دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

این متن برای موفقیت شما تهیه شده است

 

این متن توسط مؤسسه ی آنتونی رابینز برای موفقیت شما تهیه شده است و تا بحال 10 بار در سرتاسر جهان ارسال گردیده است و بدون شک یکی از بهترین متون موفقیتی است که دریافت می کنید. 


*به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید.
*با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی پیرتر می شوید، مهارت های مکالمه ای مثل دیگر مهارت ها خیلی مهم می شوند.
*همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید .
*وقتی می گویید: دوستت دارم. منظورتان همین باشد.
*وقتی می گویید :متاسفم. به چشمان شخص مقابل نگاه کنید.
*به عشق در اولین نگاه باور داشته باشید .
*هیچ وقت به رؤیاهای کسی نخندید.
*مردمی که رؤیا ندارند هیچ چیز ندارند.
*عمیقاً و با احساس عشق بورزید.
*ممکن است آسیب ببینید ولی این تنها راهی است که به طور کامل زندگی می کنید.
*در اختلافات منصفانه بجنگید و از کسی هم نام نبرید.
*مردم را از طریق خویشاوندانشان داوری نکنید.
*آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید.
*وقتی کسی از شما سوالی می پرسد که نمی خواهید پاسخ دهید، لبخندی بزنید و بگویید :چرا می خواهی این را بدانی؟
*به خاطر داشته باشید که عشق بزرگ و موفقیت های بزرگ مستلزم ریسک های بزرگ هستند.
*وقتی کسی عطسه می کند به او بگویید :عافیت باشد .
*وقتی چیزی را از دست می دهید، درس گرفتن از آن را از دست ندهید.
*این سه نکته را به یاد داشته باشید: احترام به خود، احترام به دیگران و مسئولیت همه کارهایتان را پذیرفتن.
*اجازه ندهید یک اختلاف کوچک به دوستی بزرگتان صدمه بزند.
*وقتی متوجه می شوید که اشتباهی مرتکب شده اید، فوراً برای اصلاح آن اقدام کنید.
*وقتی تلفن را بر می دارید لبخند بزنید، کسی که تلفن کرده آن را در صدای شما می شنود.
*زمانی را برای تنها بودن اختصاص دهید.
*یک دوست واقعی کسی است که دست شما را بگیرد و قلب شما را لمس کند.

ما فقیر هستیم برای اینکه رفتارمان سبب شده است!

 

فقر

میخواهم  بگویم ......  

 فقر  همه جا سر میکشد .......

 فقر ، گرسنگی نیست .....

 فقر ، عریانی  هم  نیست ......

 فقر ،  گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند .........

 فقر ، چیزی را  " نداشتن " است ، ولی  ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست  .......

 فقر ، ذهن ها را مبتلا میکند .....

  فقر  ،  همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی  یک کتابفروشی می نشیند ......

 فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....

 فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....

 فقر ،  همه جا سر میکشد ..... 

                               فقر ، شب را " بی غذا  " سر کردن نیست. . .  

                               فقر ، روز را  " بی اندیشه"   سر کردن است

غم

 

 اسم خودتون را با حروف انگلیسی بنویسید        بهاربیست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگلیسی بنویسید        بهاربیست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگلیسی بنویسید        بهاربیست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگلیسی بنویسید        بهاربیست       www.bahar20.sub.ir

 

در خواب ناز بودم شبی...

                دیدم کسی در می زند...

                              در را گشودم روی او ...                  

                                          دیدم غم است در می زند...

                                                        ای دوستان بی وفا...

                                                                   از غم بیاموزید وفا...

                                                                                غم با همه بیگانگی...

                                                                                         هر شب به من سر می زند

برای ...

  

 

برای آن معشوق بی دل می نویسم که حرمت اشکهایم را ندانست

برای او مینویسم که معنای انتظار را ندانست،

چه روزها و شبهایی که به یادت سپری کردم

برایت مینویسم که روزی دلت مهربان بود

می نویسم تا بدانی دل شکستن هنر نیست

نه دگر نگاهم را برایت هدیه میکنم ، نه دگر دم از فاصله ها میزنم

و نه با شعرهایم دلتنگی ها را فریاد می زنم

می نویسم شاید نامهربانی هایت را باور کنی

دلتنگ

 

  تنها

در این غروب پر از دلتنگی در حالی که خورشید آسمان در پشت کوه ها به خواب میرود و آسمان آبی سرخ و دلگرفته میشود ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...

در این خلوت عاشقانه ، در حالی که چشمانم از دلتنگی خیس خیس است و دستانم محتاج دستان تو هست و آرزوی شانه های مهربانت را میکنم ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...

در این سکوت تلخ ، در حالی که حتی صدای نفسهایم را نمیشنوم ، و در حالی که آرزوی آغوش گرمت را دارم ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...

در این لحظه های سرد و نفسگیر ، در این لحظه هایی که تنهایی سر به سر قلب پر از درد من میگذارد و در حالی که بغض غریبی در گلویم نشسته است ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...

 در این شب بی ستاره ، در این شبی که مهتاب به خواب رفته است و آسمان وجودم تاریک تاریک است ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...

در این دنیای بزرگ و در این سرزمین بی محبت در حالی که پاهایم خسته از رفتن است و گونه ام خیس از اشک ریختن و پیش خود نام تو را زمزمه میکنم ، و آرزوی تو را دارم ،

دلم هوایت را کرده است عزیزم

تشکر از خانم موسوی

سلام شیدا خانم

خانم موسوی با تشکر از شما که بچه ی منو تر و خشک میکنی و تولد سه سالگیش رو بهش تبریک گفتی

امیدوارم بتونم زحمات شما رو جبران کنم درسته ما از هم کیلومتر ها دوریم و همو رو نمیبینیم اما از راه دوست دست شما رو میفشارم و تشکر میکنم

بچه ی من ملوسک من هم از شما صمیمانه تشکر میکنه

ملوسک دختر لوسی هست اما مهربون و راز دار امیدوارم بتونین با هم دوست های خوبی باشین

اگر شما نبودین شاید هفتگی یا ماهگی اپ میشد اما شما لطف کردین و سرو سامانی دادین به دخترم

ارزوی موفقیت برای شما دوست عزیز

مسیحا

ملوسک تولد سه سالگیت مبارک دختر گلم

آن که شنید و آن که نشنید

 

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است…

به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این خاطر نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو…
ابتدا در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی ، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم.
سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:
عزیزم ، شام چی داریم؟» جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: «عزیزم شام چی داریم؟ و همسرش گفت:
مگه کری؟! برای چهارمین بار میگم: «خوراک مرغ»! حقیقت به همین سادگی و صراحت است.
مشکل، ممکن است آن طور که ما همیشه فکر میکنیم در دیگران نباشد؛ شاید در خودمان باشد…

شما ایمیل دارید ؟

 با خواندن داستان زیر به یک نکته پی خواهیم برد و آن اینکه "درزندگی اهل عمل باشید"
 

شرکت مایکروسافت آبدارچی استخدام می کرد. مردی که متقاضی این شغل بود به آنجا مراجعه کرد. رئیس کارگزینی با او مصاحبه کرد و بعنوان نمونه کار از او خواست زمین را تمیز کند.
سپس به او گفت: «شما استخدام شدید، آدرس ایمیلتون رو بدید تا فرمهای مربوطه را برایتان بفرستم تا پر کنید و همین‌طور تاریخی که باید کار را شروع کنید بهتان اطلاع بدهم.» مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!» رئیس کارگزینی گفت: «متأسفم. اگه ایمیل ندارید، یعنی شما وجود خارجی ندارید و کسی که وجود خارجی ندارد، شغل هم نمی‌تواند داشته باشد.» مرد در کمال نومیدی آنجا را ترک کرد. نمی‌دانست با تنها 10 دلاری که در جیبش داشت چه کار کند. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی برود و یک صندوق 10 کیلویی گوجه‌فرنگی بخرد. بعد خانه به خانه گشت و گوجه‌فرنگی‌ها را فروخت. در کمتر از دو ساعت، توانست سرمایه‌اش رو دو برابر کند. این عمل را سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خانه برگشت. مرد فهمید می‌تواند به این طریق زندگی‌اش را بگذراند و شروع کرد به این که هر روز زودتر از خانه برود و دیرتر بازگردد. در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر می‌شد. به زودی یک گاری خرید، بعد یک کامیون، و به زودی ناوگان خودش را در خط ترانزیت (پخش محصولات) بر پا کرد. 5 سال بعد، مرد دیگر یکی از بزرگترین خرده‌فروشان امریکا بود. او شروع کرد تا برای آینده‌ خانواده ا‌ش برنامه‌ربزی کند و تصمیم گرفت بیمه‌ عمر بگیرد. به یک نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی را انتخاب کرد. وقتی صحبت‌شان به نتیجه رسید، نماینده بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: «من ایمیل ندارم.»

نماینده‌ بیمه با کنجکاوی پرسید: «شما ایمیل ندارید، ولی با این حال توانسته اید یک امپراتوری در شغل خودتان به وجود بیاورید. فکر کنید به کجاها می‌رسیدید اگر یک ایمیل هم داشتید؟»
مرد برای مدتی فکر کرد و گفت: «آره! احتمالاً می‌شدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت.»

 

عشق تلخ

 

  

 نیمه شب آواره وبی حس وحال                در دلم سودای جامی بی زوال

پرسه ای آغاز کردیم در خیال                    دل به یاد آورد ایام وصال

از جدایی یک ، دو ماهی می گذشت          یک دو ماه از عمر رفت وبر نگشت

دل به یاد آورد اول بار را                           خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی آن اسرار را                           آن دو چشم مست آهو وار را

همچو رازی مبهم وسر بسته بود                چون من از تکرار او هم خسته بود

آمدو هم آشیان شد با من او                    همنشین وهم زبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او         نا توان بود وتوان شد با من او

دامنم شد خوابگاه خستگی                     این چنین آغاز شد دل بستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر               وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم ز دنیا بی خبر                     دم به دم این عشق می شد بیشتر

آمدو در خلوتم دمساز شد                        گفت و گو ها بین ما آغاز شد 

گفتمش در عشق پا برجاست دل              گرگشایی چشم دل،زیباست دل

گر تو زورق بان شوی دریاست دل               بی تو شام بی فرداست دل

دل زعشق روی تو ویران شده                   در پی عشق تو سرگردان شده

گفت در عشقت وفادارم بدان                    من تو را بس دوست می دارم بدان

شوق وصلت را به سر دارم بدان                چون تویی مخمور ، خمٌارم بدان

با تو شادی می شود غم های من             با تو زیبا می شود فردای من

گفتمش عشقت به دل افزون شده            دل ز جادوی رخت افسون شده

جز تو هر یادی به دل مدفون شده              عالم از زیباییت مجنون شده

در سرم جز عشق او سودا نبود                بهر کس جز او در این دل جا نبود

دیده جز بر روی او بینا نبود                       همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود

خوبی او شهره آفاق بود                         در نجابت در نکویی طاق بود

روزگار اما وفا با ما نداشت                        طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پای عشق ما سنگی گذاشت           بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخر این قصه هجران بود وبس                   حسرت ورنج فراوان بود و بس

یار ما را از جدایی غم نبود                       در  غمش مجنون عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود                     سهم من از عشق جز ماتم نبود

با من دیوانه پیمان ساده بست                 ساده هم آن عهدو پیمان را شکست

بی خبر پیمان یاری را گسست                  این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رفت                       رفت وبا دلداری دیگر عهد بست

بخت بد وین وصل او حاصل نشد               این گدا مشمول آن رحمت نشد

عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست             با چنین تقدیر بد تدبیر نیست

از غمش با دود و دم همدم شدم              باده نوش غصه او من شدم

مست و مخمور و خراب از غم شدم            ذره ذره آب گشتم کم شدم

آخر آتش زد دل دیوانه را                          سوخت بی پروا پر پروانه را

عشق من از من گذشتی خوش گذر         بعد از این حتی تو اسمم را نبر

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود                 عشق دیرین  گسسته تارو پود

گر چه آب رفته باز آید به رود                     ماهی بیچاره اما مرده بود         

بعد از این هم آشیانت هر کس است       باش با او یاد تو ما را بس است

پاسخ جالب انیشتین به خواستگارش!

 


 
می گویند “مریلین مونرو” یک وقتی نامه ای نوشت به “آلبرت انیشتین
که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه های مان با زیبایی من و هوش و نبوغ تو چه محشری می شوند




آقای “انیشتین” هم نوشت : 
ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانم.
واقعا هم که چه غوغایی می شود!
ولی این یک روی سکه است.
فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود.