دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

سیم کارت دل

سیم کارت دل
در میان شلوغی جمیعت احساس تنهایی من کاملا محسوس بود.خسته و تنها بودم روزها همه رنگ و بوی غریبی داشت احساس میکردم هنوز دوستی دارم که حتی از خودم به خودم نزدیک تر..تصمیم گرفتم جستجو کنم بین دوستان که ببینم چه کسی مرا از تنهایی و زندگی تکراری رها خواهد ساخت تلفن همراه رو برداشتم و سری به لیست مخاطبین زدم به هر شماره ایی نگاه کردم خاطره ایی داشت به همراه که از ادامه رفاقت منع میکرد مرا یا به خاطر اشتباه من یا رفتار مخاطب
همه از هم دلگیر
همه در کنار هم دور تر از هم
غم کل وجودم را گرفت بغض ترکید اشک به دنیا امد
اشک های گران بها تر از جان بی قیمت تر از سیم کارتم
ازپنجره غبار گرفته بیرون رو نگاه میکردم شاخ و برگ ها به ملایمی نسیم و زیبایی رقص دختران ساده دل روستایی ارزش بودنش رو به رخ هر نگاه ببیننده ایی میکشید نم نم باران مثل اشک من میبارید شیشه غبار الود شد تا جایی که بیرون به راحتی دیده نمیشد درست مثل دل من
شیشه رو تمیز کردم برگی از درخت افتاد و اشک من هم پیراهنم رو داشت خیس میکرد برای برگ یا دلم نمیدانم
خیره شدم به برگ تا جایی که دیگر صدایی رو حس نمیکردم چشمانم به حیاط بود  و جای پای افراد روی گل که سنگ فرشی زیبا ساخته بود
چشمانم به نقطه ایی خیره تر شد اما فراتر از دنیا میدیدن سایه ایی در گوشه ایی دیدم زیر درخت هلو کنجکاو شدم در خیال به حیاط رفتم ببینم از من تنهاتر چه کسی هست که به منظره خیالم سفر کرده..
رفتم جلو لبخند مهربانی داشت انگار که لبخند زاییده او باشد غم اجازه ادب روگرفت از من سلام نکرده و بدون مقدمه گفتم بیا با من دوست بشو تنهام هرکسی اشتباهی از من دید تنهام گذاشت چه ارام به حرفهای من گوش میکرد لبخندش رو فراموش نمیکنم از غم ها گفتم از تنهایی ناگهان از دهانم پرید و گفتم انگار خدا هم نیست اونم منو تنها گذاشت لبخندش ناگهان محو شد دلش گرفت دستی به سرم کشید گفت به دنبال دوست همه جا رو گشتی اما انگار شماره من رو نداشتی:؟
تعجب کردم با صدایی بلند تر گفتم مگر دوست من هستی؟
گفت عمری پشت در قلبت نشستم صدایت کردم اما جواب ندادی عشق مجازی فرستادم انقدر محو شدی که از من دور تر شدی مشکلات فرستادم یادی کردی از من اما بعد از رفع مشکل بازم منو فراموش کردی...
غم فرستادم تا شاید دوباره یادی بکنی
غم امد توی سیم کارت گوشی دنبال دوست بودی اما به سیم کارت دلت سر نزدی
سرم پایین انداختم فهمیدم خداست روی صحبت دیگر نداشتم همین جور با سر پایین گفتم خدایا سیم کارت دلم پیشت شارج ندارن انقدر شارج نکردم تا یه طرفه شد بازم هم همه رو به یاد داشتم اما از تو غافل تا اینکه سیم کارت دلم مسدود شد پیش تو
وقتی خواستم بیام و باهات صحبت کنم انقدر از خشمت با من گفتن که از محبتت غافل شدم خدایا دلم را از محبتت شارج کن
نذار به دنیا برگردم میترسم از تنهایی
منو پیش خودت نگه دارمیخواهم توی اغوشت ارام بگیرم
خدا باز هم خندید گفت برو سیم کارت دلت رو شارج کن به دنبالت می ایم خواستم سوال کنم که کجا و چه جوری دلم رو شارج کنم که سیلی هایی مکرر به صورتم میخورد از خیال پریدم همه دور برم جمع بودن مات و مبهوت به دستان پدر نگاه میکردم که بالا نگه داشته بود برای سیلی بعدی
ترسیده بودم صدای بغض الود مادر رو میشنیدم که میگفت تو نمردی؟ ما فکر کردیم تو مرده ایی؟حرف هایی زیادی داشتم نمیدانستم چه بگویم و چه جور شروع کنم که کجا بودم و چه ملاقاتی داشتم
چیزی نگفتم ارام از کنار پنجره بلند شدم به حیاط نگاه کردم نه درخت هلو بود نه سنگ فرش گلی
مادر میگفت خوشحالم که زنده هستی
داشتم به اتاقم برمیگشتم که به ارامی گفتم همه ی عمر مرده بودم نفهمیدید لحظه ایی زندگی کردم و شما فکر کردیم که مرده ام
روز ها از ملاقاتم از خدا میگذرد هنوز دلم شارج نکرده ام چون خدا منو نبرده پیش خودش
این روزها قیمت شارج دل چند است؟
کجا میفروشند شما رو به خدا قسم اگر روزی جایی دیدید دکه ایی در محله ایی  شارج دل میفروشد با من تماس بگیرید
تا شاید دوباره حتی لحظه ایی خدا رو ببینم

نظرات 3 + ارسال نظر
حاجی پنج‌شنبه 19 خرداد 1390 ساعت 09:17

سلام دیوانه
واقعا دیوانه عارف اسم خوبی هست برای تو
بازم شروع کردی از این مطالب بزنی؟

میام میخونم یه مدت نبودم تا امدم نت گفتم یه سر بهت بزنم این شیدا هم یا دبوانست یا دیوانه میشه با تو باشه شک نکن

[ بدون نام ] جمعه 27 خرداد 1390 ساعت 12:22

سلام
اینبار بهت نمیگم عارف دیوانه بهت میگم مقاله هات منو به یاد منصور هلاج میندازه
تو هم با خدا یکی شدی؟
تو هم زود میمری میسحا مطمئن باش خدا رو اشتباه گرفتی
اخه چرا انقد به خدا احساس نزدیکی داری تو؟
فکر میکنی کی هستی؟فقط برام جالبه که خیلی با احساس مینویسی
خدانگهدارت

فاطیما چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 14:58

سلام عاشق این مطلب شدم الان بار سومه که میخونمش این مطلب یه چیز جداست بین مطالبت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد