چه آشنایانی که غریب میشوند و چه غریبه هایی که آشنا میشوند
چه لحظات شیرینی وقتی دل میگیره اشکات میخوان سرازیر بشن بغض دوست داره بترکه بلند صدا کنی دوستت دارم اما میدونی که نمیاد
حافظ هزازان غزل نوشتم فرهاد کوه های دنیا رو کندم بازم نیامد
دلم کویر بود گلستان وجودش به دلم تابید اما رفت
ترس از کویر ندارم دلخوشی به گلستان ندارم از افت ها نمیترسم از بی ابی هراسی ندارم وقتی نباشی
دست و پا زدم هزازن بار در خودم مردم بازم نیامد
تقاص کدام گناه رو بدهم ناقوس کلیسا صدایی دیگر نده دلم سازش غم است
بارن به کدامین شوق میباری؟ اشک هایم میبارد چون باران بهاری
دلم خزانش هزاران بار از خزان پاییز غم انگیز تر
باور ندارم رفتنت را
بگویم بمان اما میدانم باید بروی
روزگار تلافی کدام روزهای خوش را از من پس میگیری؟
دیگر زورم به روزگار نمیرسد
اهسته میگویم برو زندگی کن در لحظات خوشت دست در دست یارت بلند فریاد کن خدایا تویی پناه بی پنایان
وقتی دلت گرفت اهسته بگو در این دنیا هست از من بدتر
چه ظرف های چینی که میشکند و ادم ها بند میزنن پس حرمت دل های شکسته کجاست؟
بعضی وقتا حس میکنم خدا تو هم دلت شکسته
تمام ارزو هایم با رفتنت مردن
تنها یک ارزو زنده در دلم شوق در سرم میگوید خدایا به تو میسپارم تمامی بودنم را .....
قانون تو تنهایی من است
و تنهایی من قانون عشق
و عشق ارمغان دلدادگیست
و این سرنوشت سادگیست !
چه قانون عجیبی
چه ارمغان نجیبی
و چه سرنوشت تلخ و غریبی
که هر بار ستاره های زندگی ات را
با دستهای خود
راهی آسمان پر ستاره’ امید کنی
و خود در تنهایی و سکوت
با چشمهایی خیس از غرور
پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی
و خموش و بی صدا
به شادی ستاره های از تو گشته جدا
همیشه تصور کن توی یه دنیای شیشه ای زندگی میکنی
پس مراقب باش به طرف کسی سنگ نندازی
چون اول دنیای خودتو می شکنی.
میگن بچه هستش نمیفهمه
میگن جوان هستش نمیفهمه
میگن بابا پیره سنی ازش گذشته نمیفهمه درک نمیکنه
ای بابا پس کی تو این دنیا میفهمه؟
چرا لحظه ایی که ادم ها میمیرن همه میگن میفهمید
تا کی .....
صدایم را خودم اعدام میکنم
تنم را شما کالبد شکافی کنید
قلبم را از سینه بیرون بکشید و ان را به هزارن تکه های
غیر مساوی چون عدالتتون تقسیم کنید
زبانم را بسوزانید تا به مانند ایمان شما اثری از آن باقی نماند
چشمانم رو سالم بگذارید تا ببینم بعد از مرگ من هم
دنیا باز همچنین باقی خواهد ماند
دستانم را به لاشخورهای جوان بدهید
پاهایم را به کفتاران پیر دهید
تار موهایم را در جشن تولد نوزادان به دنیا نیامده فرش کنید
مطمئن شوید که از من دمی بر نیاید
وگرنه باز هم فریاد خواهم کشید لعنت بر شرافت