دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

بیا و بی بهانه در , خیال ما قدم بزن

طبقه بندی: سایر

اگر ز خاطرات ما , شبی عبور می کنی
خیال قصه می کنی , مرا مرور می کنی
اگر که از شکستنم , غریو می شوی اگر
رها شدی و از جداشدن , سرور می کنی

 
اگر که مرده قلب من , اگر که شاد لحظه ات
اگر به قدر لحظه ای , به خود غرور می کنی
اگر سیاه شد شبم , اگر که بی ستاره ام
اگر که روشن آسمان خود , به نور می کنی
به نور ماه و اختران , شبت به جشن می رود
اگر به خواب می روی , خیال دور می کنی
بیا و بی بهانه در , خیال ما قدم بزن
تویی که نبض لحظه را ,  پر از حضور می کنی
بیا و تازه کن مرا , بیا به خواب قصه گو
اگر ز خاطرات ما , شبی عبور می کنی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد