دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

آیینه چون شکست


آیینه چون شکست

قابی سیاه و خالی از او به جای ماند

با یاد دل که آینه بود

در خود گریستم

بی آینه چگونه در این قاب زیستم؟؟؟؟



مشیری

نظرات 1 + ارسال نظر
حاجی شنبه 4 اردیبهشت 1389 ساعت 05:45

سلام مسیحا یادت میاد امدم بهت بد بیراه گفتم؟بازم امدم بگم اصلا ادم جالبی نیستی و خیلی عجیبی تو جرا نمیتونی مثل بقیه زندگی کنی؟تو چرا مجبور میکنی خودتو اینجور باشی تو اینی نیستی که نشون میدی تو باید مثل بقیه باشی فهمیدی؟نه تو انقد کله شقی که خودت حتما باید راهی رو تجربه کنی بای

سلام به حاجی
کعبه سنگ و نشانی ست که ره گم نشود احرام دگر بند ببین یار کجاست
حاجی ما درست شدنی نیستیم و راه ما از هم دوره شاید یه روزی اخر راه ما یکی باشه اما عجله نکن و زود تصمیم نگیر با تشکر از شما حاجی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد