دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

سلام دنیا






سلام به دنیا

نمیدونم تو از من فرار میکنی یا من از تو؟

جای روز و شب رو عوض کردم بازم فرقی نکرده

امروز به زندگی نگاه میکردم دلم میخواست برگردم به قبل اما میدونی چی جالب بود؟هیچی کدوم از روزهای زندگی واسم جالب نبود نه روز جشن ازدواج کسی نه روز فوت کسی........

روزهای خودم همش بدم تموم شده

روزگار از من از طلب روز خوش نداری بیا بدهیتو بهم بده دیگه چوب خطط پر شده من از تو طلب دارم روزهای خوش

روزهایی که به بدی خطم نشن

روزگار بیا هم مردی کن اگه روزی میدی پایانش هم خوش بده

چرا دست از دلم بر نمی داری؟

روزگار من که جنگی ندارم تو کجا و من کجا؟ خیلی ها باهات جنگیدن و باختن که سری توی سرا بودن

من که از پس خودم بر نمیام امدم دوستی اغاز کنم اما تو انگار خیلی دلت از ادما که نه از من پره.........

دلم به خدا خوشه خدایی که دست منو میگره و من از سر بیچارگی و بی عقلی دستشو رها میکنم

روزگار بیا بریم به گذشته؟

یادت میاد دوستام همه مردن؟

بریم عقب تر؟تو کودکی چی داشتم؟شاید روزهایی که از غم و غصه دیگران چیزی نمیفهمیدم ترسی از بزرگی نداشتم

اما زود گذشت چون روزگار تو کودکی هم به من روی خوش نشون ندادی/

بریم به دبستان؟علارغم درس خوب همیشه از معلمان میترسیدم

بریم راهنمایی؟ خودت میدونی اصلا خوب نبود ترس از قضاوت فامیل اصلا موفق نبودم

روزگار خجالت نکش هنوز دبیرستان مونده.........

اره یادت میاد؟از بس که اعتماد به نفس نداشتم همیشه خودمو مغرور در گوشه ایی حبس کردم از هنرستان چی بگم؟ هنوز بقیه بچگی میکردن من باید مثل بزرگا رفتار میکردم دلم از همه دوران خون شده منم ادم هستم

شاید ادم نیستم

سرت بالا بگیر روزگار به دانشگاه رسیدیم

خوب یادته چی شد؟یکم اینجا ابراز وجود کن تنهاییش بد نبود اما اینکه یکی دیگه خرجتو بده بد بود دوستای جدید امدن تو فامیل میگفتن دانشجو شده

کجای دانشجویی کلاس نداره؟ دوست اینوری اونوری دادی اما رفتن و تنها تر شدم

هیچکس نموند اخرش چی شد؟ هیچی

بدش چی امدم خونه گوشه گیر شدم الان چندین سال هست تو خونه هستم تنهای تنها

دوست دارم تنها باشم اما با خرج خودم نگاه های پرحرف این و اون حرف های ریز و درشت مردم دیگه خستم کرده بیا مردی بکن روز

های خوش زندگی بهم بده الان 5.30 صبح هست من بیدار تنها دلم گرفته باید با تو صحبت کنم

دیگه خسته شدم

خیلی خسته چرا من و تو باید مثل دو خط موازی برخلاف هم حرکت کنیم

روزگار بیا بیااااااااااااااااااااااا

دنیایی حرف دارم اما بلد نیستم بگم چی بگم چی دارم بگم 




نظرات 1 + ارسال نظر
خزان یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 13:41

سلام مسیحا هوه ی حرفاتو درک میکنم اخه منم مثل توام همه کنارمم اما تنهام اگر کسی بهم احتیاج داشته باشه منو میخواد گاهی فکر میکنم یعنی تو این کسی هم پیدا میشه بدون در نظر گرفتن نیازش کسیوبخواد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تنهایی خیلی سخته خیلییییییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد