دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

کردی آهنگ سفر، اما پشیمان می شوی


کردی آهنگ سفر، اما پشیمان می شوی  

 چون به یاد آری پریشانم، پریشان می شوی

 گر به خاطر آوری این اشک جانسوز مرا

 آنچه من هستم کنون در عاشقی، آن می شوی

 سر به زانو گریه هایم را،اگر بینی به خواب

 چون سپند از به دیدارم، شتابان می شوی

عزم هجران کرده ای، شاید فراموشم کنی

 من که می دانم تو هم چون شمع،گریان می شوی

گر خزان عمر ما را بنگری با رفتنت

 همچو ابر نو بهاران، اشک ریزان می شوی

 بشکند پیمانه ی صبرم، ولی در چشم خلق

چون دگر خوبان توهم، بشکسته پیمان می شوی

بیم آن روزی که چون پروانه بهر سوختن

پای تا سر آتش و سر تا پا جان می شوی

مرغ باغ عشقی و دور از تو جان خواهم سپرد

آن زمان بی هم زبان، در این گلستان می شوی 

نظرات 2 + ارسال نظر
ایدا شنبه 4 اردیبهشت 1389 ساعت 05:43

سلام مسیحا خوب بود جالب بود از همه جی بود
اما من مطالب خودتو ترجیح میدم اخه همه شعر های این و اون رو خوندیم اما اشنایی با شخصیت های صاحبان وبلاگ خیلی جذاب تره مخصوصا با اونایی که عجیبن و دوست دارن عجیب بمونن

سلام ایدا خانم چشم حتما همین کارو میکنم ممنون از پیشنها شما دوست عزیز

معظمه پنج‌شنبه 13 خرداد 1389 ساعت 09:33 http://13701991.blogfa.com

سلام
از وبلاگت خیلی خوشم اومده.
میخوام لینکت کنم یبگو با چه اسمی.

سلام ممنون از شما
نظر لطف شماست
اسم:دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد