دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

درد دل دختر یتمی در روز مادر سر خاک

سلام مامان 

این دفعه نتونستم واست کادو جز گل بیارم اخه بابا گفت گل  بگیر اما تو خودت گلی مامانی دلم واست تنگ شده مامان تنها موهام شونه میکنم سختمه اما چیکار کنم کسی رو ندارم موهامو شونه کنهHosted by ImageHost.org 

مامانی من اینجا دراز کشیدم بابا گفت بلند شو کثیف میشی کسی نداری لباسات بشوره من گریه کردم گفتم مامان من اینجا خوابیده اگر کثیف بود مامانی نمیخوابید من یاد اون روزا که بودی تو حیاط اون خونه خوشکله یادت میاد؟Hosted by ImageHost.orgاین  

خونه ما بود با هم تو حیاط بودیم خیلی خوشحال بودم فکر میکردم دنیا رو دارم هیچی نمیخواستم اما مامانی رفتی تو دیگه پیشم نیستی سرم بذارم رو شونه هات؟Hosted by ImageHost.org 

مامانی الان خیلی تنهام یادت میاد واسم کتاب میخوندی؟داستان های خوشکل از خدا میگفتی مامان مثل اون روزا میخوام بیای واسم داستان بخونی 

Hosted by ImageHost.org 

مامانی از هرکی میپرسم مامانم کی میاد هیچکس جواب نمیده میگن مامانت رفته پیش خدا من با خدا قهرم نمیذاره تو بیای مگه خدا خودش مامان نداره؟خوب مامانم بفرسته بیاد من تنهام تو خونه هیشکی ندارم تا کی اینجور تنها بشینم انقد تنهایی با کاغذ و قلمم ور رفتم که یه کتاب گنده واست نوشتم تا بیای بهت کادو میدم بدونی تو نبودی چقدر سختی کشیدم تا بدونی بازم محبتم کنی Hosted by ImageHost.org 

مامانی خسته شدم از بس دم در نشستم منتظر تو پس کی میای؟من مامانم میخوام دم در خونه هر روز میشینم سر اون ساعتی که با اون تختی که روش خوابیده بودی و مردم زیر اون گرفته بودن منتظرم که شاید بیای 

Hosted by ImageHost.org 

اگر بیای دیگه نمیذارم بری مامانی امروز همه جا نوشته بود هدیه روز مادر خیلی گریه کردم خدا اشک های منو واست هدیه بیاره اشکام سفید هستن تو نور خورشید برق میزنه تا بودی ندیدم اونا رو همین که روی تخت خوابیدی رفتی اولین بار دیدم اما اخرین بار نیست مامانی مریم از من پرسید واسه روز مادر چی خریدی؟لیلا گفت مهسا مامان که نداره مامانش مرده... مامان مرده یعنی چی؟یعنی رفته پیش خدا؟ میگن هرکی خوبه خدا اونو میبره پس خدا میخواد همه ی بدها رو زمین باشن؟مامانی من بدم؟ اگر خوبم چرا پیش شما نیستم؟خدا چرا میخواد همه خوبا داشته باشه؟مگه ما بچه ها دل نداریم اگر خدارو ببنم باهاش قهر میکنم بوسش هم نمیکنم میگم خدا تو چرا همه خوبا میبری؟ما بچه ها هم یکی میخوایم واسمون قصه بگه یکی دوسمون داشته باشه داستان اون دختره که میرفت هیزم جمع میکرد واسم تعریف کردی مامان یه روز تو سرما مرده بود یادته؟منم برم هیزم جمع کنم مهربون میشم/؟خدا منو میاره پیش شما بگو بگو دیگه  

Hosted by ImageHost.org 

اهام بابا وایساده چیزی نمیگی؟ میدونی اون خانمه کیه؟ گوشتو بیار جلو یواش بگم نفهمه دعوام کنه اون میخواد مامان من بشه اما من دوسش ندارم من منتظر تو هستم  

زن خوبی نیست جلو بابام فقط دوسم داره وقتی بابا نیست دعوام میکنه مهم نیست ناراحت نشو مامانی من میرم پیش مامان بزرگ اون دوسم داره راستی روسری یاد گرفتم سرم کنم خوشکل میشم این شکلی اما ... اما ...تو نیستی وقتی سرم میکنی ذوقم کنی دلم گرفته 

Hosted by ImageHost.org 

کاش بودی مامان بزرگ هم اینجاست مامانی اما خیلی پیر شده تو رفتی زودتر پیر شده اما وقتی میبینم مامانی بزرگ رو  

Hosted by ImageHost.org 

یاد تو میفتم اون عکست بود من خیلی دوسش داشتم یادت میاد اونو که زده بودم به دیوار اتاقم اونو میگم مثل مامان بزگ هستی البته نه پیر باشی نمیدونم چطور بگم فقط مثل همین دیگه اره  

Hosted by ImageHost.org 

این عکس خوشکل تو هم بابا میخواست از تو اتاقم برداره اما گریه کردم جیغ کشیدم دیگه جرات نکرد دست بزنه بهش بابا منو بهانه کرد که خودش تنها نباشه من مامان نمیخوام این که لباسم اتو نمیکنه واسم کتاب نمیخونه موهامو شونه نمیکنه حمام هم تنها میرم پس چرا میگن به بابا خوب کردی واسش مامان اوردی؟خیلی بدن چون همه خوب ها رفتن پیش خدا مگه نه مامانی؟ 

خوب مامان دیگه داره غر میزنه هی به بابا میگه غروب خوب نیست تو قبرستونی باشی اما حسودیش میشه من تورو دوست دارم الان اونجا پیش خدا هم غروب شده؟من دلم گرفته تو هم غروب شد دلت گرفت مامانی؟ 

 

من باید برم بازم هی روز ها رو بشمارم تا پنجشنبه بیاد دوباره بیام پیش تو مامانی بزرگ بشم هر روز میام راستی روزت مبارک مامانی این گل هم واسه تو اوردم دوست داشتم هدیه خوبتری بگیرم بابا نگذاشت این زن هم هی زر زر میکرد بیتربیت حسود بزرگ بشم هر چی خواستم واست هدیه میگرم مامانی راستی بابا روز تولدم یادش رفت خیلی گریه کردم اما هر روز واسه این زن هدیه میگیره من تورو میخوام  مامانی انقد خوب میشم تا خدا منو بیاره پیش شما من رفتم مامانی دوباره میام خداحافظ 

................................................ 

عکس های بسیار زیبا مکمل این داستان از  

مهرداد جمشیدی در سال 1349 در تهران متولد شد. او از دوران کودکی به نقاشی علاقه فراوان داشت. او فارغ التحصیل رشته گرافیک است. از سال 1369 بصورت حرفه ای تحت تعلیم بزرگترین نقاش رئالیست ایران - استاد مرتضی کاتوزیان- به نقاشی پرداخت.

در سال 1377 آتلیه نقاشی خود را تاسیس کرد که در آن به تدریس نقاشی با معیارهای سنتی و کلاسیک مشغول است. او در نمایشگاههای مختلفی شرکت کرده، از آن جمله اند: نمایشگاه گروهی نقاشان آتلیه کارا در نگارخانه سبز در سال 1371 و 1377 و در کاخ سعد آباد در سال 1382.

 او همچنین در پنجمین بنیان بین المللی کاریکاتور تهران بعنوان یکی از 10 هنرمند برتر، مفتخر به دریافت جایزه شد.

نظرات 3 + ارسال نظر
احمدرضا یکشنبه 7 شهریور 1389 ساعت 12:04 http://WWW.HOODAN.BLOGFA.COM

سلام دوست خوبم
مطلبی که نوشته بودی باعث شد من احساس سنگینی کنم
واحساس گریه دلم گرفت ولی از خوندنش واقعا لذت بردم دست مریزاد
امیدوارم همشه خوش باشی
خوشحال میشم بهم سر بزنی دوست من

ترنم سه‌شنبه 8 آذر 1390 ساعت 08:22

قلم خوبی داری...تبریک میگم....موفق باشی

طناز چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 23:39

عزیززززززم ...زیبا بود .عالی. الهی همیشه هم سایه مامان تو روی سرت باشه هم سایه مامانه من .. دوست دارم مهربون

سلام عزیزم
ممنون از حضورت و نظرت
امیدوارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد