دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

حالا که قفس شکسته قفسی دیگه نسازیم

اگه از پرنده پرواز رو بگیرن چی می مونه
اگه از نغمه ساز آواز رو بگیرن چی می مونه
این صدای خسته من خبر از یه دنیا درده
روز مرگ صاحبش رو دل من بهونه کرده
خوندنم فقط بهونست که بدونی زنده هستم
همیشه با این بهونه کمر غم رو شکستم
این صدای خسته من خبر از یه دنیا درده
روز مرگ صاحبش رو دل من بهونه کرده
خوندنم فقط بهونست که بدونی زنده هستم
همیشه با این بهونه کمر غم رو شکستم
حالا که قفس شکسته قفسی دیگه نسازیم
نباید مثل گذشته روی نعش هم بتازیم
خیلی سخته بکشه درد اما با زبون بسته
مگه می شه کرد پرواز با پر و بال شکسته
نمیدونم کیه اینجا میکنه ما رو زهم دور
پنجره ها رو نبندیم بزاریم بتابه باز نور


Click to view full size image

چوپان ! ! !

 

 

چوپان قصه ما دروغگو نبود،

 

 اوتنها بود،

 

وازفرط تنهایی فریاد گرگ سرمی داد . . .

 

افسوس که کسی تنهایی اش را درک نکرد،

 

وهمه در پی گرگ بودند،

 

دراین میان فقط گرگ فهمیدکه چوپان تنهااست..؟!

هفت شهر عشق

 

هفت شهر عشق :

شهر اول : نگاه و دلربایی 

شهر دوم : دیدار و آشنایی 

شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی

شهر چهارم : بهانه ، فکر جدایی 

شهر پنجم : بی وفایی

شهر ششم : دوری و بی اعتنایی 

شهر هفتم : اشک ، آه ، "تنهایی"

او رفت . . .

 

 

به من او گفت فردا می رود اینجا نمی ماند


 و پرسیدم دلم او گفت : نه تنها نمی ماند


به او گفتم که چشمان تو جادو کرده این دل را


و گفت این چشم ها که تا ابد زیبا نمی ماند


به او گفتم دل دریایی ام قربانی چشمت


ولی او گفت این دل دائما دریا نمی ماند


به او گفتم که کم دارم تو را رویای کمرنگم


و پاسخ داد او در عصر ما رویا نمی ماند


 به او گفتم که هر شب بی نگاه تو شب یلداست


ولی گفت او کمی که بگذرد یلدا نمی ماند


به او گفتم قبولم کن که رسوایت شوم او گفت


کسی که عشق را شرطی کند رسوا نمی ماند


و حق با اوست عاشق شو همین و هر چه باداباد


چرا که در مسیر عاشقی اما نمی ماند


 خدایا خط بکش بر دفتر این زندگی اما


به من مهلت بده تا بشنوم آنجا نمی ماند

غم تو

 

 

 

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست.

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

 

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

 

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

 

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

 

باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق

و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست

ماه من غصه چرا ؟

 

6upzdo0qbi4cu0eo4fb.gif


آسمان را بنگر که هنوز بعد صد ها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی پر از مهر به ما می خندد

یا زمینی را که دلش از سردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز پر از امنیت و احساس خداست


h6xvwjd5ukvx7v6m9kss.jpg

ماه من غصه چراتو مرا داری و من
هر شب و روز
آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کار آن هایی نیست که خدا را دارند
ماه من غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات از لب پنجره ی عشق، زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود که خدا هست خدا هست

او همانی است که در تارترین لحظه ی شب



nvgtgta30jekhk5wqyg.jpg


راه نورانی امید نشانم می داد
او همانی است که دلش می خواهد
همه زندگی ام غرق شادی باشد
ماه من غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی، بودن اندوه هست
این همه غصه و غم این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه، میوه ی یک باغ اند


xhu9gp34iuxkstulq3v.jpg

همه را با هم و با عشق بچین
ولی از یاد مبر پشت هر کوه بلند
سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست خدا هست و چرا غصه؟
پشت هر کوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا !
و در آن باز کسی می خواند ، که خدا هست ، خدا هست
چرا غصه ؟! چرا؟
خدا هست...

زندگی

 


 زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را ؛

                               تنها به زندگی، سال های عمر را افزوده ایم ؛

                                      و نه زندگی را به سال های عمرمان .

             زندگی فقط حفظ بقاء نیست ؛

   بلکه زنجیره ای ازلحظه های لذت بخش است .

                              هر روز، هر ساعت و هر دقیقه خاص است و شما نمی دانید که

                                                 شاید آن می تواند آخرین لحظه باشد . . .

قانون . . .

 

 

قانون تو تنهایی من است


و تنهایی من قانون عشق


و عشق ارمغان دلدادگیست


و این سرنوشت سادگیست !


چه قانون عجیبی


چه ارمغان نجیبی


و چه سرنوشت تلخ و غریبی


که هر بار ستاره های زندگی ات را


با دستهای خود


راهی آسمان پر ستاره’ امید کنی


و خود در تنهایی و سکوت


با چشمهایی خیس از غرور


پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی


و خموش و بی صدا


به شادی ستاره های از تو گشته جدا


دل خوش کنی


و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری


و باز هم تو بمانی و


یک عمر صبوری .......!

از نا کجا به کجا امدم از کجا به ناکجا میروم

از نا کجا به کجا امدم                 از کجا به ناکجا میروم

بعضی وقتا حس میکنم پوچ زندگی میکنم و انقدر به دنبال چیستی میروم تا همه داشته هایم فراموش میکنم به دنبال چیستی چه چیز هستی؟ به قول "چارلی چاپلین شاید زندگی ان جشنی نیست که انتظارش داشتی اما حال که دعوت شدیی تا میتوانی زیبا برقص"

رقصیدن رو به من اشتباه اموختن اما در حسرت نداشتن دانش رقصیدن نباید سوخت تلاش برای اموختن و شاید روزی برای اموزش دادن باید کرد. عمر میگذرد زیبایی عمر به این است در سنین بالا حسرت دوران جوانی نخورم.. زندگی میکنم بنا به خواسته ی دلم انچنانی که با افکار مردم بازی نکنم افکار گفتم خودم به فکر رفتم آیا همخوانی دارد افکار جامعه با خواسته ی دل من؟؟؟

خوب شاید بهتر باشد احساسات رو جایگزین افکار کنم احساسات در مرور تغییرات میکنن اما میشود احساسات رو خدشه دار نکرد امروز مسیحا با درک جدید به جنگ نه مدارا هم نه چه کلمه ایی میتواند در خر روزگار باشد زورم به روزگار نمیرسه جنگی هم ندارم راه خودش منم راه خودم اما من امدم زیبا زندگی کنم در لحظه ی مرگ حسرت این روزها نخورم .. عرفان و عاشقی ایا مقوله ایی جدا از هم هستن؟ میشود با عرفان عشق بازی رو اموخت و با عشق به عرفان رسید

وقتی هدف از عشق رو مشخص کردم دیگر به عشق های کاذب نیاز ندارم و حتی عشق رو کتمان نمیکنم ان چنان از زمین عشق بازی رو اموختم که دیدم سیاه و سفید بیمار رو سالم و پولدار و فقیر رو به یک چشم میبیند که خجالت کشیدم بگویم عاشقم به عرفان رفتم دیدم عرفان درس پیشنیازش عشق هست که در آن نمره قبولی نیارودم وقتی دیدم چیزی ندارم و همه چیز رو به روزگار باختم ناراحت شدم اما یادم نرفته بود بهترین زمان برای پیشرفت مواقعی هستن که چیزی برای از دست دادن نداری و شهامت ریسک کردن بالایی را به جان میخری اما این دفعه نیامدم برای کسب سمت و مقام بلکه امدم بهایی بدهم به دلم ...با دلم اشتی کردم با روزگار تلافی کردم با عشق به جنون رسیدم و با جنون به عرفان ...

شاید بلند پروازی شاید دروغ باشد شاید هنوز به هیچکدام نرسیدم اما ارامش رو یافتم...

اگر این بار هم نمره قبولی در عشق نیاوردم دیگر ناراحت نیستم چون از عشق نمره قبولی به جامعه میدهم و با نمره صفر مشروطی با خدا صحبت خواهم کرد.....................

عشق ..........نفرت ................خیانت

دیگر در ذهن من نیست امروز این کلمات جایگزین شدن

عشق...........بخشش..................عرفان


Click to view full size image

خودکار...

 

روزی یکی از سربازهایی که نگهبان سلول من بود, سوال کرد

تو را برای چی گرفته اند؟


اسلحه داشتی؟


جواب دادم : بله


پرسید چندتا داشتی؟


جواب دادم : دو سه تا


پرسید مارکش چه بود؟


گفتم : خودکار


                               دکتر علی شریعتی