دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

آرایشگر!

 

                                    مردی میره آرایشگاه تا موهاشو کوتاه کنه ...

آرایشگر شروع به صحبت و درد دل با مرد میکنه ،

او معتقده که خدا نیست چون اگه خدا بود حتما به داد

این همه آدم بیچاره و درد کشیده می رسید اینهمه آدم

دارن رنج میکشن و زندگیشون آشفته و نا بسامانه پس

چرا خدا بهشون کمک نمیکنه؟

مرد چیزی نگفت تا کار آرایشگر تموم شد وقتی می خواست

بره یه آدم بسیار ژولیده رو تو خیابون دید که با موهای

بلند و نا مرتب از جلو آرایشگاه رد می شد او آرایشگر

رو صدا زد و گفت : اون مرد رو ببین ....... به نظر من

هیچ آرایشگری تو این دنیا وجود نداره ..........آارایشگر

با تعجب گفت چرا ... من که هستم .......مرد گفت پس

چرا این رهگذر اینقدر کثیف و ژولیدس ؟ و موهاش بلند و نامرتبه؟

آرایشگر گفت خوب اون پیش من نیمده اگه میومد مشکلش

رو حل می کردم ........مرد گفت این مردم هم باید برن

پیش خدا تا خدا مشکلشون رو حل کنه اگه اونا به خدا

مراجعه نکنن خدا چطور کمکشون کنه؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد