دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

شعر

گناه چشم بارانی چیست وقتی هوای دل ابریست !
تقصیر سکون پاها چیست وقتی نایی برای حرکت نیست !
جرم لبهای فرو بسته چیست وقتی گوشی برای شنیدن نیست !
چرا باید عشق را محکوم ساخت وقتی راهی برای عاشقی نیست !
آری دلتنگی را باید بارید
از سکون برید
راز دل شنید
و به عشق رسید

................................................

تق

چی بود مادر،باز دستت خورد به گلدون؟

نه به خدا هیچی نبود...

دلم بود که شکست!

 

....................................................

  تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست 

   تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغین در ان نیست       

تنهایی را دوست دارم زیرا چون بارها تجربه کردم                                     

  تنهایی را دوست دارم...درکلبه تنهایی هایم در انتظارت خواهم گریست                     

        وانتظار کشیدنم را پنهان خواهم کردم  شاید در سکوتی یا شاید در شبی سرد و بارانی...         

    بگذار کسی نداند که هنوز دوستت دارم

..............................................

رفاقت ماجراست و جدایی قانون..  پس به این ماجرا دل نبند چون همیشه قانون اجرا میشه

 

به اسم آشنایی رفاقتی به پا کردی

به نام اون رفاقت دیدی با من چه ها کردی

می گفتی با من از دنیا دیگه هیچ انتظاری نیست

می گفتی در کنار من تو را با گریه کاری نیست

شدی درد و دوای من شدی مثل خدای من

شدی درد آشنای من شروع انتهای من

برو دیگه نمی خوام با حرفات همصدا باشم

می خوام مثل خود تو با هر کس بی وفا باشم

منا به حال خود بگذار گرفتم درسما اینبار

تو را دیگه نمی خوام به دیدارت نمی آم

 ....................................


 از وقتی رفته ای


جای « تــــــــــو »


در ارزوهایم ، یک ادمک کاغذی گذاشته ام !!



ادمک کاغـــــذی احســــاس ندارد ...


چشـم ندارد ، بیچاره گوش هم ندارد ...


طفلکـــی حتی دهــــــان هم نــــدارد ...



ادمک کاغـــــذی


اما  « دروغ »  نمی گوید ... !!!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد