و می دانیم هر طلوعی را غروبی در انتظار است ...
سلام به خدا ...سلام بر تنها پناه بی پناهیها
و سلام بهانه ی قشنگیست برای آغاز
و سلام به تو ای مهربان صمیمی ... ای دوست... سلام ...
و سلام بر تمومه اونایی که صمیمانه یاری ام کردن و با نظرات و احساسهای لطیفشون شوق موندن و نوشتن در کلبه ی عاشقانه ام را در وجودم جاری ساختن... از همتون ممنونم اجیا و داداشیای عزیز.. این آخرین حضورمه کم و کاستیمو ببخشین ... اگه خوبم اگه بد .. به دل دریایتون ببخشین و اما...
مثل تموم قصه ها ... یکی بود و یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود ... من بودم و یه دل بیتاب یادته؟! تو بودی و مهربونی ... تو بودی و سنگ صبور شبهام ... پا به پای قصه هام میومدی و از بهار میگفتی...
یادته اون روزارو یادته ؟! اون همه دیونگیارو یادته؟ اون اولین سلامو ...تب و تاب اولین نگاهو...
شور و شوق و بیقراری ... یادته شبای بیقراری ...اون روزا ابر بهاری من بودم ... آسمونم ابری بود ... دل و روحم یخ زده... رنگ پاییز بود وجودم... تا دوباره جون گرفتم ... سبز شدم روئیدم ... پر کشیدم به آسمون... تو بودی مرهم بال بی جان کبوتر وجودم ... با تموم غربتی که در وجودت بود ... با تموم آلام و نگرانیها... یک لحظه از یادت نرفت قصه ی بی جانیه کبوتر دلم رو ... یادت نرفت سنگ صبور لحظه هام باشی ... یادت نرفت ... یادت نرفت و من اینجوری یاد گرفتم الفبای معرفت و صفا رو... یاد گرفتم در میان گریه بخندم... یاد گرفتم همواره با عشق و بی چشمداشت به عزیزام کمک کنم... از هرم نفسهات ... از سکوتت که فریاد ناگفته های قلبت بود یاد گرفتم گاهی باید از تمناهامون بگذریم ...گاهی باید چشم ببندیم ... یاد گرفتم خودخواه نباشم ... اما مثل تمومه قصه ها، قصمون یه جا باید بشه تمام... بازم باید بگیم وداع ... بازم کلاغ قصه و بازم به خونه اش نرسید ... اما این قصمون با تموم قصه ها یه فرق داره... شاید روزای آخره ... شاید باید جدا بشیم ... شاید که فرصت نداریم ... یا که مهلت نداریم بمونیم با هم دیگه ... اما از یادم نمیری ... آخه مگه میشه یه فرشته رو از یاد برد ... نمیشه و مثل کتاب قصه ها قصتو من نمیبندم ... نمیزارم خاک بخوره ... نمیزارم...
بابت تمامه خوبیات ازت ممنونم و برات بهترینها رو آرزو میکنم ... و
مهربانم ای خوب!یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا
بین آدمهایی که همه سرد غریند باتو تک و تنها به تو می اندیشد
و کمی دلش از دوری تو دلگیر است
مهربانم ای خوب!
یاد قلبت باشد یک نفر هست که چشمش به رهت دوخته بر در مانده
و شب وروز دعایش این است زیر این سقف بلند هر کجایی هستی به سلامت باشی
و دلت همواره محو شادی و تبسم باشد
مهربانم ای خوب!
یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش را،همه ی هستی ورویایش را ،به شکوفایی احساس تو پیوند زده ...
ودعا می کند این بار که تو با دلی سبز و پر از آرامش راهی خانه خورشید شوی
وپر از عاطفه و عشق و امید
به شب معجزه و آبی فردا برسی...
مواظب خودتو دل زلالت باش ... خدا پشت و پناهت باشه ... تمامه خوبیا و بهترینا قسمت زندگیت بشه... عزت و آبرو و عاقبت بخیرتو ... نلغزیدن ایمانتو تو جاده های زندگی رو برات آرزومندم ... ای صمیمی ای دوست ...شیشه ی پنجره را باران شست ... از دل من اما ... چه کسی نقش تو را خواهد شست ...!
هیچ بارانی جای پای تو را از کوچه ی خاطراتم نخواهد شست...
مسافر خسته ی من
بار سفر رو بسته بود
تو خلـوت آیینه ها
به انتظار نشسته بـود
می خواست که از این جا بره
اما نمی دونست کجـا
دلش پر از گـلایه بــود
امــا نمی دونست چــرا
دفتــر خاطــرات شو
رو طاقچـــه جا گذاشت و رفت
عکسای یادگــاری شو
بـــرای ما گذاشت و رفــت
دل که به جــاده می سپــرد
کسی اونــو صــدا نکــرد
نگــــاه عاشقـــونــه ای
بــــرای اون دعـــا نکــرد
حــالا دیگه تو غربتــش
ســـتاره ســـر نمی زنـــه
تـــو لحظــه های بی کسی ش
پــــرنده پــر نمی زنــــه
بــا کــوله بار خستگــــی
تـــــو جــاده های خاطــره
مســافــر خســــته ی من
یـــه عمــره که مســافره
و باز هم پاییز خاطراتم از راه رسید ... تیک تیک ساعت ... خاطرات باران خورده...
خاطراتم ورق میخورد ... لحظه لحظه های با هم بودنمان در میعادگاه از جلوی چشمام میگذره ...
لحظه های تلخ و شیرینی که در کنار هم گذراندیم ...با هم خندیدیم ... اشک ریختیم ... لحظه های تلخ خداحافظی ... همه و همه ... چقدر سخته این لحظه ها ... تنها سکوت میکنم به احترام لحظه ها ... به احترام همدلیامون ... به احترام تو ...ولی فقط میخوام بگم حرمت با هم بودنو و خاطراتو بدون ... نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی ... به حباب لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت ، غصه هم خواهد رفت ... آنچنان که فقط خاطره ها خواهد ماند... لحظه ها عریانند ... به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز...
سکوتی میکنم سنگین تر از فریاد...
میگن حضور هیچ کس در زندگی اتفاقی نیست ، خداوند در هر حضوری رازی نهاده است ... خوشا روزی که دریابیم راز این حضورها رو ... یه جایی خوندم که هر کسی که وارد زندگیمون میشه مانند فرستاده ای از جانب خداوند جلوه میکنه تا بهمون از نظر جسمانی ، عاطفی و معنوی کمک کنه و روزی که این ماموریت به اتمام برسه بدون اینکه خطایی از طرفمون سر بزنه ... اون فرد حرفی میزنه یا کاری میکنه که به این ارتباط خاتمه بده... ممکنه ناخودآگاه از دستش بدیم یا ازمون دور بشه اما بعد مدتی میفهمیم که از طریق اون فرد به موفقیتی رسیدیم ... نیازمون برطرف شده یا بهمون کمک کرده که کاری رو با موفقیت به اتمام برسونیم... شایدم این بار نوبت ماست که چیزی رو با دیگری تقسیم کنیم ... چیزی رو یاد بدیم ... شاید چیزی رو هرگز بلد نبودیم یاد گرفتیم ... اینا همش حقیقته ولی
یادمون بمونه که کوتاه مدت بودنشو بپذیریم ... بعضیا تا همیشه میمونن تا درسهایی که لازمه رو از اونا یاد بگیریم بعضیا هم کوتاه مدتن و زود گذر... و تنها وظیفه ی ما اینه که با آغوش باز این درسا رو یاد بگیریمو به دیگران یاد بدیم و در زندگی بکار ببریم...از همتون بخاطر تمام درسایی که بهم دادین ممنونم ... درس شهامت و صبوری ... درس یاری و کمک علمی ... مهرورزی و همدلی ... از تک تکتون ممنونم و براتون آرزوی سربلندی دارم...
و به قول نفس جون :
مهربانم ای خوب!یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا بین آدمهایی که همه سرد غریند باتو تک و تنها به تو می اندیشد
و کمی دلش از دوری تو دلگیر است
مهربانم ای خوب!
یاد قلبت باشد یک نفر هست که چشمش به رهت دوخته بر در مانده
و شب وروز دعایش این است زیر این سقف بلند هر کجایی هستی به سلامت باشی
و دلت همواره محو شادی و تبسم باشد
مهربانم ای خوب!یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش را،همه ی هستی ورویایش را ،به شکوفایی احساس تو پیوند زده
و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپاردمهربانم ای خوب!
این با ر یاد قلبت باشد یک نفر هست که باتو به خداوند جهان نزدیک است
و به یادت هر صبح گونه سبز اقاقیها را
از ته قلب و دلش می بوسد
ودعا می کند این بار که تو با دلی سبز و پر از آرامش راهی خانه خورشید شوی
وپر از عاطفه و عشق و امید به شب معجزه و آبی فردا برسی...
*************************************************
امیدوارم در ضیافت خدا توشه ای از معنویت بچینیم و سبد معنویمون سنگین بشه ... روحمونو و تعلقات مادیمونو به قربانگاه بکشیم ... پیمان برادری و برابری فراموشمون نشه ... و اول هر سال نو هفت سینی از : سبزی ایمان ، سفیدی صبر ، سرخی عشق ، سرافرازی وجدان ، سنگینی سبد ثواب ، سبکی بار گناه و سیلاب محبت بچینیم.
عید و تولداتونم پیشاپیش مبارککککککک
۱ فروردین
1اردیبهشت
۱۷ اردیبهشت
۶ و ۲۳ خرداد
۱۱ تیر
۲۶و۲۹ شهریور ـــــــــــــــــــــــــ ۲۳ ، ۲۸ ، ۳۱ شهریور
۲۱ و 29 دی
۲۴ اسفند
و بقیه ی گلایی که تولداشون یادم نیست مبارکشون باشه
امیدوارم سالها با عزت و آبرو همراه با خوشی زیر سایه ی خونواده هاتون زندگی کنین.
راستییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
عروسیتونم مبارککککککککککککککککککککککک خوشبخت بشین همگی
چه آسان دل می بندیم در
لحظه لحظه ی زندگـــــــــــــی
طلوع دوستیها را بارها دیده ایم و
گسستن پیونـــــــــــــــــد هــــــــــا را
اولین نگاه ، اولین لبخند و اولین کلام را
با شوقی تمــــــــــــــــــام پذیرفته ایــــــــــم
و در شکوه یک تماشا بارها ز خود بی خود گشته ایم
و می دانیم هر طلوعی را غروبی در انتظار اســــــــــــــــت
اما باز چه آسان دل می بندیـــــــــــــــــــــم
و گاه فراق چه گران تراوش پاک اندوه را به دوش می کشد
و باز هم برای تو ؛
من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر.
من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور، در خشم، در مهربانی،
در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت هایعاشقانه این دل معصوم دریایی را بداند؛ و ترنم دلپذیر هر آهنگ، هر نجوای
کوچک، برایش یک خاطره باشد.
او باید از نگاه سبز تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است؛ یا آندلی که من برایش می میرم، سرد و بارانی است.
ای.... ،ای بهانه ی زنده بودنم؛ من تو را به کسی هدیه می دهم که قلبش بعد
از هزار بار دیدن تو، باز هم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه من بتپد.همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنیایی حسرت به او خواهم بخشید؛
ولی آیا او از من عاشق تر و از من برای تو مهربان تر است؟آیا او بیشتر از
من برای تو گریسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
ولی، تو در عین ناباوری، او را برگزیدی...
می دانم... من دیر رسیدم...خیلی دیر...خیلی...یك بار دیگر بگذار بی ادعا اقرار كنم كه هر روز دلم برایت تنگ می شود.
روزهایی که تو را نمی بینم، به آرزوهای خفته ام می اندیشم، به فاصله بینمن و تو،...هر روز به خود می گویم کاش شیشه عمر غرورم را شکسته بودم...
یه روزی یه جایی تو ابدی ترین نقطه ی هستی میبینمت... البته ایشاالله بعد۲۲۰ سال عمر ...
پ.ن : ای صمیمی ... ای دوست...زندگی را بدویم ... بال بگشائیم ... تا زلالی ...تا خورشید... تا طلوع فردا... صبر را دوره کنیم ...تا نهایت...
چشم بر غم بندیم ...عشق را بشناسیم ...یا که نه ،عاشق باشیم ...عاشق زیبایی ...تا نثارش بر هستی...
دلو تنها نزاریم... گل بدیم به دست هم ...حتی اگه سخته ، به اونی که دلتو شکست یا که حتی دشمن... گل بدیم به دستاشون ...
سرشار از آواز... لبریز از پرواز... دل ببخشائیم ... با دلی روشن و سبز... با امیدی روشن
در کنار هم باشیم...شونه هامونو بدیم واسه آرامش دوست... واسه پاک کردن اون اشکای زلال ...
دستامون پر رفاقت ... چشامون دریای آروم واسه آرامش هم .... لبامونم جز به صفا ... جز واسه بارش دلواژه ها ی آروم واسه دلی که بی قراره باز نکنیم ... نه به قهر ... نه به بحث... نه به هم آغوشیه جدایی دلامون...
مهربان ... سرشار... آبی آفتابی
و زلال در پناه خالق نیلوفرها ... تنها پناه بی پناهیها ، مهربان و شکیبا باشین