غم را دیدم که پیاله اندوه سر می کشد صدا زدم : شیرین است این طور
نیست ؟ غم پاسخ داد " تو مرا گیر انداختی و کارو بارم را خراب کردی چگونه
از این پس می توانم اندوه را بفروشم در حالی که تو دانستی غم هم یک نعمت
است
به فرزندم بیاموزید در مدرسه بهتر است مردود شود، امّا با تقلّب به قبولی نرسد.
ارزش های زندگی را به او یاد بدهید و به او یاد بدهید که در اوج اندوه، تبسّم کند.
به او بیاموزید که در اشک ریختن خجالتی وجود ندارد. به او بیاموزید که می تواند
برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، امّا قیمت گذاری برای دل بی معناست.
اگر می توانید نقش مهم کتاب را در زندگی آموزش دهید.
در کار تدریس به فرزندم ملایمت به خرج دهید، امّا از او یک ناز پرورده نسازید.
توقّع زیادی است امّا ببینید که می توانید چه کار کنید
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا،
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش…
شروع میکنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟
بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری…
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
روزی دختر کوچولویی از مادرش پرسید. مامان: نژاد انسان ها از کجا اومد؟ |
|
خدایا ! مرا وسیله ای برای صلح و آرامش قرار ده.
بگذار هرجا تنفر است ، بذر عشق بکارم.
هرجا آزردگی است ، ببخشایم .
هرجا شک حاکم است ، ایمان و هرجا یأس است ، امید .
هرجا تاریکی است ، روشنایی و هرجا غم جاری است ، شادی نثارکنم.
الهی ! توفیقم ده که بیش از طلب همدردی ، همدردی کنم .
بیش از آنکه مرا بفهمند ، دیگران را درک کنم .
پیش از آنکه مرا دوست بدارند ، دوست بدارم ، زیرا در عطا کردن است که می ستانیم
و در بخشیدن است که بخشیده میشویم و در مردن است که ، حیات ابدی می یابیم
آسمان یک شب گفت:
قصه ای ساز کن اینک با من!
هرچه اندیشیدم،
قصه ای تازه تر از تشنگی تلخ کویر، ذهن در یاد نداشت
قصه را تا گفتم،
آسمان نعره زد و زار گریست!!!!!!!!!!
اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است اما خدا را شکر که نوروز هر سال
این فکر را به یادمان می اورد.پس نوروزتان مبارک که سالتان را سرشار از عشق کند . . .
با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد
برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت
روزهایتان بهاری و بهارتان جاودانه باد . . .