دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

شاه من...

             

 

همیشه برده خواه تو همیشه مات خواه من

بچین! دوباره می زنیم، سفید تو،  سیاه من

ستـاره های مهــــره و مربعاتِ روز و شب

نشسته ام دوبــاره روبروی قــرص ماه من

پیـاده را دو خانه تو، و من یکی،  نه بیشتر

همیشه کـل راه تـو، همیشه نصـف راه من

تمسخـر و تکـانِ اسب و انـدکی درنگِ  تو

من و نگـــاه بر پیـاده باز هم نگــــاه من

یکی تو  و یکی من و یکی تو و یکی نه من!

دوبـاره رو سفیـد تو، دوبـاره رو سیـاه من

تو برده ای و من خوشم که در نبردِ زندگی

تو هستی و نمانده ام دمـی بدون شاه من

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد