دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

داستان یک معتاد(یعنی من ارزش مردن تو دستشویی خونه خودم ندارم؟)

پسر و دختری جوان عاشق هم از فامیل تصمیم به ازدواج گرفتن

سالهای اول ازدواج به شیرینی میگذشت تا مرد نیمومد زن جلوی سفره نشسته و لب به غذا نمیزد

وای از روزی که مرد با ده دقیقه تاخیر به خونه میامد وای از دلشوره های عاشقانه زن

دلشوره های زیبا از عشق زن به مرد

اما همیشه روزهای خوب نیستن که میمونن بالاخره روز های غم میان تا خودشون رو نشون بدن

بگذریم بچه ها به دنیا امدن زندگی هنوز روز خوش داشت

روز های خوب با به دنیا امدن بچه ها بهتر شدن این خوشی ها در مورد شاید بیشتر از حد انتظار بودن و شاید نتونست ابراز کنه و برای سرکوب کردن احساسات به مواد روی اورد اما این مواد نامرد زندگی خوش این ها رو به عذاب تبدیل کرد بچه ها بزرگ شده بودن و مرد با مصرف باعث حقارت این بچه ها شده بود بچه ها در سن جوانی بودن پسر بزرگ دیگه نتونست تحمل کن یه شب زیبا در سکوت ناپنهان شب با شیاهی شب و رنگ سیپد ستاره ها تصمیم گرفت با این دنیا خداحافظی کنه با ضبط کردن صدایی محزون در نوار و گفتن از تمام شدن تحملش تصمیم گرفت رگ دستان خودشو بزنه و تصمیم به عمل منجر شد 

اما این حادثه غم به روزهای بد زندگی اضاف کرد اما مرد که فکر میکرد ترک مواد غیر ممکن هست با این غم بزرگ خودشو محکوم میکرد تا اینکه پسر رو الگو قرار داد و راه پسرش را بهترین راه حل ممکن دانست پسر رفته بود تا اینکه با مرگش جرقه ایی توی سر پدر ایجاد بشه و باعث دوری پدر از مواد بشه روحش شاد

پدر با خریدن دو تیغ تازه که شاید مبادا پس از مرگش دچار بیماری شود شاید البته بگذریم نیمه شب رو انتخاب کرد به دستشویی رفت روز های خوش اول زندگی در سر مرور میکرد بغض در گلو اشک در چشم رگ دست چپ رو زد خون به دلیل غلظت یواش یواش خودشو نشون میداد رگ درست راست هم زده شد در حالی که خون میامد گربه ایی گرسنه به دنبال غذا از روی دیوار راه میرفت به داخل حیاط پرید اما با این کارش موجب شد گلدانی بشکنه و زن از خواب بیدار بشه زن دید مرد در رختخواب نیست کنجکاو به حیاط امد دید لامپ دستشویی

روشن امد و مرد رو در دستشویی در حالی که خون همه سنگ دستشویی رو گرفته مرد در حال مردن زن جمله ایی گفت که از یاد مرد هیچ وقت نمیره درد حرف بدتر از همه غم هایی که مرد تحمل میکرد زن گفت بلند شو بلند شو ببین حالا باید بشینم دستشویی بشورم مرد بغضش ترکید من دارم میمرم تو فکر دستشویی هستی؟زن گفت خواستی خودتو بکشی به یه بیابان برو و اونجا خودشکی بکن

مرد از حادثه نجات پیدا کرد اما پیش خودش میگه ایا این زن همونه؟

زنی که با عشق و محبت روز های زندگی رو شروع کردن؟

و با خودش گفت من ارزش مردن تو دستشویی خونه خودم ندارم؟

اره همونه اما مواد میتونه عشق رو به نفرت تبدیل کنه

..............................

مواد چی داره که باعث میشیم اشک مادر و یا همسر در بیاره



باعث حقارت فرزندان یا خانواده خود بشم؟

امید به روزی همه هیچ زن یا مردی مصرف کننده مواد نباشه

توکل به خدا

همت کن و مواد رو از الان ترک کن

در ضمن الان اون مرد مدتی هست مواد ترک کرده اما حسرت که ای کاش مواد رو پیش از این ترک کرده بود همراه داره اما این امید رو هنوز داره که همسرش هست و میتونه دوباره زندگی شروع کنه

...........

هرچه رفته دیگه متاسفانه رفته تلاش برای اون چیزی که میشه برگرداند و بهتر از ان برای حفظ چیز هایی نرفته

..................

عزمت رو جزم کن بدست میاری هرانچه خواهی

 


لعنت بر مواد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد