دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

کی میتوانیم انسانها را بدون نقاب ببینیم

ر این زمانه هیچ کس خودش نیست

کسی برای یک نفس خودش نیست

همین نفس که رفت و باز دم شد

نفس نفس نفس نفس خودش نیست

همین هوا که عین عشق پاک است

گره که خورد با هوس خودش نیست

خدای ما اگر که در خود ماست

کسی که بی خداست پس خودش نیست

دلی که گرد خویش می تند تار

اگر جه قدر یک مگس خودش نیست

مگس به هر کجا بجز مگس نیست

ولی عقاب در قفس خودش نیست

تو ای من ای عقاب خسته بالم

اگر جه بر تو راه پیش و پس نیست

تو دست کم کمی شبیه خود باش

در این جهان که هیچ کس خودش نیست

تمام درد ما همین خود ماست

تمام شد همین و بس : خودش نیست
قیصر امین پور