دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دلی بدست اوریم نه دل بشکنیم

گفتمش دل می خری؟! پرسید چند؟!

گفتمش دل مال تو تنها بخند

خنده کرد و دل زدستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل زدستش روی خاک افتاده بود

جای پایش روی دل جا مانده بود... 

   

سلام این شعر خیلی جالبه اشتباه میکنه اما خودش هم باور نداره چرا باید حتما یکی پیدا بشه دل ما رو بخره؟چرا یکی از ما سعی نمیکنیم دلی رو بخریم؟چرا همیشه مینالیم از اینکه دل ما رو شکستن اما بازم هم همان راه رو تکرار میکنیم دوباره دنبال یکی دیگه هستیم؟اگر دل ما شکست فهمیدیم طمع  

تلخی داره چرا به راحتی دل میشکنیم   

 

خیلی جالبه از سوسک میترسیم امااز له کردن شخصیت دیگران نه 

 

 از عنکبوت میترسیم از اینکه تمام زندگیمون تار عنکبوت ببنده نمیترسیم  

 

از شکستن لیوان میترسیم از شکستن دل ادم ها نمیترسیم 

 

از اینکه بهمون خیانت کنن میترسیم از خیانت به دیگران نمیترسیم  

 

شیرینی که در به دل بدست اوردن هست در دل شکستن نیست 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد