دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

غم دلقک

 

                                     

 

مردی نزد روان پزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت برای

 دکتر تعریف کرد....

دکتر گفت به فلان سیرک برو انجا دلقکی هست که اینقدر

 می خنداندت تا غمت یادت برود.....

مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم !!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد