دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل من میشکند

 

  

سمت نیزار زمان

روی سرتاسری نام و نشان

در سراشیبی دل بستن و عشق

آمدی تا که بپرسی حالم

درب چوبی دلم را تو زدی

چند سالیست که در خانه دل آشوب است

چند سالیست که من تنها ترین تنهایم

چه کسی میداند

دل من گوشه این سینه چرا میشکند؟!

شاید این روزن دل سوی دریا  باز است

بهتر است تا که قلم بردارم

روی برگ دل پر وسعت خود بنویسم:

دل من رنگ شقایق دارد

و چه شوقی دارد شستن پنجره دل با آه

و چه زیبا و تماشایی تر ،

لحظه نازک بشکستن دیوار دلم...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد