دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

شبهای بیخوابی

سلام

به حرمت بعضی دوستان دلنوشته های مسیحا

مدتی نبودم میدونم اینجا کسی مطالب طولانی نمیخونه اما باز هم نوشته های یک شبم رو اینجا میزنم

بدون مقدمه یه فلش بک به روزگار میزنم و چراها و علامت سوال ها به مانند قلاب ماهیگری با تیزیش به قلبم میزند و ناملایمات زندگی به مانند سناریوی تلخ فیلمی به صحنه اتاقم چهره میندازد .دل دوست دارد با داشته ها زندگی کند و عقل با نداشته هایم توهمات بسازد .به راستی حق با کدامیک است؟

دیگر دل به جملات عارفان و کشیشان نمیدهم. بر من سخت نگیرید روی سخن با کس ندارم .حال و حوصله هیچکس ندارم دل با تنهایی انس گرفته.ساعت مچی 2:30 شب نشانه رفته و هنوز نمیداند سه شنبه را نشان دهد یا چهار شنبه در امروز و فردایش مانده درست مثل من که در گذشته و آینده مانده ام.اتاق کثیف هیج چیز سر جای خودش نیست درست مثل افکار من که نمیداند تعصبات قومی را دنبال کند یا با علم هم آغوش شود .بیگانه شدم با همه دنیا نه عشق من قرمز نه نفرت من سیاه به راستی من هم جز شماها هستم؟دل میخواهد در خیال گم شود الت خیال میخواهم...

دیوان حافظ در کتابخانه چشمک میزند لابد حافظ تو هم مثل من بیخواب شدی اما من نصیحت پذیر نیستم موضعه نکن حافظ .تو کجا من کجا. اگر ذوق شعر نداشتی شاعر میشدی؟ حافظ خستم از دنیا دلتنگ از خودم باز دیوان خودش را نشان میدهد انگار حافظ حرفی دارد باشد راهی نیست به جز شنیدن .بی رمق دیوان رو اورده بی فاتحه بدون تملق همانطور که انگشتان بین صفحات اینور و انور میرفتن زیر لب زمزمه کنان سلام حافظ من مسیحا ساعت از 2:30 گذشته رونمایی کن انچه در استین داری ببینم حال امشب من با کدامین حال شبه های گذشته تو یکی بوده بخدا چی گفتی و خدا به تو چی جواب داد؟

صفحه  دیوان کمی کمرنگ تر از بقیه میل به خواندن نداشتم اما انگار حافظ شوخی دارد با من خدایا ایا حقیقت دارد؟

حافظ اینجوری شروع میکند






سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
وآن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد
گوهری کز صدف کُوْن و مکان بیرون است
طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد
مشکل خویش برِ پیرِ مُغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معما می‌کرد
دیدمش خرم و خندان، قدحِ باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد
گفتم: «این جام جهان بین به تو کِی داد حکیم؟»
گفت: «آن روز که این گنبد مینا می‌کرد»
بی‌دلی، در همه احوال، خدا با او بود
او نمی‌دیدش و از دور "خدایا" می‌کرد
این همه شعبده خویش که می‌کرد اینجا
سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد
گفت: «آن یار، کز او گشت سر دار بلند،
جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد»
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد
گفتمش «سلسله زلف بتان از پی چیست؟»
گفت: «حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد!»



دیوان حافظ در دستم و لرزش در تمام بدنم دوست داشتم کتاب رو ببندم بگویم متوجه نشدم اما دل مگر اجازه میداد خواستم بگویم فهیمدم اما دل نامردی میکرد قانع نمیشد

اری باز از خزانه غیب دوا کرد هرچه خدا رو فراموش میکنم و باعث مشکلات میشود انگاز باز خدا مرام به خرج میدهد یاداوری میکند

ارزوی من برای همه شما

دلتان شاد       تنتان سلامت                            دستنتان در دست خدا















بنام او
خوشا به حال کسانیکه به خویش گمشده خود تا حدی پی برده اند
بیت اول دلالت دارد براینکه جام جهان نما یا ضمیر روشن در خود ماست وآنرا از بیرون واز بیگانگان میجوئیم! بیت دوم هم دلالت دارد بر اینکه گوهر وجودی آدمی از کون ومکان بیرون است وازگمشدگان دیگر طلب میکند علی (ع) فرمود تعجب میکنم از کسی که دنبال گمشده اش جار میزند وبه دنبال خود گم کرده‌اش نمیگردد. حافظ از قول پیر مغان میگوید: این گوهر از همان ابتدای خلقت به انسان تفویض شده (پیر مغان نمایانگر آنست ودر دیگران نمایان نشده وطاقت فهم آنرا ندارندوقابل افشانیست)ومنصوربه خاطر افشای اسرار به دار اویخته شدودر انسان خاصیتی نهفته که با فیض روح القدس میتواند آنچه را مسیحا میکرد انجام دهد. به هر حال ما در هر شرایطی باشیم خواندن اینگونه غزلیات یاشنیدن آن با صدای روح افزای دیگران وجودمان را بیش وکم به اهتزاز در میآورد

اینم معنای شعر

یه سوال اگر اسم من مسیحا نبود حافظ چه اسمی بکار میبرد؟

شوخی کردم خدانگهدار

وقتی . . .

 

زندگی مثل یه آینه س .یعنی هر اتفاق و مساله ای را باید به شکل  

عکس ولی بر عکس نگاه کرد

مثلاً وقتی میگیم این رئیس بانک آدمِ به شدت خوبیه یعنی تا دلت بخواد  

راحت رشوه میگیره و کارت را راه میندازه 

وقتی میگیم این آدم، آدم خوبیه ومن خودم تاییدش میکنم یعنی دوست  

عزیز به زبون بی زبونی میگم که من قبولش ندارم 

وقتی میگیم این آقا پلیسه مرد شریفیه. یعنی به راحتی میشه با باج  

رشوه و چند لیتر بنزین و کمی اِشوه خریدش 

وقتی میگیم این اُستاد استادِ ماهیه

.یعنی اینقدر اندامت داغونه که  

راحتی با کمی راحت بودن وبا هاش خندیدن میتونی مخش را بزنی 

وقتی میگی این پسر مثل داداشمه یعنی این قدر ازش بدم میاد که 

نمیتونم به عنوان دوست معمولی هم قبولش کنم 

وقتی میگی تو مثل خواهرم میمونی یعنی دوست عزیز بیشتر از این  

وقت ما را نگیر   

وقتی میگی وای چقدر چشمات قشنگه

....  

دیدم فقط چشمات

وقتی میگی عجب محله خوبیه

... یعنی از این دانشگاه لجن تر و کثیف  

وفور و راحتی چه نرم و چه گرم ُ نرم به راحتی پپیدا میشه 

وقتی میگی چیزی گرون نمیشه یعنی بدو که از فردا همه چیز گرون  

میشه  

وقتی میگی اینجا دانشگاه خوبیه

تر عمراً اگه پیدا بشه 

:: خلاصه کلام و نتیجه اخلاقی اینه که دوست و دوستان عزیزاگه میخوای  

از قافله این خواهر برادرا جا نمونی بر عکس همه و با تفکر خودت زندگی  

کن نه تفکر القایی دیگران  ::