارم تغییر کنم ولی سخته شاید از پسش بر نیام حرف خیلی خوشکلی بهم زد و امید منو زنده کرد بهم گفت شاید تغییر کردن سخت باشه اما مطمئن باش تغییر نکردن سخت تره یه حرف مسیر زندگی منو عوض کرد من سختی هر دو رو چشیدم اما سختی تغییر در خود انسان با لذتی توام میشه که سختی مسیر رو از بین میبره امروز دارم سعی میکنم خودم رو بشناسم امروز من میفهمم از چه رنگی خوشم میاد از چه غذایی بی انکه بترسم که شاید دیگری خوشش نیاد امروز نقاب نمیزنم و دوست دارم خودم باشم و فیلمی رو کارگردانی نکنم و نویسنده ان رویا و خیال باشه امروز با واقعیت زندگی میکنم اونی که هستم نشون میدم تا اشتباهای خودم رو بیشتر ببینم زندگی من سرشار از دست رفته ها هست یه ورشکسته کامل روحی و روانی اما سعی میکنم خودمو ببخشم و به خودم فرصت جبران بدم زندگی میکنم با خدایی که تا دیروز واسم بیگانه بود و حس میکردم زندگی بی خدا جالب تر هست اما امروز میبینم خدا هست و بده و خواهد بود بلکه اون من بودم که مرده بودم و خدا رو مرده به حساب میاوردم امروز از حق انتخابی که خدا بهم داده  سعی میکنم استفاده کنم هروقت حسی در وجود من چیزی بگه و حس رو به من ببخشه میدونم که خدا داره بامن صحبت میکنه اگر حس کنم میتونم کاری رو شروع کنم و به شغلی یا هدفی برسم باور دارم خدا این توانایی رو به من داده  و میدونه که من میتونم این منم که خودم رو باور دارم یا نه حتی اگر هدف من تسخیر کل جهان باشه امروز به خیلی از حس هایی که بوجود امدن احترام گذاشتم و دیدم که میتونم البته نه دور از حقیقت بلکه همه در راه حقیقت شبهایی اخری که در شیراز هستیم و باید چند سالی رو در  اصفهان بگذرونم نمیدونم چه اتفاق هایی در انتظار من هست اما مطمئن هستم که میتونم اتفاق خوبی رو رقم بزنم میتونم با خدا باشم و گام های بلندی تو زندگیم بردارم دیگه سعی میکنم اگر چیزی از دست دادم بهتر از اون بدست بیارم از احساسات جدا شم و به واقعیت فکر کنم دلم گرفته و حس خوبی دارم اینم از اعجایب درون منه امروز من دیوانه هستم و عاقلانه رفتار میکنم تا دیروز که عاقل بودم دیوانه وار رفتار میکردم

هر ادمی خدای رو زمین هست و توانایی خدا در اون گذاشته تا به هدفش برسه

هدف از درک من میتونه رسیدن به نیازهایی که هر انسان رو به ارامش برسونه و ارامش رو از دیگران نگیره

                                                              شب اخر شیراز

                                     درک شخصی بود و میتونه کاملا اشتباه باشه شما جدی نگیرید

                                                  مسیحا                      


ID:ROXX_MAXX711


صادق هدایت

صادق هدایت در سال 1281 شمسی در تهران، در خانواده اعتضاد الملک هدایت، به دنیا آمد. دوره دبیرستان را در 1303 به پایان برد و یک سال بعد به قصد ادامه تحصیل به بلژیک رفت اما ذوق ادبی او را از ادامه تحصیل در رشته مهندسی بازداشت.

سال بعد به فرانسه رفت و تا 1308 در آنجا ماند. در همین سالهای جوانی به قصد خودکشی خود را به رود "سن" انداخت اما ماهیگیری نجاتش داد و هدایت بعداً شرح این واقعه را در داستان "زنده به گور" نوشت و آن را "یادداشت های یک دیوانه" نام نهاد.

سال بعد از این رویداد به تهران بازگشت و به تالیف و تصنیف آثارش، که در فرانسه آغاز کرده بود، ادامه داد.

در ضمن نویسندگی، اگر چه علاقه ای به شغل دولتی نداشت، به استخدام دولت در آمد. نخست در بانک ملی و بعد در اداره اقتصاد و مدتی بعد در اداره موسیقی کشور مشغول به کار شد. او در این سالها سفری هم به هند کرد و زبان "فارسی میانه" را آموخت. در 1318 به عضویت هیات تحریریه مجله موسیقی درآمد و سرانجام در سال 1320 با سمت مترجمی در هنرکده هنرهای زیبا مشغول شد و تا سال 1329 که به فرانسه رفت و دیگر باز نگشت، در این شغل باقی ماند.

در فرودین 1330 در پاریس، شیر گاز اتاقش را باز کرد و به حیات خود خاتمه داد: فرجامی تلخ که زمینه ساز بحثهای مخالف و موافق درباره او بود و هست .

