دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

شعر های کوتاه اما با معنا

ادامه مطلبسوی غربت پر کشیدم غافل از دربه دریها دل به دریایی سپردم در میان اجنبیها
2 مرگ

مرگ را دوست دارم و می دانم اضطراب مردن مرا اخر می کشد وز همین می ترسم
3 شاخه ی شکسته
مونا-س 7/8/2008
مرده ام در کوچه های بی کسی
سنگ قبرم را نمی سازد کسی

مردمو خاکسترم را باد برد
بهترین یارم مرا از یاد برد
4 لبخند
نیلو 8
دروغ است اینکه گویند به دل رهست دل را
دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد
5 سنگ قبر زرد (1)
................................
دیدم شتابان میروی ، گفتم کجا؟ یکدم بمان
گفتی نمی خواهم تو را ، تنها بمان با مردمان
گفتم نشاید اینچنین با این دلم بازی کنی
گفتی که نتوانی مرا با گریه ات راضی کنی
گفتم در این شهر خشن ، در خانه ماندن بهتر است
باید ز مار سمی خوشرنگ دنیا دل گسست
گفتی خمش ، من میروم، با تو نماند هیچکس
بودن کنارت در قفس؟ هیهات! حتی یک نفس
............................. سنگ قبر زرد (2)

گفتم که پس یکدم بمان تا روی ماهت بنگرم
گفتی که من مه نیستم ، خود سوی ماه دیگرم
گفتم مرا با خود ببر ، گفتی نخواهم دردسر
گفتم خبر از من بگیر ، گفتی نگیر از من خبر
گفتم که تا برگشتنت من منتظر می ایستم
گفتی به فکر من مباش ، من هم به فکرت نیستم
گفتم چه شد پیمان تو ؟ تا انتهای جان تو
خندیدی و گفتی به من ،‏ طومار آن از آن تو
7 سنگ قبر زرد (3)
.........................
آن روز رفتی بعد از آن ، شد خیره چشمانم به در
تا یا خود آیی از در و یا آید از سویت خبر
اما شبی در خواب خود ، رفتم مزار عاشقان
دیدم در آن قبر دلم ، انگشت ماندم بر دهان
کین دل به نام رهگذر ، بر روی سنگ قبر زرد
با دست خود حک کرده بود : ای آنکه رفتی ، برنگرد...
8 ................درد جدایی
....
چه میسوزه دلم از بی تو بودن

چه سخته درد تنهایی کشیدن

چه تاریک نگاه چشم این دل

چه غم داره صدای خسته ی دل

چه آوایی چه سودایی چه آهی

چه جانفرساست این درد جدایی
9.................................

شب را نوشیده‌ام .
وبر این شاخه‌های شکسته می‌گریم.
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان!
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پرپر کنم.
10................ ....................
دشت خواب با کوه های
آبی ، نه شعری نه
میلادی
طلوعی بود که مغربش
گریه میکرد
ستاره ها دل نداشتند که
بخوابند
سوخته حتی خاکستر دشت
ستون ستون، حرمت ِ
احساس بی ریشه گی
قدم قدم، درد ِ بی
همخونان
بغض بغض زجر ِ من بودن
11 ..........
.
وقتی سیمین کوچک بود
جهان چه دوست داشتنی تر از حالا بود
12 ..............
سیمین
گفتند : ستاره را نمی‌توان چید
و آنانکه باور کردند
برای چیدن ستاره حتی دستی دراز نکردند.
اما باور کن
که من به سوی زیباترین و دورترین ستاره
دست درازکردم
و هرچند دستانم تهی ماند
اما چشمانم لبریز ستاره شد!"
13 ..............
سیمین
دیوار بلند بود و مانع ....
مشت به دیوار کوبیدم تا نابودش کنم ....
استخوان هایم همه خرد شد اما ....
دیوار همچنان بابرجا بود و مانع ....
حالا من ماندم و دیوار و دستی تا ابد شکسته ....
.........................
هوای ترا کرده ام
قدیمی ترین خاطره ام
سبکتر از کوه
بر شانه های خیالم هنوز هم
سنگینی میکنی
چه قدر تیشه به پایت
نشاندم به سینه ام
که راهی پیدا کنم از ان سویش
که باز
به نظاره ماه به بهانه دوری
به گریه ببینمت
چه سالهاست به التماس نشسته ام
تا زلزله ای
بر کند از وجودم این بغض جا مانده از ترا
اما هنوز هم
مثل همیشه
هوای ترا کرده ام.
15 دروغ

آن هنگام که انسانی دروغ می گوید ،

گوشه ای از هستی را به تباهی می کشد ...
....................

16 قمار

واسه باختن

دیگه چیزی ندارم.

واسه ی قماربودن

دیگه حتا

سکه ای خرده پشیزی ندارم.

اونی که فردای من بود دیگه نیس
17 وقتی که رفتی...
.......................
گوشه ای از دلت را می خواستم

به اندازه ی یک قطره اشک

اما افسوس !

اشک ماندو

دل رفت...

وقتی آمدی ؛

اشک هم آمد

وقتی که رفتی...

اینار باز هم اشک بود- که می آمد...
18 قایقم غرق شد...!
......................
عاشق ترین نگاهم را
روی قایقی ازباد نشاندم و پارو زنان به سویت فرستادم
اما وقتی به ساحل نگاهت رسید تو چشمانت را بستی و
قایقم غرق شد...!

مسیحا ID:roxx_maxx2000


19 عشق

بعضی ها میگن آدم باید بخاطر عشقش از همه زندگیش بگذره ولی تو که همه زندگی منی چطوری ازت بگذرم.........................
20 نامردی
سارا
در این دنیای نامردی که مردانش ز نامردی عصا از کور میدزدند
من از خوش باوریهایم محبت جست و جو می کردم
21 ........................
غزل_سنگدل
همیشه کسی در حقت نامردی می کند که روزی در نظر تو مردترین بوده
22 .............................
غزل_سنگدل 8
جز عافیتم نیست به سودای تو ننگی ای خاک بر آن سرکه نیرزد به سنگی
23 .....................
غزل_سنگدل
بهر چمن که رسیدی، گلی بچین و برو به پای گل منشین آنقدر، که خار شوی
24 .....................
غزل_سنگدل
با سایه تو را نمی‌پسندم عشق‌ست و هزار، بدگمانی
25 ......................
غزل_سنگدل
از درِ حق کن طلب، شکسته دلی را شیشه چو بشکست، پیش شیشه‌گر آی
نظرات 3 + ارسال نظر
نیلوفر دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 ساعت 19:18

عالی بود

مهدی دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 03:49

سلام. قشنگ بود.ممنون.

علی سه‌شنبه 14 آذر 1391 ساعت 14:25

ندارم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد