سلاااااااااااااااااااااااااااام
خوبین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من ملوسکم
اومدم با تاخیر ۱۸ روزه دعوتتون کنم به تولدم
البته این تاخیر به دلیل نت نداشتن شیدا و مشغله های بابا مسیحا بوده
۳ مهر تولد من بود
میخوام که با حضور گرمتون در شادی ما شرکت کنین
بابا مسیحا واسم کلی کادو خریده
شیدا هم کیک پخته آورده.
حالا میخوام با شمارش بابا مسیحا و شیدا شمعارو فوت کنم.
و در آخررررررررررررررر نوبت باز کردن هدیه هاست
دوستای خوبم امیدوارم بهتون حسابی خوش گذشته باشه.
ممنون که با حضورتون شادی رو به تولدم آوردین.
دوستتون داااااارم دوستای گلم.
سلام
امروز تولدته اما خودت نیستی همیشه دوست داشتم از خدا بهترین هدیه رو بگیری روز تولدت خوشحالم من رفتم و هدیه خوبی را گرفتی از خدا و خدا یکی دیگر رو بهت داد تا امسال بهترین هدیه رو داشته باشی هیچ نمیدانستم انقدر حسودم که نتوانم حتی تجسم کنم الان با اون چه ساعت هایی را داری اما دل بهترین روز ها را از خدا طلب میکند برای تو .
همه سختی ها مال من دل های شاد همه مال تو
دستانم به کیبورد نمیروند تمامی فکر هایم الان به این فکر میکند که دستانتان در دست هم سهم من حسرت و انده .دیگر وقتی برای گله و رونمایی خیانت های که به هم کردیم نداریم فقط ارزوی بهترین ها
تولدت مبارک
سلام
به حرمت بعضی دوستان دلنوشته های مسیحا
مدتی نبودم میدونم اینجا کسی مطالب طولانی نمیخونه اما باز هم نوشته های یک شبم رو اینجا میزنم
بدون مقدمه یه فلش بک به روزگار میزنم و چراها و علامت سوال ها به مانند قلاب ماهیگری با تیزیش به قلبم میزند و ناملایمات زندگی به مانند سناریوی تلخ فیلمی به صحنه اتاقم چهره میندازد .دل دوست دارد با داشته ها زندگی کند و عقل با نداشته هایم توهمات بسازد .به راستی حق با کدامیک است؟
دیگر دل به جملات عارفان و کشیشان نمیدهم. بر من سخت نگیرید روی سخن با کس ندارم .حال و حوصله هیچکس ندارم دل با تنهایی انس گرفته.ساعت مچی 2:30 شب نشانه رفته و هنوز نمیداند سه شنبه را نشان دهد یا چهار شنبه در امروز و فردایش مانده درست مثل من که در گذشته و آینده مانده ام.اتاق کثیف هیج چیز سر جای خودش نیست درست مثل افکار من که نمیداند تعصبات قومی را دنبال کند یا با علم هم آغوش شود .بیگانه شدم با همه دنیا نه عشق من قرمز نه نفرت من سیاه به راستی من هم جز شماها هستم؟دل میخواهد در خیال گم شود الت خیال میخواهم...
دیوان حافظ در کتابخانه چشمک میزند لابد حافظ تو هم مثل من بیخواب شدی اما من نصیحت پذیر نیستم موضعه نکن حافظ .تو کجا من کجا. اگر ذوق شعر نداشتی شاعر میشدی؟ حافظ خستم از دنیا دلتنگ از خودم باز دیوان خودش را نشان میدهد انگار حافظ حرفی دارد باشد راهی نیست به جز شنیدن .بی رمق دیوان رو اورده بی فاتحه بدون تملق همانطور که انگشتان بین صفحات اینور و انور میرفتن زیر لب زمزمه کنان سلام حافظ من مسیحا ساعت از 2:30 گذشته رونمایی کن انچه در استین داری ببینم حال امشب من با کدامین حال شبه های گذشته تو یکی بوده بخدا چی گفتی و خدا به تو چی جواب داد؟
صفحه دیوان کمی کمرنگ تر از بقیه میل به خواندن نداشتم اما انگار حافظ شوخی دارد با من خدایا ایا حقیقت دارد؟
حافظ اینجوری شروع میکند
|
||||||||||||||||||||||||||||||||
دیوان حافظ در دستم و لرزش در تمام بدنم دوست داشتم کتاب رو ببندم بگویم متوجه نشدم اما دل مگر اجازه میداد خواستم بگویم فهیمدم اما دل نامردی میکرد قانع نمیشد اری باز از خزانه غیب دوا کرد هرچه خدا رو فراموش میکنم و باعث مشکلات میشود انگاز باز خدا مرام به خرج میدهد یاداوری میکند ارزوی من برای همه شما دلتان شاد تنتان سلامت دستنتان در دست خدا |
||||||||||||||||||||||||||||||||
بنام او اینم معنای شعر یه سوال اگر اسم من مسیحا نبود حافظ چه اسمی بکار میبرد؟ شوخی کردم خدانگهدار |
زندگی مثل یه آینه س .یعنی هر اتفاق و مساله ای را باید به شکل
عکس ولی بر عکس نگاه کرد
مثلاً وقتی میگیم این رئیس بانک آدمِ به شدت خوبیه یعنی تا دلت بخواد
راحت رشوه میگیره و کارت را راه میندازه
وقتی میگیم این آدم، آدم خوبیه ومن خودم تاییدش میکنم یعنی دوست
عزیز به زبون بی زبونی میگم که من قبولش ندارم
وقتی میگیم این آقا پلیسه مرد شریفیه. یعنی به راحتی میشه با باج
رشوه و چند لیتر بنزین و کمی اِشوه خریدش
وقتی میگیم این اُستاد استادِ ماهیه
.یعنی اینقدر اندامت داغونه که
راحتی با کمی راحت بودن وبا هاش خندیدن میتونی مخش را بزنی
وقتی میگی این پسر مثل داداشمه یعنی این قدر ازش بدم میاد که
نمیتونم به عنوان دوست معمولی هم قبولش کنم
وقتی میگی تو مثل خواهرم میمونی یعنی دوست عزیز بیشتر از این
وقت ما را نگیر
وقتی میگی وای چقدر چشمات قشنگه
....
دیدم فقط چشمات
وقتی میگی عجب محله خوبیه
... یعنی از این دانشگاه لجن تر و کثیف
وفور و راحتی چه نرم و چه گرم ُ نرم به راحتی پپیدا میشه
وقتی میگی چیزی گرون نمیشه یعنی بدو که از فردا همه چیز گرون
میشه
وقتی میگی اینجا دانشگاه خوبیه
تر عمراً اگه پیدا بشه
:: خلاصه کلام و نتیجه اخلاقی اینه که دوست و دوستان عزیزاگه میخوای
از قافله این خواهر برادرا جا نمونی بر عکس همه و با تفکر خودت زندگی
کن نه تفکر القایی دیگران ::
وقتی که گِریم می گیره
دلم می گه مبارکه
قدر اشکاتـــو بدون
هنوز چشات بی کلکه
وقتی که گِریم می گیره
یه آسمون بارونی ام
امّا به کی بگم خدا
من تو دلم زندونی ام
سرمو بالا می گیرم
کسی جوابم نمی ده
خیلی شباست ، یه رهگذر
به گریه هام نخندیدهِ
چه روز و روزگــاریِ ،
منو یه دنیا بی کسی
شدم یه مشت خاطرهِ
یه کوره دل واپسـیِ
می خوان تلافی بکنن
حرمت دل رو بشکنن
دارن به جرم سادگیم
چوب حراجم می زنن
تو این ولایت غریب
دل مرده ها عزیزترند
قحطی عشق ، عاشقاست
قلبای سنگی می خرن...
یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم
امروز هم گذشت
با مرور خاطرات دیروز
با غم نبودنت
و سکوتی سنگین
و من شتابان در پی زمان بی هدف
فقط میروم
فقط میدوم
یاسها هم مثل من خسته اند از خزان و سرما
گرمی مهر تو را میخواهند
غنچه های باغ هم دیگر بهانه میگیرند
میان کوچه های تاریک غربت و تنهایی
صدای قدمهایت را می شنوم اما تو نیستی
فقط صدایی مبهم
قول داده بودی برایم سیب بیاوری
سیب سرخ خورشید
سیب سرخ امید
یادت هست
و رفتی و خورشید را هم بردی
و من در این کوچه های تنگ و تاریک
سرگردانم و منتظر
برگی از زندگی ام را ورق میزنم
امروز به پایان دفترم نزدیکم
قدمهایم را بزرگتر برمیدارم
فاصله کوتاه میشود
جسممان بهم میرسد
اما
یک آسمان فاصله
دل من کجا و دل تو کجا
"بخـــــــــــــونیـــــــــد" اوج خنده ههههههه اگه چند وقتیه نخندیدی،خوندن این بهترین راهه...
یه روز یه خانوم حاجی بازاری خونه ش رو مرتب کرده بود و دیگه می خواست بره حمام
که ترگل ورگل بشه . تازه لباس هاش رو در آورده بود و می خواست آب بریزه رو سرش
که شنید زنگ در خونه رو می زنند. تند و سریع لباسش رو می پوشه و میره دم در و
می بینه که حاجی براش توسط یکی از شاگردهاش میوه فرستاده بوده.
دوباره میره تو حمام و روز از نو روزی از نو که می بینه باز زنگ در رو زدند.
باز لباس می پوشه میره دم در و می بینه اینبار پستچی اومده و نامه آورده. بار
سوم که می ره تو حمام، دستش رو که روی دوش می ذاره ، باز صدای زنگ در رو می
شنوه. از پنجره ی حمام نگاه می کنه و می بینه حسن آقا کوره ست.
بنابراین با خیال راحت همون جور لخت میره پشت در و در رو برای حسن آقا باز می
کنه.حاج خانوم هم خیالش راحت بوده که حسن آقا کوره، در رو باز می کنه که بیاد
تو چون از راه دور اومده بوده و از آشناهای قدیمی حاج آقا و حاج خانوم بوده.
درضمن حاج خانوم می بینه که حسن آقا با یه بسته شیرینی اومده بنده خدا. تعارفش
میکنه و راه میافته جلو و از پله ها میره بالا و حسن آقا هم به دنبالش. همون
طور لخت و عریون میشینه رو کاناپه و حسن آقا هم روبروش. میگه: خب خوش اومدی حسن
آقا. صفا آوردی! این طرفا؟
حسن آقا سرخ و سفید میشه و جواب میده: والله حاج خانوم عرض کنم خدمتتون که
چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینیشه که آوردم خدمتتون.....
نظر یادتون نره
سهراب گفتی: چشمها را باید شست... شستم ولی.............!
گفتی: جور دیگر باید دید............ دیدم ولی............!
گفتی زیر باران باید رفت.... رفتم ولی.....!
او نه چشمهای خیس و شسته ام را...
نه نگاه دیگرم را... هیچ کدام را ندید!!!!!
فقط زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:
" دیوانه ی باران ندیده!!!!"
تو را گم کـــ ـــــرده ام امـــ ــــروز
و حالا لـــ ـــحظه های من
گرفـــ ـــتار سکوتـــ ــــی سـرد و سنگیـــ ــــن اند.
و چشمانــ ــم که تا دیروز به عشــــ ــــقت می درخشیدند
نمی دانـــ ـــی چه غمگیـــ ـــن اند...
چراغ روشــــ ــــن شب بـــــــ ــــود
برایــــ ــــم چشمهــــ ــــای تو
نمی دانــــ ـــــم چه خـــ ــــواهد شد...
پر از دلـــ ــــشوره ام
بـــــ ــــی تاب و دلگــــ ــــیرم