دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

رفت . . .

 

 

 

نازنینی دلبری چشم مرا تر کرد و رفت

 

چند روزی با دل شیدای من سر کرد و رفت

 

گفت بر عشقم وفادار است

 

اما ای دریغ چشم خود را جانب دلدار دیگر کرد و رفت

 

عاشقی گویا گناهی بود کاین نامهربان

 

جرم ما را دید و بی رحمانه کیفر کرد و رفت

 

گفتمش خوشبخت باشی نازنین روز وداع

 

طعنه تلخ مرا دیوانه باور کرد و رفت

 

حتم آخر روزگار او را تلافی می کند

 

چون گل عشق مرا مستانه پرپر کرد و رفت

نظرات 1 + ارسال نظر
من پنج‌شنبه 25 فروردین 1390 ساعت 01:13 http://koudakane.blogsky.com/

شعر قشنگی بود اما اون شیدای درشت خیلی به چشم میومد! موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد