دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

برگ و باد

  

 

            

  
باد،پیچید در ترانه برگ
برگ،لرزید از بهانه ی باد
هرکجا برگ خشک بود افتاد
باغ نالید و گفت:


"باد مباد"



در شگفتم گناه باد چه بود؟
برگ خشکیده بود،باد ربود
باد،هرگز نبود دشمن برگ
مردن برگ دست باد نبود


زندگی ذره ذره می کاهد
خشک و پژمرده می کند چون برگ
مرگ ناگاه میرسد چون باد

زندگی کرده دشمنی یا مرگ؟


برگ خشکم به شاخسار وجود
تا کی آن باد سرد، سر برسد
تو هم ای دوست ذره ذره مکش
تا نخواهم که زودتر برسد!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد