دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

خوبترین،نوبت چلچله ها نزدیک است

 

می روم من زتو و خاطره هایت دیگر

دست حق یاورت ای خوبترین

دیگر از من نهراس ای گل من

دل من گرچه شد آشوبترین

سوختن کار منِ ساده دل است

بزن آن تیشه به این چوبترین

من همان روز که چشمم به تو شد

گشتم آشفته و سرکوبترین

***
می روم من زتو و پنجره ها می بندم

تو هم ای خوب .... بمان خوبترین

نظرات 1 + ارسال نظر
حمیدرضا یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 12:17

سلام.
خوشحالم که شعر بنده رو در وبلاگتون قرار دادید.
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد