بر فراز هستی ام دامن کشید
از دشت نرگس ها می گذشت
بوسه بر گونه ی من می نهید
ستاره ها آویخته
زیر طاق نورانی رنگین کمان
ابر رقصان همچو موج
می کرد پایکوبی بر آسمان
حرف های ناگفته در غروب
در نسیم تنهایی ام بال می گرفت
بهر ماه ناز
فال می گرفت
در خیال شهر ابریشم و نور
راه سوی آرزوها باز بود
عالم عشق و نوای خاطره
قلب من تشنه ی پرواز بود
هر سپیده در طلوع خورشید
با اشک شوق می کردم نگاه
با دلی پر از ترانه و امید
می پیمودم این سختی راه
آفتاب بر پیکر من می گداخت
از سکوت لحظه ها تابم نبود
زان که در هستی
آسمان من نبود و خورشید بود
ای دل تنهای من
روح من از ناامیدی ها بسوخت
ای خدا
ماه شبهای بی فروغم
آسمان من کجاست؟
آسمان من کجاست؟