دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

یک آسمان فاصله

 


                      

 قدمهایم را بزرگتر برمیدارم

فاصله کوتاه میشود

جسممان بهم میرسد

اما

یک آسمان فاصله

دل من کجا و دل تو کجا

حموم رفتن حاچ خانوم

 

"بخـــــــــــــونیـــــــــد" اوج خنده ههههههه اگه چند وقتیه نخندیدی،خوندن این بهترین راهه...

یه روز یه خانوم حاجی بازاری خونه ش رو مرتب کرده بود و دیگه می خواست بره حمام
که ترگل ورگل بشه . تازه لباس هاش رو در آورده بود و می خواست آب بریزه رو سرش
که شنید زنگ در خونه رو می زنند. تند و سریع لباسش رو می پوشه و میره دم در و
می بینه که حاجی براش توسط یکی از شاگردهاش میوه فرستاده بوده.
دوباره میره تو حمام و روز از نو روزی از نو که می بینه باز زنگ در رو زدند.
باز لباس می پوشه میره دم در و می بینه اینبار پستچی اومده و نامه آورده. بار
سوم که می ره تو حمام، دستش رو که روی دوش می ذاره ، باز صدای زنگ در رو می
شنوه. از پنجره ی حمام نگاه می کنه و می بینه حسن آقا کوره ست.
بنابراین با خیال راحت همون جور لخت میره پشت در و در رو برای حسن آقا باز می
کنه.حاج خانوم هم خیالش راحت بوده که حسن آقا کوره، در رو باز می کنه که بیاد
تو چون از راه دور اومده بوده و از آشناهای قدیمی حاج آقا و حاج خانوم بوده.
درضمن حاج خانوم می بینه که حسن آقا با یه بسته شیرینی اومده بنده خدا. تعارفش
میکنه و راه میافته جلو و از پله ها میره بالا و حسن آقا هم به دنبالش. همون
طور لخت و عریون میشینه رو کاناپه و حسن آقا هم روبروش. میگه: خب خوش اومدی حسن
آقا. صفا آوردی! این طرفا؟


حسن آقا سرخ و سفید میشه و جواب میده: والله حاج خانوم عرض کنم خدمتتون که
چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینیشه که آوردم خدمتتون.....

شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےشِکـْـلـَکْ هآے خآنومےشِکـْـلـَکْ هآے خآنومےشِکـْـلـَکْ هآے خآنومےشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے


نظر یادتون نره

" دیوانه ی باران ندیده!"

 

سهراب گفتی: چشمها را باید شست...      شستم ولی.............!

گفتی: جور دیگر باید دید............       دیدم ولی............!

گفتی زیر باران باید رفت....        رفتم ولی.....!

او نه چشمهای خیس و شسته ام را...

نه نگاه دیگرم را...       هیچ کدام را ندید!!!!!

 فقط زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:

" دیوانه ی باران ندیده!!!!"

تو را گم کـــ ـــــرده ام

 

تو را گم کـــ ـــــرده ام امـــ ــــروز

 

و حالا لـــ ـــحظه های من

 

گرفـــ ـــتار سکوتـــ ــــی  سـرد و سنگیـــ ــــن اند.

 

و چشمانــ ــم که تا دیروز به عشــــ ــــقت می درخشیدند

 

نمی دانـــ ـــی چه غمگیـــ ـــن اند...

 

چراغ روشــــ ــــن شب بـــــــ ــــود

 

برایــــ ــــم چشمهــــ ــــای تو

 

نمی دانــــ ـــــم چه خـــ ــــواهد شد...

 

پر از دلـــ ــــشوره ام

 

بـــــ ــــی تاب و دلگــــ ــــیرم 

سلام آسمون

سلام آسمون

زمین هیچ خبری نیست این چنین ماه به زمین زل نزنه به ستاره ها بگو واسه زمین چشمک های زیباش رو حرام نکنه به ابر ها بگو گریه کنه به حال زمین به خورشید بگو نتابه که گرمای خورشید هم سرمای وجود انسانها رو کم رنگ نمیکنه

روز های هفته همه نقش هم رنگ میزنن دیگه نه جمعه ها دلگیره نه پنج شنبه ها سر خوشی داره نه دیگه عدد سیزده نحس است نه هفت اسرار امیز

این روزا معنای قول مردونه پاک از یاد رفته نه کوچه ها لوطی داره نه کتاب ها مجنون ..

از اون بالا اسمون تو چی میبینی؟

بازم برات میگم نه جغد شوم داریم نه دهقانی که فداکار باشه نه فرهادی کوه میکند نه لیلی که عاشق باشد

دیگه چوپان ما از گرگ نمیترسن اینجا گرگ ها به صدای نی چوپان گوش میکنند و گریه میکنند چرا گریه؟ خوب گوش کن!!!

میگن همه حیوان های جنگل درنده شدن اسم گرگ بد در رفته

دیگه دزد ها اموال نمی دزدن ز بهر تفریح دل ادم ها میدزدن دلبری میکنند واسه خنده دل میشکنند هنرمند و قهرمان قصه این روز ها کسی هست که بیشتر دل شکسته باشد این روزها همه معنای کتاب های دبستان رو فهمیدن حرف

اول الفبا آ....ا...

یکی با کلاه یکی بی کلاه اره هرکی بتونه بیشتر الف انسان ها رو کلاه بذاره زرنگه اموختن کلاهی سر انسان ها بذارن که چشم های انها تا ابد بسته بماند

این روزها همه کتاب های اول دبستان مطالعه میکنن دیگه جایی واسه دیوان مولوی و خیام نیست اگر حافظ هم بود دیگه قران حفظ نمیکرد و شاید اونم ایرانسل خریده  بود و الان طرح های آبی و قرمز فعال میکرد ...

اسمون اینجا راحت ادم ها فیلتر میکنن یه روز بدون ترس از فیلتر شدن برات توضیح میدم اینارو بهت گفتم اگر روزی فضا نوردی امد اونجا دیگه بهش خوش امد نگی. اکسیژن رو کمتر کن تو هم فیلتر کن اونجا تا انسان ها نتونن هک کنن تورو ...

اسمون از وقتی حرفام شنیدی ابرها رنگشون رو نارتجی کردن غصه امد تو دلت بغض کردی اما گریه نمیکنی؟

گریه نکن گریه دیگه قشنگ نیست اینجا به گریه های هم میخندن ...................................

خوابیدی بدون لالایی و قصه

سلام به سفر کرده

    چیزی ندارم بهت هدیه کنم اما این شعر رو بهت هدیه میکنم!!!!

بهت تبریک میگم که فوت شدی و به خودم طبق روال سنت تسلیت


خوابیدی بدون لالایی و قصه


بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه


دیگه کابوس زمستون نمی بینی


توی خواب گلهای حسرت نمی چینی


دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه


جای سیلی های باد روش نمی مونه


دیگه بیدار نمی شی با نگرونی


یا با تردید که بری یا که بمونی



رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی


قانون جنگل رو زیر پا گذاشتی


اینجا قهرن سینه ها با مهربونی


تو تو جنگل نمی تونستی بمونی


دلتو بردی با خود به جای دیگه


اونجا که خدا برات لالایی میگه


میدونم میبینمت یه روز دوباره


توی دنیایی که آدمک نداره

 

آی آدمای مهربون! واجبه که کمک کنیم

آی آدمای مهربون! واجبه که کمک کنیم٬

فکری برای بستن٬ زخمهای شاپرک کنیم.

واجبه که جلا بدیم٬آبی آسمونی رو٬

وقف پرنده ها کنیم٬دونه ی مهربونی رو٬

دونه ی مهربونی رو.

پیکر ناز نسترن٬بستر سبزه و چمن٬

حیفه! که فرسوده بشه!

حیفه! که فرسوده بشه!

آب زلال چشمه ها٬بارون رحمت خدا٬

حیفه! گل آلوده بشه!

حیفه! گل آلوده بشه!

 

پاکیهای دنیا رو آلودیم!

اینجور اگه٬بگذره نابودیم!

آی آدما! با ندونم کاریتون!

زندگی رو کشتین و خوشنودین!

زندگی رو کشتین و خوشنودین!

کو؟ کجا رفت٬آسمون آبیمون٬

کو؟ کجا رفت٬برکه ی مرغابیمون.

چرا باید بمیرن از تشنگی؟

ماهیهای٬کوچیک سرخابیمون.

چرا باید بمیرن از تشنگی؟

ماهیهای٬کوچیک سرخابیمون.

دشت اگه صحرا بشه٬قاصدکی نمیمونه!

قصّه ی زندگی رو باز٬چکاوکی نمیخونه!

دشت اگه صحرا بشه٬قاصدکی نمیمونه!

قصّه ی زندگی رو باز٬چکاوکی نمیخونه!

چکاوکی نمیخونه!

پاکنویس . . .

 

 

     

   

 

صبح خورشید آمد


دفتر مشق شبم را خط زد


پاک کن بیهوده است


اگر این خط ها را پاک کنم


جای آنها پیداست


ای که خط خوردگی دفتر مشقم از توست!


تو بگو!


من کجا حق دارم


مشق هایم را    


                    روی کاغذی باطله با خود ببرم؟


می روم

 

                دفتر پاکنویسی بخرم


زندگی را باید

               

                         از سر نوشت . . .