خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
سلام وب جالبی دارین تبریک میگم
یادمان باشد اگرم یار نباشیم...
دلی را نیز از تکبر نشکنیم...
سلام شیوا خانم شریعتی این همه چیز خوب داره اینو فقط دیدی؟
اصلا جالب نیود و نامید کننده
بیشتر دقت کن
ژسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد
سلام حاج آقا!
بستگی داره ما با چه دیدی به مطالب نگاه کنیم. من از جنبه ی مثبت نگاه کردم و مطلب رو درج کردم.
در مجموع ما برای نظر دوستان احترم قائلیم.
و نظر شما هم محترم.
شیدا!
شیدا حرف های دل منو زدی جالب بود خیلی به دلم نشست
شریعتی زیبا گفته
در مورد مسیحا هم اره مذهب با روحانیت فرق داره
فرق هاش هم گفتی
اما نه مذهبی پیدا میشه نه روحانی