دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

3 نفر از دست نده

از 3 نفر هرگز متنفر نباش : فروردینی ها، مهری‌ها، اسفندی ها ... چـون بهتـرینن

3 نفر رو هرگز نرنجون: اردیبهشتی ها ، تیری ها ، دی ـی ها ... چـون صادقن

3 نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت برن: شهریوری‌ ها ، آذری‌ ها ،آبانی ها ... چـون به درد دلت گوش میدن

3 نفر رو هرگز از دست نده: مرداد ـی ها ، خرداد ـی ها ، بهمن ـی ها ... چـون دوست ِ واقعی ان

شما متولد چه ماه ای هستید؟

تو کجا ..........ما کجا

ما  شراب به جگر زدیم

تو به سر

قرمزی شراب جگر ما را گرفت

ترا رنگ موی

ما ز سینه برون کردیم مهرو وفا را

تو به دل دادی محبت را

ما ز لبخند فرار کردیم

تو از خشم و نفرت


 ما کجا تو کجا


عشق در سینه تو خیمه کرد

جفا در قلب ما

با زبانت یاری جستی

با پاهایمان فرارکردیم ما

مهربانان آموختند ز تو بودن را

نامردان خرابی را زما

تو کجا ما کجا


سال جدید رو بهت تبریک میگم ارزو میکنم بهترین ها خدا بهت بده و بهترین شکل استفاده کنی

خدایا من امده ام

تنها توی اتاق سرگردونی هایم زانویی را در بغل  اغوشی را به انتظار نشستم

زانویی از جنس خاکی و آغوشی به رنگ اسمان را طلب میکنم

تفاوت ها روح را ازار میدهتد محبت ها رنگشون تیره شده اند

به راستی اسمان به کدامین سمت رفته؟

میخواهم با اسمان یکی شوم از خاکی های  جدا شوم

میروم تا خدا رو ببینم خدایا کجایی؟

هر چی میایم نیستی انگار که حکم استفایت را روی میز گذاشتی و رفتی در گوشه ایی به انتظار که شاید زمین هم آبی شود

خدایا گل برایت اوردم اما قرمزیش را به فقر فروخته

اگر هنوز دلت به رنگ شقایق های مهربانی ست گلم را بپذیر

خدایا گرسنگی عشق سرزمین خاکی را به سلطه در اورد و هنوز خاکی ها شب را روز میکنند و روز را شب بهر تکه نانی از جنس اردهایی که به دست سنگ اسیابانان پیر که رنگ زردی گندم را به یغما بردن

اتاق من جهنمی است که سرمای قطب شمال را خریداری کرده اینجا نیا سرما میخوری

میخواهم به جهنم تو بیایم چون که میدانم جهنم تو که ترساندن منو  گرمایش بارها از محبت خاکی بهتر است  و نمیسوزاند تن مرا

خدایا دستت رو به من بده میخواهم با تو به گردش بروم من تورا خوشحال میکنم و من به تو هدیه میدهم بر خلاف همه ی خاکی ها

نیامدم از تو چیزی بگیرم این بار امدم تورا با خود به سرزمین عشق ببرم به پاس همه ی محبت های تو که من ندیدم

                                                خدایا من امدم

بعضی وقتا بعضی ادم ها باید برن اینم قانون نانوشته اجرا شده دیوان

چه آشنایانی که غریب میشوند و چه غریبه هایی که آشنا میشوند


چه لحظات شیرینی وقتی دل میگیره اشکات میخوان سرازیر بشن بغض دوست داره بترکه بلند صدا کنی دوستت دارم اما میدونی که نمیاد

حافظ هزازان غزل نوشتم فرهاد کوه های دنیا رو کندم بازم نیامد

دلم کویر بود گلستان وجودش به دلم تابید اما رفت

ترس از کویر ندارم دلخوشی به گلستان ندارم از افت ها نمیترسم از بی ابی هراسی ندارم وقتی نباشی

دست و پا زدم هزازن بار در خودم مردم بازم نیامد

تقاص کدام گناه رو بدهم ناقوس کلیسا صدایی دیگر نده دلم سازش غم است

بارن به کدامین شوق میباری؟ اشک هایم میبارد چون باران بهاری

دلم خزانش هزاران بار از خزان پاییز غم انگیز تر

باور ندارم رفتنت را

بگویم بمان اما میدانم باید بروی

روزگار تلافی کدام روزهای خوش را از من پس میگیری؟

دیگر زورم به روزگار نمیرسد

اهسته میگویم برو زندگی کن در لحظات خوشت دست در دست یارت بلند فریاد کن خدایا تویی پناه بی پنایان

وقتی دلت گرفت اهسته بگو در این دنیا هست از من بدتر

چه ظرف های چینی که میشکند و ادم ها بند میزنن پس حرمت دل های شکسته کجاست؟

بعضی وقتا حس میکنم خدا تو هم دلت شکسته

تمام ارزو هایم با رفتنت مردن

تنها یک ارزو زنده در دلم شوق در سرم میگوید خدایا به تو میسپارم تمامی بودنم را .....

کی میفهمه؟

میگن بچه هستش نمیفهمه

میگن جوان هستش نمیفهمه

میگن بابا پیره سنی ازش گذشته نمیفهمه درک نمیکنه

ای بابا پس کی تو این دنیا میفهمه؟

چرا لحظه ایی که ادم ها میمیرن همه میگن میفهمید

تا کی .....


مرگ صدا

صدایم را خودم اعدام میکنم

تنم را شما کالبد شکافی کنید

قلبم را از سینه بیرون بکشید و ان را به هزارن تکه های

غیر مساوی چون عدالتتون تقسیم کنید

زبانم را بسوزانید تا به مانند ایمان شما اثری از آن باقی نماند

چشمانم رو سالم بگذارید تا ببینم بعد از مرگ من هم

دنیا باز همچنین باقی خواهد ماند

دستانم را به لاشخورهای جوان بدهید

پاهایم را به کفتاران پیر دهید

تار موهایم را در جشن تولد نوزادان به دنیا نیامده فرش کنید

مطمئن شوید که از من دمی بر نیاید

وگرنه باز هم فریاد خواهم کشید لعنت بر شرافت


سیب ( شعر زیبای حمید مصدق و پاسخ فروغ فرخزاد به وی )


در گفتگوی با خدا نوشته ی ریتا استریکلند خوانده ام وقتی وی از خدا می پرسد :

به عنوان خا لق انسانها می خواهید آنها چه درسهایی اززندگی بگیرند؟؟

خداوند چند نکته برای وی بیان می کند که یکی از آنها این است که :

یاد بگیرند که می شود دونفر به موضوعی واحدنگاه کنند وآن را متفاوت ببینند .

به راستی گاه واقعیت با آن چه ما می اندیشیم بسیار تفاوت دارد 

باید از زاویه فرد مقابل به مسائل کرد و بعد قضاوت نمود ...

شعر زیبای حمید مصدق و پاسخ فروغ فرخزاد به وی

تقدیم به شما

برای آنکه گاهی دوباره فکر کنیم

 


حمید مصدق خرداد  ١٣۴٣
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
............................................................................................
پاسخ زیبای فروغ فرخزاد
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم
و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

تولدت مبارک

سلام

امروز تولدته اما خودت نیستی همیشه دوست داشتم از خدا بهترین هدیه رو بگیری روز تولدت خوشحالم من رفتم و هدیه خوبی را گرفتی از خدا و خدا یکی دیگر رو بهت داد تا امسال بهترین هدیه رو داشته باشی هیچ نمیدانستم انقدر حسودم که نتوانم حتی تجسم کنم الان با اون چه ساعت هایی را داری اما دل بهترین روز ها را از خدا طلب میکند برای تو .

همه سختی ها مال من دل های شاد همه مال تو

دستانم به کیبورد نمیروند تمامی فکر هایم الان به این فکر میکند که دستانتان در دست هم سهم من حسرت و انده .دیگر وقتی برای گله و رونمایی خیانت های که به هم کردیم نداریم فقط ارزوی بهترین ها

تولدت مبارک

شبهای بیخوابی

سلام

به حرمت بعضی دوستان دلنوشته های مسیحا

مدتی نبودم میدونم اینجا کسی مطالب طولانی نمیخونه اما باز هم نوشته های یک شبم رو اینجا میزنم

بدون مقدمه یه فلش بک به روزگار میزنم و چراها و علامت سوال ها به مانند قلاب ماهیگری با تیزیش به قلبم میزند و ناملایمات زندگی به مانند سناریوی تلخ فیلمی به صحنه اتاقم چهره میندازد .دل دوست دارد با داشته ها زندگی کند و عقل با نداشته هایم توهمات بسازد .به راستی حق با کدامیک است؟

دیگر دل به جملات عارفان و کشیشان نمیدهم. بر من سخت نگیرید روی سخن با کس ندارم .حال و حوصله هیچکس ندارم دل با تنهایی انس گرفته.ساعت مچی 2:30 شب نشانه رفته و هنوز نمیداند سه شنبه را نشان دهد یا چهار شنبه در امروز و فردایش مانده درست مثل من که در گذشته و آینده مانده ام.اتاق کثیف هیج چیز سر جای خودش نیست درست مثل افکار من که نمیداند تعصبات قومی را دنبال کند یا با علم هم آغوش شود .بیگانه شدم با همه دنیا نه عشق من قرمز نه نفرت من سیاه به راستی من هم جز شماها هستم؟دل میخواهد در خیال گم شود الت خیال میخواهم...

دیوان حافظ در کتابخانه چشمک میزند لابد حافظ تو هم مثل من بیخواب شدی اما من نصیحت پذیر نیستم موضعه نکن حافظ .تو کجا من کجا. اگر ذوق شعر نداشتی شاعر میشدی؟ حافظ خستم از دنیا دلتنگ از خودم باز دیوان خودش را نشان میدهد انگار حافظ حرفی دارد باشد راهی نیست به جز شنیدن .بی رمق دیوان رو اورده بی فاتحه بدون تملق همانطور که انگشتان بین صفحات اینور و انور میرفتن زیر لب زمزمه کنان سلام حافظ من مسیحا ساعت از 2:30 گذشته رونمایی کن انچه در استین داری ببینم حال امشب من با کدامین حال شبه های گذشته تو یکی بوده بخدا چی گفتی و خدا به تو چی جواب داد؟

صفحه  دیوان کمی کمرنگ تر از بقیه میل به خواندن نداشتم اما انگار حافظ شوخی دارد با من خدایا ایا حقیقت دارد؟

حافظ اینجوری شروع میکند






سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
وآن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد
گوهری کز صدف کُوْن و مکان بیرون است
طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد
مشکل خویش برِ پیرِ مُغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معما می‌کرد
دیدمش خرم و خندان، قدحِ باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد
گفتم: «این جام جهان بین به تو کِی داد حکیم؟»
گفت: «آن روز که این گنبد مینا می‌کرد»
بی‌دلی، در همه احوال، خدا با او بود
او نمی‌دیدش و از دور "خدایا" می‌کرد
این همه شعبده خویش که می‌کرد اینجا
سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد
گفت: «آن یار، کز او گشت سر دار بلند،
جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد»
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد
گفتمش «سلسله زلف بتان از پی چیست؟»
گفت: «حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد!»



دیوان حافظ در دستم و لرزش در تمام بدنم دوست داشتم کتاب رو ببندم بگویم متوجه نشدم اما دل مگر اجازه میداد خواستم بگویم فهیمدم اما دل نامردی میکرد قانع نمیشد

اری باز از خزانه غیب دوا کرد هرچه خدا رو فراموش میکنم و باعث مشکلات میشود انگاز باز خدا مرام به خرج میدهد یاداوری میکند

ارزوی من برای همه شما

دلتان شاد       تنتان سلامت                            دستنتان در دست خدا















بنام او
خوشا به حال کسانیکه به خویش گمشده خود تا حدی پی برده اند
بیت اول دلالت دارد براینکه جام جهان نما یا ضمیر روشن در خود ماست وآنرا از بیرون واز بیگانگان میجوئیم! بیت دوم هم دلالت دارد بر اینکه گوهر وجودی آدمی از کون ومکان بیرون است وازگمشدگان دیگر طلب میکند علی (ع) فرمود تعجب میکنم از کسی که دنبال گمشده اش جار میزند وبه دنبال خود گم کرده‌اش نمیگردد. حافظ از قول پیر مغان میگوید: این گوهر از همان ابتدای خلقت به انسان تفویض شده (پیر مغان نمایانگر آنست ودر دیگران نمایان نشده وطاقت فهم آنرا ندارندوقابل افشانیست)ومنصوربه خاطر افشای اسرار به دار اویخته شدودر انسان خاصیتی نهفته که با فیض روح القدس میتواند آنچه را مسیحا میکرد انجام دهد. به هر حال ما در هر شرایطی باشیم خواندن اینگونه غزلیات یاشنیدن آن با صدای روح افزای دیگران وجودمان را بیش وکم به اهتزاز در میآورد

اینم معنای شعر

یه سوال اگر اسم من مسیحا نبود حافظ چه اسمی بکار میبرد؟

شوخی کردم خدانگهدار

سلام آسمون

سلام آسمون

زمین هیچ خبری نیست این چنین ماه به زمین زل نزنه به ستاره ها بگو واسه زمین چشمک های زیباش رو حرام نکنه به ابر ها بگو گریه کنه به حال زمین به خورشید بگو نتابه که گرمای خورشید هم سرمای وجود انسانها رو کم رنگ نمیکنه

روز های هفته همه نقش هم رنگ میزنن دیگه نه جمعه ها دلگیره نه پنج شنبه ها سر خوشی داره نه دیگه عدد سیزده نحس است نه هفت اسرار امیز

این روزا معنای قول مردونه پاک از یاد رفته نه کوچه ها لوطی داره نه کتاب ها مجنون ..

از اون بالا اسمون تو چی میبینی؟

بازم برات میگم نه جغد شوم داریم نه دهقانی که فداکار باشه نه فرهادی کوه میکند نه لیلی که عاشق باشد

دیگه چوپان ما از گرگ نمیترسن اینجا گرگ ها به صدای نی چوپان گوش میکنند و گریه میکنند چرا گریه؟ خوب گوش کن!!!

میگن همه حیوان های جنگل درنده شدن اسم گرگ بد در رفته

دیگه دزد ها اموال نمی دزدن ز بهر تفریح دل ادم ها میدزدن دلبری میکنند واسه خنده دل میشکنند هنرمند و قهرمان قصه این روز ها کسی هست که بیشتر دل شکسته باشد این روزها همه معنای کتاب های دبستان رو فهمیدن حرف

اول الفبا آ....ا...

یکی با کلاه یکی بی کلاه اره هرکی بتونه بیشتر الف انسان ها رو کلاه بذاره زرنگه اموختن کلاهی سر انسان ها بذارن که چشم های انها تا ابد بسته بماند

این روزها همه کتاب های اول دبستان مطالعه میکنن دیگه جایی واسه دیوان مولوی و خیام نیست اگر حافظ هم بود دیگه قران حفظ نمیکرد و شاید اونم ایرانسل خریده  بود و الان طرح های آبی و قرمز فعال میکرد ...

اسمون اینجا راحت ادم ها فیلتر میکنن یه روز بدون ترس از فیلتر شدن برات توضیح میدم اینارو بهت گفتم اگر روزی فضا نوردی امد اونجا دیگه بهش خوش امد نگی. اکسیژن رو کمتر کن تو هم فیلتر کن اونجا تا انسان ها نتونن هک کنن تورو ...

اسمون از وقتی حرفام شنیدی ابرها رنگشون رو نارتجی کردن غصه امد تو دلت بغض کردی اما گریه نمیکنی؟

گریه نکن گریه دیگه قشنگ نیست اینجا به گریه های هم میخندن ...................................

خوابیدی بدون لالایی و قصه

سلام به سفر کرده

    چیزی ندارم بهت هدیه کنم اما این شعر رو بهت هدیه میکنم!!!!

بهت تبریک میگم که فوت شدی و به خودم طبق روال سنت تسلیت


خوابیدی بدون لالایی و قصه


بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه


دیگه کابوس زمستون نمی بینی


توی خواب گلهای حسرت نمی چینی


دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه


جای سیلی های باد روش نمی مونه


دیگه بیدار نمی شی با نگرونی


یا با تردید که بری یا که بمونی



رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی


قانون جنگل رو زیر پا گذاشتی


اینجا قهرن سینه ها با مهربونی


تو تو جنگل نمی تونستی بمونی


دلتو بردی با خود به جای دیگه


اونجا که خدا برات لالایی میگه


میدونم میبینمت یه روز دوباره


توی دنیایی که آدمک نداره