دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

تکرار


نگاه هایت برایم تکرار مرگ است......

انکار ثانیه ها یی که سرمای بی اعتناییت بر قلبم چیره شده بود تمرین امید است

کاش بی تو بودن فقط یک وهم بود

صدای خنده هایت در گوش خیالم می پیچد

و وجودم سراسر خالی از تو می شود...

ولی باز با نگاه هایت بی تاب می شوم

وهنگامی که محو نگاهت هستم

تو را انکار میکنم...............

وجودت را......

احساست را ........

وتو دوباره با نگاهت نقشی بر وجودم میزنی....

تار وپود وجودم اقرار دوست داشتنت است

ولی تو باز میخندی ....

وهمه چیز دوباره تکرار میشود ..........

قصه من و تو

در روزگاری غریب هستم  حکایت تغییر ها است باور هائی که از یاد بردیم و آنهائی  واقعیتها که باید به باد فراموشی سپریم  روزگار در دوران است و ما …آری روزگار در حال گذر است و ما همواره در معامله بزرگی هستیم  روزها و شبهای عمر را می دهیم و تجربه می آموزیم  آموخته هائی که گاهی تلخ و در پاره ای از اوقات شیرین است ولی اگر به درستی بیاندشیم این آموختنها نیست که تلخ و شیرین است  زیرا ذات خود آموختن همواره شیرین است اما چگونگی رسیدن به این آموختنها است که معامله های دادن عمر و گرفتن آموختنی ها را تلخ و شیرین می کند و من نیز چون تو و آن دیگری و دیگران آموختم ز آموختنی هائی  اما چه آموختم ؟

آموختم که حسرت زمان آموختن را نبرم گاهی می گفتم ای کاش این آموخته را سالها پیش می دانستم و گاهی می اندیشم که چه خوب است که سالها پیش آموخته ای را آموختم که امروز به کار برده ام آری آموختم که زمان آموختنم را بپذیرم زیرا سر نوشت من چنین بوده است

آموختم که  اسب سر کش ذهن خود را مهار کنم این مرکب خود خواه که مرا به هر سوئی کشاند می تواند با بد دیدن و بد شنیدن و بد گوئی و بد خواستن و بد توانستن و نا امیدی و بی ایمانی و بی صبری و بی عشقی بر زمینم کوبید و  اگر خوب  او را مهار نمائی خو ب بینم و خوب شنو م و خوب بخوابم و  ایمانی خوب داشته باشم و امیدی تا بی کران همره خود ببرم و عشق را همره خود داشته باشم و صبر پیشه کنم مرکب ذهنم چون آن اسب تک شاخی می شود که گویند در آسمانها پرواز کند اسب تک شاخ شاید سمبل یگانگی است آری سمبل یگانگی است

آموختم که عشق را نگاه دگر داشته باشم آری عاشقی کنم بی بهانه  سخت است؟ اما نه چنین نیست که  بی بهانه عاشقی کردن اما عشق واقعی است به زمانها می نگرم به زمانهائی  که عاشقی کردم و به دنبال بهانه ها بودم بهانه هائی توخالی  ولی زمان یادم دارد که همان گونه که عشق بی زمان است بی بهانه نیز می باشد  آموختم که عشق را در حصار حرفها ننگارم به زبان عشق نگریم به چشمهایش بنگرم چشمهائی که می تواند ترس را دهد تردید را دهد و گاهی فراری شود اما دروغ نمی گوید این عشق است که دروغ نمی گوید

آموختم که حافظه قوی را برای ثبت وقایع زیبا استفاده کنم به روزهای زیبائی که داشته ام به شبهای بی کرانی که در هجر و لی پر خاطره بود دلبسته ام آری حافظ خود رانگاه داشته ام نازنینم  مرا روزی گفت دستگاه آپاراتی است این ذهن من که وقایع را ثبت کرده  است و چنین است حال چون تدوین گری شده ام که تنها خوبی ها را نگاه می دارم خوبی هائی که براستی بی شمارند و بدیهائی که بد نمی بینم و تنها از آنها بعنوان آزمون یاد می کنم و چنین است که نفرت ندارم و حسادت ندارم و انتقام نمی خواهم که گیرم  زیرا دانم که این اعمال همه ز راهی است که عشق بی بهانه ره به آن سوی ندارد

آموخته ام  که دارائی خود را عشق بدانم و  ازدیاد این دارائی را با بخشیدن محقق سازم ویاد گرفته ام که دارائی را بینم نه از راه تملک که از راه داشتنی در گروه بودن و نبودنها آموخته ام که عاشقی را تجربه ای جاو دان سازم سماعی ز عشق کنم می دانم حرفهائی خواهم شنید و لی سر انجام گوینده مهر بانم بار دیگر مهرش را به من خواهد بخشید و با من به جشن سماع عشق آید و همراه هم رقصیم چه بی کران رقصان عشقی داریم  زیبا و لطیف است چون در آغوش گرفتن درختی کهن سال در آخر یک کوچه قدیمی شهر در یک  روز بارانی پاییز

آموختم که لبخند زنم نه بر لبها به تنهائی که از سر دل لبخندی ز سر عشق و وفا ی به عشق آری وفای به عشق دارم و سماعی کنم دانم که این وفای به عشق گاهی رنگ دیگری برای معشوق دارد اما او می داند که وفای به عشق من جاودانه است

و باز آموخته ام که مرا نبیند که ما را بیند لبهایم را به کلام نیالاید که کلام زهر آگین و فاسد می شود اما بوسه بر لبانی که خود حدیث عشق هستند حتی اگر رنگ و لعابی ز پیرایشهای زمانه نگیرند چه شیرین مزه ای دارد

 

وباز آموختم که در هر دم و هر لحظه ای ز هر غریب و آشنائی و زهر پیر  و یا جوانی و بانوئی و مردی باز آموزم

که همین آموختن مرا باز آموزد که زندگی با تمامی اسرار زیبا است

واین قصه همچنان ادامه دارد

و بر من و تو است که آموزیم

نحوه کشیدن خط چشم با مداد چشم(آموزش تصویری)

نحوه کشیدن خط چشم با مداد چشم(آموزش تصویری)

1- گردتر کردن چشمها:کـانــتــور چشمها را از پایه مژه ها کاملا
کشـیـده و در گـوشـه خـــارجی آن را انـدکی بــه سمت بالا متمایل
میسازیم.

Persianv.com At site


2 بیضی تر کردن چشمها: یک خط نازک در کانتور فوقانی چشم
تا گوشه خارجی چشم که در وسط اندکی ضخیم تر میگردد.


Persianv.com At site


3- به هم نزدیکتر کرده چشمها:کانتور فوقانی را می کـشـیــم
بـطوری که در گوشه داخلی چشم ضخیم و بسمت گوشه خارجی
نازکتر گردد


Persianv.com At site


4- ازهم دور ساختن چشمها:کانتور فوقانی را میکشیم بطوری
که در گوشه داخلی چشم نازک و بسمت گوشه خارجی ضــخیمتر
گردد.


Persianv.com At site


5- بزرگتر کردن چشمها: کانتور چشـم را کاملا میکشیم سپس


Persianv.com At site

زیر مژه ها (داخل چشم) را نیز میکشیم

نکاتی در خصوص حالت دادن موها

نکاتی در خصوص حالت دادن موها

نکاتی در خصوص حالت دادن موها

1. موها را در حالیکه خیس هستند حالت داده تنظیم کنید .
2. اصطکاک داخل مویی را افزایش دهید .
3. موها را در جایگاه‌های خودشان متصل کنید .

تنظیمات در حالت خیس و تغییر شکل تارهای مو :

اغلب مردم برای تغییر شکل و افزایش انحنا موهایشان آنها را در حالت خیس فرم می‌دهند . اساس این پروسه برروی موهای خیس بواسطه شامپو کردن و یا استایلر‌های خیس ( مانند خیس کردن مو و سپس خشک کردن مجدد آن با دستگاههای آرایشی ) می‌باشد . بهترین کار، شامپو کردن موها با سورفکتانت است که به نفوذ آب بداخل تارهای مو کمک می‌کند . یکبار مو را خیس کرده سپس مجددا آنرا در شکل مورد نظر بوسیله سشوار و یا بابیلیس و یا بیگودی‌های گرم خشک نمایید.

استالینگ گرم :

بابیلیس و اتوهای موج دهنده مو نیز حتی بر روی موی خشک بر همین اساس کار می‌کنند .آب در پیوندهای نمکی و هیدروژنی در اثر حرارت ، پیوند‌های جدیدی تشکیل داده و شکل جدیدی به مو‌ها می‌دهد .

توجه به حملات رطوبت موجود در هوا :

آب موجود درهوا که بصورت رطوبت وجود دارد، قادر است به داخل تار مو نفوذ کند و پیوندهای هیدروژنی آنرا بشکند . بدین ترتیب مو نرم و بی حالت می‌شود . بهترین راه برای جلوگیری از حملات رطوبت هوا استفاده از اسپری مو پس از استیل نهایی مو می‌باشد . پلیمر‌های نگهدارنده مو اغلب نسبت به رطوبت هوا مقاوم هستند و این دلیل آن است که چرا اسپری‌های مو به تنهایی ضد آب هستند . آب تنها زمانی اثر اسپری را ضعیف می‌کند که با شامپو مخلوط شود .

ایجاد اصطکاک میان موها :

افزایش موقتی اصطکاک میان مو به افزایش حجم مو و پرپشت نشان دادن آن کمک می‌کند .

چهار راه برای افزایش موقتی اصطکاک مو وجود دارد :

1. تمیز کردن موها : مو حاوی روغنهای طبیعی و یا سبوم است که می‌تواند سنگینی ، لیزی ، کاهش اصطکاک و در نتیجه نرمی مو را به همراه داشته باشد. بنابر این با پاک نمودن این روغنها با استفاده از یک شامپو حجم دهنده ، می‌توان موها را به حالت طبیعی خود با اصطکاک اولیه اش در آورده و این بهترین کار برای ایجاد حجم خواهد بود .
2. استفاده از استایلرها : استایلرها ی اساسی مانند موس و ژل اصطکاک مو‌ها را بطور موقتی افزایش داده وکمک می‌کنند تا استیل واقعی برای مدت بیشتری ثابت بماند . آنها مانند یک فیلم نرم بر روی موها نشسته و پس از مدتی که نیمه خشک شدند، چسبنده شده و موها را به هم می‌چشبانند و در حین خشک شدن کامل، به موها فرم می‌دهند .
3. شانه کردن معکوس : شانه کردن معکوس از نوک به ریشه به راحتی اصطکاک موها را افزایش می‌دهد و تابع آن حجم موها نیز افزایش می‌یابد .
4. استفاده از اسپریهای حاوی مواد پلیمری : ممکن است برخی از خانمها برای پرپشت بنظر رسیدن موها آنها را پوش داده و بطور معکوس شانه نمایند. ولیکن بایستی با این نکته توجه نمود که پوش دادن مکرر، به ساقه مو آسیب جدی وارد نموده که معمولا غیر قابل ترمیم نیز می‌باشد . در حالیکه یکی از جایگزینهای مناسب پوش دادن ، استفاده از اسپری‌ها ی مو ( مانند تافت ) است که همان فوائد افزایش اصطکاک را بهمراه دارد بدون آنکه به کوتیکول مو آسیب جدی وارد شود .حجم ایجاد شده ناشی از این اصطکاک می‌تواند ساعتها مو را در مقابل باد و تکان دادن‌های مکرر سر محافظت کند .

زندگی اجباری نیست

 

زندگی اجبار نیست...

شاید آن روز که سهراب نوشت زندگی اجباری است

                                                   دلش از غصه حزین بود و غمین

حال من می گو یم

                             زندگی یک در و دروازه و دیوار که نیست

 که نشد بال زدو پرواز کرد

                                                 زندگی اجبار نیست

زندگی بال و پری دارد و مهربان تر از مهتاب است

                                                               تو عبور خواهی کرد

  از همان پنجره ها

                                                        با همان بال و پر پروانه

        به همان زیبایی

                                 به همان آسانی

                                                         زندگی صندوقچه ی اصرار پرستو ها نیست

  زندگی آسان است

                                                    بی نهایت باید شد تا آن را یافت

 زندگی ساده تر از امواج است

                                              پس بیا تا بپریم

                                                                           وتا شبنم آرامش صبح

  تا صدای پر مرغان اقاقی بال و پر باز کنیم

                                                             تا توانیم که ازاول آغاز کنیم و تا نهایت برویم

نجات عشق

 

 

 

روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت.

همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند.

اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود.

وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایقی باشکوه

جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:« آیا می توانم با تو همسفر شوم؟»

ثروت گفت:« نه، من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.»

پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست.

غرور گفت:« نه، نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده

و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد.»

غم در نزدیکی عشق بود. پس عشق به او گفت:« اجازه بده تا من باتو بیایم.»

غم با صدای حزن آلود گفت:« آه، عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم.»

عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد.

اما او آن قدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید.

آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود

که ناگهان صدایی سالخورده گفت:« بیا عشق، من تو را خواهم برد.»

عشق آن قدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد

و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند،

پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود،

چقدر بر گردنش حق دارد.عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود،

رفت و از او پرسید: « آن پیرمرد که بود؟»    علم پاسخ داد: « زمان»

عشق با تعجب گفت:« زمان؟! اما او چرا به من کمک کرد؟»

علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: « زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.»

عکس: خواستگاری دختر تماشاگر از بازیکن هاکی کانادا!

Sidney Crosby از بازیکنان محبوب تیم ملی کانادا است.
در یکی از مسابقات، یک دختر تماشاگر پلاکاردی در دست داشت که از crosby درخواست می‌کند که با او ازدواج کند!!