دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

هنوز خیلی تنهام. . .

 

  

 یه روز بهم گفت: "میخوام باهات دوست باشم؛آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام.
بهش لبخند زدم و گفتم: "آره میدونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام.
یه روز دیگه بهم گفت: "میخوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام .بهش لبخند زدم و گفتم: "آره میدونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام.
یه روز دیگه گفت: "میخوام برم یه جای دور، جایی که هیچ مزاحمی نباشه
بعد که همه چیز رو براه شد تو هم بیا. آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام.
بهش لبخند زدم و گفتم: "آره میدونم. فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام.
یه روز تو نامه اش نوشت: "من اینجا یه دوست پیدا کردم. آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنها بودم
براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: "آره میدونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام
یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت:
"من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی کنم. آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنها موندم
براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: "آره میدونم. فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام
حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه من هنوز خیلی تنهام!!!

تیغ رگ وسوسه زدن

تیغ به دستم،رگ تو دستم،کلی فکر...همه اونایی که اومدن و رفتن، همه اونایی که نیومده رفتن،همه 
اونایی که موندن اما کاش میرفتن، همه اونایی که رفتن اما کاش میموندن. تیغ، رگ، وسوسه ی زدن...همه 
کارایی که کردم و نباید می کردم،همه کارایی که نکردم و باید می کردم،همه کارایی که کردن و نباید می کردن، 
همه کارایی که نکردن و باید می کردن. تیغ،رگ،وسوسه ی زدن...گذشته:غمگین، حال: بی معنی، آینده: بی وفا. 
تیغ، رگ،وسوسه زدن...چرا که نه؟ همه آدمای داستان زندگی من نقش منفی اند، اصلا مگه صادق هدایت همه 
پرسوناژهاشو نمیکشت؟، شاید از ترس اینکه یه روز ازخودش جلو بزنن، و دست آخرهم خودش رو کشت،شاید 
از ترس اینکه شاید از خودش جلو بزنه. من هم همه شخصیتهای داستانم رو کشتم،حالا نوبت خودمه. 
تیغ،رگ،وسوسه ی زدن...

اما تو،تو هنوز هستی،میتونم برای تو بمونم.
اما نه،تو هم مثل بقیه یه دروغی

تیغ،رگ،وسوسه زدن...

داستان یک معتاد(یعنی من ارزش مردن تو دستشویی خونه خودم ندارم؟)

پسر و دختری جوان عاشق هم از فامیل تصمیم به ازدواج گرفتن

سالهای اول ازدواج به شیرینی میگذشت تا مرد نیمومد زن جلوی سفره نشسته و لب به غذا نمیزد

وای از روزی که مرد با ده دقیقه تاخیر به خونه میامد وای از دلشوره های عاشقانه زن

دلشوره های زیبا از عشق زن به مرد

اما همیشه روزهای خوب نیستن که میمونن بالاخره روز های غم میان تا خودشون رو نشون بدن

بگذریم بچه ها به دنیا امدن زندگی هنوز روز خوش داشت

روز های خوب با به دنیا امدن بچه ها بهتر شدن این خوشی ها در مورد شاید بیشتر از حد انتظار بودن و شاید نتونست ابراز کنه و برای سرکوب کردن احساسات به مواد روی اورد اما این مواد نامرد زندگی خوش این ها رو به عذاب تبدیل کرد بچه ها بزرگ شده بودن و مرد با مصرف باعث حقارت این بچه ها شده بود بچه ها در سن جوانی بودن پسر بزرگ دیگه نتونست تحمل کن یه شب زیبا در سکوت ناپنهان شب با شیاهی شب و رنگ سیپد ستاره ها تصمیم گرفت با این دنیا خداحافظی کنه با ضبط کردن صدایی محزون در نوار و گفتن از تمام شدن تحملش تصمیم گرفت رگ دستان خودشو بزنه و تصمیم به عمل منجر شد 

اما این حادثه غم به روزهای بد زندگی اضاف کرد اما مرد که فکر میکرد ترک مواد غیر ممکن هست با این غم بزرگ خودشو محکوم میکرد تا اینکه پسر رو الگو قرار داد و راه پسرش را بهترین راه حل ممکن دانست پسر رفته بود تا اینکه با مرگش جرقه ایی توی سر پدر ایجاد بشه و باعث دوری پدر از مواد بشه روحش شاد

پدر با خریدن دو تیغ تازه که شاید مبادا پس از مرگش دچار بیماری شود شاید البته بگذریم نیمه شب رو انتخاب کرد به دستشویی رفت روز های خوش اول زندگی در سر مرور میکرد بغض در گلو اشک در چشم رگ دست چپ رو زد خون به دلیل غلظت یواش یواش خودشو نشون میداد رگ درست راست هم زده شد در حالی که خون میامد گربه ایی گرسنه به دنبال غذا از روی دیوار راه میرفت به داخل حیاط پرید اما با این کارش موجب شد گلدانی بشکنه و زن از خواب بیدار بشه زن دید مرد در رختخواب نیست کنجکاو به حیاط امد دید لامپ دستشویی

روشن امد و مرد رو در دستشویی در حالی که خون همه سنگ دستشویی رو گرفته مرد در حال مردن زن جمله ایی گفت که از یاد مرد هیچ وقت نمیره درد حرف بدتر از همه غم هایی که مرد تحمل میکرد زن گفت بلند شو بلند شو ببین حالا باید بشینم دستشویی بشورم مرد بغضش ترکید من دارم میمرم تو فکر دستشویی هستی؟زن گفت خواستی خودتو بکشی به یه بیابان برو و اونجا خودشکی بکن

مرد از حادثه نجات پیدا کرد اما پیش خودش میگه ایا این زن همونه؟

زنی که با عشق و محبت روز های زندگی رو شروع کردن؟

و با خودش گفت من ارزش مردن تو دستشویی خونه خودم ندارم؟

اره همونه اما مواد میتونه عشق رو به نفرت تبدیل کنه

..............................

مواد چی داره که باعث میشیم اشک مادر و یا همسر در بیاره



باعث حقارت فرزندان یا خانواده خود بشم؟

امید به روزی همه هیچ زن یا مردی مصرف کننده مواد نباشه

توکل به خدا

همت کن و مواد رو از الان ترک کن

در ضمن الان اون مرد مدتی هست مواد ترک کرده اما حسرت که ای کاش مواد رو پیش از این ترک کرده بود همراه داره اما این امید رو هنوز داره که همسرش هست و میتونه دوباره زندگی شروع کنه

...........

هرچه رفته دیگه متاسفانه رفته تلاش برای اون چیزی که میشه برگرداند و بهتر از ان برای حفظ چیز هایی نرفته

..................

عزمت رو جزم کن بدست میاری هرانچه خواهی

 


لعنت بر مواد

هنوز امیدواری ...

  

  

اگر بارانی که بر سقف اتاقت می‌بارد به تو شهد آرامش می‌چشاند، هنوز امیدواری‌...
اگر با پیام غیرمنتظره‌ای خوشحال و شگفت‌زده می‌شوی، هنوز امیدواری‌...
اگر به طلوع و غروب آفتاب خورشید بنگری و بخندی، هنوز امیدواری‌...
اگر زیبایی رنگ‌های گل کوچکی را درک کنی، هنوز امیدواری‌....
اگر آرامش بعد از طوفان دریا را دیده باشی، هنوز امیدواری...
اگر لبخند کودکی، قلبت را شاد می‌کند، هنوز امیدواری‌...
اگر با نگاهی به گذشته لبخند بزنی، هنوز امیدواری‌‌...
اگر خوبی‌های دیگران را می‌بینی، هنوز امیدواری‌...
اگر به فکر آرامش هستی، هنوز امیدواری...‌
اگر به بهار فکر می‌کنی، هنوز امیدواری‌...
و بالاخره اگر کلمه امید هنوز مفهوم خود را نزد تو از دست نداده و به آن می‌اندیشی، پس بدان هنوز امیدواری و وجودت پر از زیبایی است و هرجا که بروی با خود نور و برکت می‌بری‌...مقصرترین مردم کسانی هستند که روح ناامید دارند‌...

مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد

 

مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد:
اگر مطالعه نکنیم.

اگر سفر نکنیم.  

اگر به صدای زندگی گوش فرا ندهیم.
اگر به خودمان بها ندهیم.
 
مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد:
هنگامی که عزت نفس را در خود بکشیم.
هنگامی که دست یاری دیگران را رد بکنیم.
 
مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد:
اگر بنده ی عادتهای خویش بشویم.
و هر روز یک مسیر را بپیماییم.
 
اگر دچار روزمرگی شویم.
اگر تغییری در رنگ لباس خویش ندهیم.
یا با کسانی که نمی شناسیم سر صحبت را باز نکنیم.
 
مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد:
اگر احساسات خود را ابراز نکنیم همان احساسات سرکشی که موجب درخشش چشمان ما می شود و دل را به تپش در می آورد.
 
مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد:
اگر تحولی در زندگی خویش ایجاد نکنیم هنگامی که از حرفه یا عشق خود ناراضی هستیم.
اگر حاشیه ی امنیت خود را برای آرزویی نامطمئن به خطر نیاندازیم.
اگر به دنبال آرزوهایمان نباشیم.
اگر به خودمان اجازه ندهیم  برای یکبار هم که شده از نصیحتی عاقلانه بگریزیم.

مرگ من سفری نیست
هجرتی است
از وطنی که دوست نمی داشتم
به خاطر مردمانش
خود آیا از چه هنگام این چنین
آیین مردمی از دست بنهاده اید؟
پر پرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرت درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ماهتاب پارو میکشند
خوشا رها کردن و رفتن
خوابی دیگر
به مردابی دیگر
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر
خوشا پر کشیدن
خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن
مردن به رهایی
آه این پرنده
ان که می گوید دوستت می دارم
دل اندهگین شبی است

که مهتابش را می جوید

...................

میدونستی؟..... هر چی مهربونتر باشی بیشتر بهت ظلم میکنن، هر چی صادق‌تر باشی بیشتر بهت دروغ میگن، هر چی دلسوزتر باشی بیشتر سرت کلاه میذارن، هر چی قلبتو آسونتر در اختیار بذاری راحت تر لهش میکنن، هر چی بیشتر به فکر دیگران باشی بیشتر حقتو می‌خورن، هر چی خودتو خاکی تر نشون بدی واست کمتر ارزش قائل میشن!!!


یا حسین(ع)

 

  

                      

در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می‌کنند  

  اما برای حسینی که آزاده زندگی کرد٬می‌گریند. 
 
حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.افسوس که به جای  

 افکارش، زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را  

 بی آبی نامیدند. 
 
دیدم عده ای مرده متحرک که بر زنده ی همیشه جاوید عزاداری  

 میکردند!
 
آنان که رفتند، کاری حسینی کردند. آنان که ماندند باید کاری  

 زینبی کنند، وگرنه یزیدی‌اند.  

                             

                          "دکتر شریعتی" 

سلام دنیا






سلام به دنیا

نمیدونم تو از من فرار میکنی یا من از تو؟

جای روز و شب رو عوض کردم بازم فرقی نکرده

امروز به زندگی نگاه میکردم دلم میخواست برگردم به قبل اما میدونی چی جالب بود؟هیچی کدوم از روزهای زندگی واسم جالب نبود نه روز جشن ازدواج کسی نه روز فوت کسی........

روزهای خودم همش بدم تموم شده

روزگار از من از طلب روز خوش نداری بیا بدهیتو بهم بده دیگه چوب خطط پر شده من از تو طلب دارم روزهای خوش

روزهایی که به بدی خطم نشن

روزگار بیا هم مردی کن اگه روزی میدی پایانش هم خوش بده

چرا دست از دلم بر نمی داری؟

روزگار من که جنگی ندارم تو کجا و من کجا؟ خیلی ها باهات جنگیدن و باختن که سری توی سرا بودن

من که از پس خودم بر نمیام امدم دوستی اغاز کنم اما تو انگار خیلی دلت از ادما که نه از من پره.........

دلم به خدا خوشه خدایی که دست منو میگره و من از سر بیچارگی و بی عقلی دستشو رها میکنم

روزگار بیا بریم به گذشته؟

یادت میاد دوستام همه مردن؟

بریم عقب تر؟تو کودکی چی داشتم؟شاید روزهایی که از غم و غصه دیگران چیزی نمیفهمیدم ترسی از بزرگی نداشتم

اما زود گذشت چون روزگار تو کودکی هم به من روی خوش نشون ندادی/

بریم به دبستان؟علارغم درس خوب همیشه از معلمان میترسیدم

بریم راهنمایی؟ خودت میدونی اصلا خوب نبود ترس از قضاوت فامیل اصلا موفق نبودم

روزگار خجالت نکش هنوز دبیرستان مونده.........

اره یادت میاد؟از بس که اعتماد به نفس نداشتم همیشه خودمو مغرور در گوشه ایی حبس کردم از هنرستان چی بگم؟ هنوز بقیه بچگی میکردن من باید مثل بزرگا رفتار میکردم دلم از همه دوران خون شده منم ادم هستم

شاید ادم نیستم

سرت بالا بگیر روزگار به دانشگاه رسیدیم

خوب یادته چی شد؟یکم اینجا ابراز وجود کن تنهاییش بد نبود اما اینکه یکی دیگه خرجتو بده بد بود دوستای جدید امدن تو فامیل میگفتن دانشجو شده

کجای دانشجویی کلاس نداره؟ دوست اینوری اونوری دادی اما رفتن و تنها تر شدم

هیچکس نموند اخرش چی شد؟ هیچی

بدش چی امدم خونه گوشه گیر شدم الان چندین سال هست تو خونه هستم تنهای تنها

دوست دارم تنها باشم اما با خرج خودم نگاه های پرحرف این و اون حرف های ریز و درشت مردم دیگه خستم کرده بیا مردی بکن روز

های خوش زندگی بهم بده الان 5.30 صبح هست من بیدار تنها دلم گرفته باید با تو صحبت کنم

دیگه خسته شدم

خیلی خسته چرا من و تو باید مثل دو خط موازی برخلاف هم حرکت کنیم

روزگار بیا بیااااااااااااااااااااااا

دنیایی حرف دارم اما بلد نیستم بگم چی بگم چی دارم بگم 




از حال من مپـــــرس که بسیـــار خسته ام

 

 

 

از زندگــــی از این همــــه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچــــه و بازار خســـته ام
دلگـیــرم از ســـــــــتاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگـر، ز، هرکه و هر کار خسـته ام
دل خسته سوی خانه،تن خسته می کشم
دیگر از این حصــــــار دل آزار خســــــته ام
از او که گفــت یار تو هســـــــتم، ولی نبود
از خود که بی شکـــیبم و بی یار خسته ام
از زندگی از این همــــه تکـــــرار خسته ام
از های و هوی کوچـــــه و بازار خســته ام
تنها و دل گرفتـــــه و بیــــــــزار و بی امید
از حال من مپـــــرس که بسیـــار خسته ام 
                               

محمد علی بهمنی

آدمـک آخــرِ دنیــاست، بخند

 

                    http://labdan.files.wordpress.com/2008/05/6t3a9gg.gif

 

آدمـک آخــرِ دنیــاست، بخند

آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند

آن خـدایی که بـزرگش خوانـدی

به خـدا، مثـل تـو تنهـاست، بخند

دست خطی کـه تـو را عاشـق کرد

شوخـیِ کاغــذی ماسـت، بخند

 آدمک خر نشوی گریه کنی

کل دنیا سراب است بخند

فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است

فکر کن گریـه چـه زیباست، بخند

صبحِ فردا به شبت نیست که نیست

تـازه انگار کـه فـرداسـت، بخند

راستـی آنچـه بـه یــادت دادیم

پَر زدن نیست کـه درجاسـت، بخند

آدمــک نغمــه ی آغــاز نخوان

به خــدا آخــر دنیـاست، بخند