دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

مبادانگرانم باشی

  

 

مبادا نگرانم باشی 

حــــال مـــن خـــــوب اســت " بــزرگ شـــده ام ... 


دیگر آنقــدر کــوچک نیستـم که در دلـــتنگی هـــایم گم شــوم! 


آمـوختــه ام، 


که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش" زندگیست


آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای " نبــودنـت " تنگ نشـــود . . . 


راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خــــــــوب یاد گـــرفتــه ام ...


" حــــال مـــن خـــــــوب اســت " ...خــــــوبِ خــــوب!!

 

عقل زن کامل نیست ...

مادر کودکش را شیر میدهد. به کودکش عشق می ورزد. 

و کودک از نور چشم مادر خواندن و نوشتن می آموزد. 

وقتی کمی بزرگتر شد کیف مادر را خالی میکند. 
 
تا بسته سیگاری بخرد.  


بر استخوانهای لاغر و کم خون مادر راه میرود. 
  

... تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود. 


وقتی برای خودش مردی شد.
 
پا روی پا می اندازد و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران. 

کنفرانس مطبوعاتی ترتیب میدهد و میگوید: 
 

                        عقل زن کامل نیست ...
 

حالا که نیستی . . .

 

حالا که نیستی

سرم را لا به لای روزنامه هاگرم می کنم

شاید خبری ازتوباشد. . . 

http://www.photographyblogger.net/wp-content/uploads/2009/07/Park-Bench6.jpg

اشکهایم . . .

 


 

 

 

 

اشکـــهایم که سرازیـــر میشوند  

 دیری نمی پایدکه قنـدیل می بندد 
 

عجیــب ســـرد است هوای نبودنــــت ...

 

یه جایی . . .

  

 

 

یه جایی هست که دیگه خسته میشی وکم میاری  

 

از اومدنا و رفتنا از شکستنا 

جایی که فقط میخوای یکی باشه یکی بمونه و نره  

 

واسه همیشه کنارت باشه 

من الان اونجام  

توکجایی؟؟؟؟؟؟؟؟


 

باران عشق . . .

 

مدتهاستــــ

چتـــ ــر منطق را بر ســـ ــر گرفتـــــ ـه ام!

تا باران "عشــــ ـق" را

تجربــــ ـه نکنم!

دیگر توان مقابلــــ ـه با

تبـــ و لرز

برایـــ ــم باقیـــ نمانـــ ـده استـــ 

عکس های عاشقانه زیر باران

سال نو مبارک. . .

  

اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است اما خدا را شکر که نوروز هر سال

این فکر را به یادمان می اورد.پس نوروزتان مبارک که سالتان را سرشار از عشق کند . . .

 

 

 

با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد

برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت

روزهایتان بهاری و بهارتان جاودانه باد . . .

می خواهم . . .

 

 
مـی خـو ا هـم . . .

و ا ر و نـه ز نـد گـی کـنـم;

مـی خـو ا هـم . . .

حـر ف ِ مـر د م , بـا د ِ هـو ا شـو د . . .  
 

از اوج آسمان ها یک شب مرا صدا کن

نمیدونستم چی بزنم اما این شعر که خیلی دوست داشتم گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد ارزش خوندن داره ............

از اوج آسمان ها یک شب مرا صدا کن

یا یک نفس دلم را از این قفس رها کن

غروب این حوالی را تو باور میکنی یا نه؟

غم و درد این اهالی رو باور میکنی یا نه؟

تمام زندگیمان را سکوتی تلخ پر کرده

خیابان های خالی را تو باور میکنی یا نه؟

کویر داغ و بی پایان در اینجا سایه گسترده

هجوم خشکسالی را بگو باور میکنی یا نه؟

نفس در سینه میمرد دل اینجا زود میگیرد

و مرگ احتمالی را تو باور میکنی یا نه؟

در این تاریکی و وحشت سیاهی های بی پایان

وجود یک زلالی را تو باور میکنی یا نه؟

نگاه سبز تو اخر مرا آباد میسازد

بگو این خوش خیالی را تو باور میکنی یا نه؟

به پیش روی من تا چشم یاری میکند دریاست

چراغ ساحل اسودیگی ها در افق پیداست

در این ساحل که من افتادم خاموش

غمم دریاست دلم تنهاست

وجود بسته در زنجیر خونین تعلق هاست

خروش موج با من میکند نجوا

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت

مرا ان دل که بر دریا زنم نیست

ز پا این بند خونین بر کنم نیست

امید انکه جان خسته ام را به ان نادیده ساحل افکنم نیست

امید انکه جان خسته ام را به ان نادیده ساحل افکنم نیست

خداوندا مرا این بار ارضا میکنی یا نه؟

بگو قلب مرا اغوش دریا میکنی یا نه؟

هوس کردم که با تریاک و بنگ و باده بنشینم

دوباره سور ساطم را مهیا میکنی یا نه؟

ببین  من یوسفم کمی تا قسمتی ناپاک

مرا مهمان اغوش زلیخا میکنی یا نه؟

مرا ای اولین و اخرین زنجیر شوریدن

رها از طعنه ها زخم زبان ها میکنی یا نه؟

رها کن اسمان ها را رها کن اسمان ها را

بیا اینجا قضاوت کن

ببین در زمین یک مرد پیدا میکنی یا نه؟

خدایا حاجتی دارم که باید مطمئن باشم

تو هم مثل هم امروز فردا میکنی یا نه؟

مرا از ننگ ادم بودن و بیهوده فرسودن

امید اخرین من مبرا میکنی یا نه؟

برای اخرین پرسش و یا حتی اخرین تهدید

قیامت را بگو مردانه بر پا میکنی یا نه؟








قاب خالی

مدت هاست چشم به قاب عکس خالی اتاقم میندازم و زیباترین و  

 

زشت ترین و غم انگیز و گاهی شاد ترین عکس ها را در ان تجسم  

 

میکنم قابی که به ظاهر خالی اما هر ساعتش یک عکس به من نشان 

 

میدهد همه به قاب عکس من میخندن اما خودم باهاش خیلی راحت  

 

صحبت میکنم حرفهای نگفته من را میخواند ....


چرا !...

 

 

 

حوالی عشق

جائی می شناسم

دیوار به دیوار رؤیاها

آسمانش 

همیشه خیس ِ خیال

کوچه هایش

پر از صدای باران ست

تا نباشی نمی دانی

که چند آغوش

چه قدر بوسه فراوان ست

تا نیائی نمی دانم

چرا تنها  

چرا دلم تنگ ست !