ما هم به روزگار جوانی

ما هم شکسته خاطر و دیوانه بوده ایم

ما هم اسیر طره جانانه بوده ایم

ما هم به روزگار جوانی ز شور عشق

روزی ندیم بلبل و پروانه بوده ایم

بر کام خشک ما به حقارت نظر نکن

ما هم رفیق ساغر و پیمانه بوده ایم

رویا

 


عاشق وشیدا

زیر باران لحظه ای تنها شدیم ، بی بهانه غرق یک رویا شدیم
عشق ما افسانه ای شد توی شب بهترین دلداده ی دنیا شدیم
قطره ها بارید از چشمان ابر ، با دو چشم خیس ما رسوا شدیم
آسمان غرید از طوفان عشق ، آن زمانه ما چه بی پروا شدیم
توی کوچه های شب پرسه زدیم ، پر ز حس آدم وحوا شدیم
تا نگاهی خیره شد در چشم ما ، چون غریبه ها پر از حاشا شدیم
شب به سر شد زیر رگبار غزل ، بعد آن شب عاشق و شیدا شدیم

به چه می خندی !؟

به چه می خندی !؟

به چه چیز!؟

به شكست دل من

یا به پیروزی خویش !؟

به چه می خندی...!؟

به نگاهم كه چه مستانه تو را باور كرد!؟

یا به افسونگریه چشمانت

كه مرا سوخت و خاكستر كرد...!؟

به چه می خندی !؟

به دل ساده ی من می خندی


كه دگر تا به ابد نیز به فكر خود نیست !؟

یا به جفایت كه مرا زیر غرورت له كرد !؟

به چه می خندی !؟

به هم آغوشی من با غم ها

یا به ........

خنده داراست.....بخند !!

گداي عشقم

گداي عشقم و سلطان حسن شاه من است

به حسن نيّت عشقم خدا گواه من است

خيال روي تو در هر کجا که خيمه زند
ز بي قراري ام آنجا قرارگاه من است

به محفلي که تويي صد هزار تير نگاه
روانه گشته ولي کارگه نگاه من است

در اشتباه گذشت عمر من يقين دارم

که آنچه به ز يقين است اشتباه من است

اگر چه بيشتر از هر کسي گنهکارم
وليک عفو تو بالاتر از گناه من است


داری میری؟؟؟====

داری میری مطمئن باش که یه روز با چشم گریون بر می گردی

               اما حالا هر جا میخوای تو برو یادت نره با من چه کردی

                             با چشم گریون بر میگردی دل ویروون بر میگردی

                                                رو سیاهی پر گناهی پشیمون بر میگردی

                                                                   تو برو بذار بسوزم آخر عاشقی اینه

                                                 هر چی بود خوب و بدش با تلخی هاش برام شیرینه

                                                      داری میری دفتر خاطره هات بذار بمونه

                   تا بخونم تا بفهمم به کی من یه عمری میگفتم دیوونه

          با چشم گریون بر میگردی دل ویروون بر میگردی

رو سیاهی پر گناهی پشیمون بر میگردی

تنها

دیرگاهیست که تنها شده ام قصه ی غربت صحرا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است باز هم قسمت غم ها شده ام

دگر آیینه زمن بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام

من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام

کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام

آدمی دو قلب دارد

قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حظورش بی خبر.

قلبی که از آن با خبر است همان قلبی ست که در سینه می تپد

همان که گاهی می شکند

گاهی می گیرد و گاهی می سوزد

گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه

و گاهی هم از دست می رود...


با این دل است که عاشق می شویم

با این دل است که دعا می کنیم

با همین دل است که نفرین می کنیم

و گاهی وقت ها هم کینه می ورزیم...



اما قلب دیگری هم هست.قلبی که از بودنش بی خبریم.

این قلب اما در سینه جا نمی شود

و به جای اینکه بتپد.....می وزد و می بارد و می گردد و می تابد

این قلب نه می شکند نه میسوزد و نه می گیرد

سیاه و سنگ هم نمی شود

از دست هم نمی رود



زلال است و جاری

مثل رود و نسیم

و آنقدر سبک است که هیچ وقت هیچ جا نمی ماند

بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد


این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی او دعا می کند

وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد

وقتی تو می رنجی او می بخشد...


این قلب کار خودش را می کند

نه به احساست کاری دارد نه به تعلقت

نه به آنچه می گویی نه به آنچه می خواهی



و آدمها به خاطر همین دوست داشتنی اند

به خاطر قلب دیگرشان

به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند

http://i15.tinypic.com/2enakuw.png

شعرهای بی نظیر

جان من سنگدلی دل به تو دادن غلط است برسرکوی توچون خاک فتادن غلط است

برای خواندن شعر به دامه مطلب بروید......>>>>

ادامه نوشته

آی انسان

آي ... انسان!

اي سوار سركش مغرور!

اي شتابان رهرو گمراه!

اي بغفلت مانده ي خود خواه!

 

ادامه نوشته