جملاتی از پائولو کوئلیو:

: جملاتی از پائولو کوئلیو:

دوست داشتن برتر از عشق

دوست داشتن برتر از عشق...

انسانها از دیدگاه شریعتی

 دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است:

دکتر علی شریعتی --- منبع: عاشقونه دات کام

دسته اول ؛ آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند:

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

 

دسته دوم ؛ آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند:

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

 

دسته سوم ؛ آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند:

آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

 

دسته چهارم ؛ آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هستند:

شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

خدا از دیگاه اوشو

 

 

شهامت داشتن و شادمان بودن دو کیفیتی هستند که زمینه را برای نزول خداوند در تو فراهم می کنند. تو باید شهامت پیشه کنی، زیرا خدا ناشناخته است.آن گاه که تو خدای واقعی را بشناسی، او را از هر چه که درباره اش شنیده ای متفاوت خواهی یافت.حیران خواهی شد. هر چه که درباره خدا شنیده بودی خیالاتی بیش نبوده اند.هیچ شیوه ای برای توصیف خدا وجود ندارد. خدا تعریف ناکردنی و توصیف ناپذیر است. خدا بسیار ناشناخته است. حتی کسانی که او را تجربه کرده اند نمی توانند تجربه شان را برای دیگران بازگو کنند. با معرفت او کر و لال می شوند.
عارف کسی است که با معرفت خدا کر و لال می شود.کسی است که وقتی با حقیقت خدا رو در رو می شود تنها می گوید خدا رازآلود است، خدا یک راز است که در واقع چیزی در مورد او نمی گوید..............

عشق از دیدگاه اوشو

عشق از دیدگاه اوشو:

   عشق ازدیدگاه اوشو  هر گاه از غرور آکنده باشی عشق ناپدید می شود

       هر گاه عشق بورزی آنگاه بالغ شده ای     

       کودک از جنس عشق ساخته شده است     

        به هر چه عشق بورزی همان می شوی        

      عشق هیچ مرگ نمی شناسد  

        زبان قادر به وصف عشق نیست    

چون انسان عشق می ورزد پس خدا هست

شناخت عشق شناخت خدا است   

         عشق در نیستی خانه دارد             

           همه انسانها عاشق به دنیا می آیند                 

   عشق تنها امیدی است که وجود دارد        

             به جز عشق همه چیز نابینا است              

         عشق بزرگترین هدیه خداوند است              

       فقط عشق می تواند انسان را الهی کند          

 

عشق مطلق است و هراس و تردید نمی شناسد

    انسان بدون عشق تاریکی مطلق است

         عشق نخستین گام به سوی کبریاست

          عشق گلی بسیار ظریف و شکننده است

         انسان آنگاه به کمال می رسد که عاشقانه زندگی کند

         عشق یک آینه است

           زندگی رازی است برای عشق ورزیدن

 عشق رقص زندگی است

 

خدا وعشق هم معنا هستند

هیچ دلیلی برای وجود خداوند به جز عشق نیست

عشق رام نشدنی است

  عشق شرط نمی شناسد

 زندگی با عشق همان زندگی با خدا است

 عشق با بخشیدن رشد میکند

چون انسان عشق می ورزد پس خدا هست.....

شعر

سلام مسیبرای خواب معصومانه ی عشق
کمک کن بستری از گل بسازیم
برای کوچ شبهنگام وحشت
کمک کن با تن هم پل بسازیم
کمک کن سایبونی از ترانه برای خواب ابریشم بسازیم
کمک کن با کلام عاشقانه برای زخم شب مرهم بسازیم
بذار قسمت کنیم تنهاییمونو
میون سفره ی شب تو با من
بذار بین من و تو دستای ما
پلی باشه واسه از خود گذشتن

تو رو می شناسم ای سر در گریبون
غریبگی نکن با هق هق من
تن شکسته تو بسپار به دست نوازشهای دست عاشق من
به دنبال کدوم حرف و کلامی
سکوتت گفتن تمام حرفاست
تو رو از تپش قلبت شناختم
تو قلبت ، قلب عاشقهای دنیاست
کسی به فکر مریم های پرپر
کسی به فکر کوچ کفترا نیست
به فکر عاشقای در به در باش
که غیر از ما کسی به فکر ما نیست
تو با تنپوشی از گلبرگ و بوسه
منو به جشن نور و آینه بردی
چرا از سایه های شب بترسم
تو خورشید و به دست من سپردی

کمک کن جاده های مه گرفته
من مسافرو از تو نگیرن
کمک کن تا کبوترهای خسته
رو یخبستگی شاخه نمیرن
کمک کن از مسافرهای عاشق
سراغ مهربونی رو بگیریم
کمک کن تا برای هم بمونیم
کمک کن تا برای هم بمیریم
حا خوبی؟

            ممنون از اینکه این شعر خوشکل رو فرستادی  شیدا