دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

داستان و متن زیبای عارفانه در مورد عشق از پیامبر : سخن بزرگان

 پیامبر:قصه پیام آوری است که روزی با کشتی در ساحل شهری به نام اورفالیس پیاده می شود .ناخدا وملاحان کشتی با او عهد می کنندکه دوازده سال بعد او را در همین ساحل سوار کنند و به زادگاهش باز گردانند .پیامبر که نامش مصطفی است همچون غریبه ای در میان مردم شهر زیست میکند و بیشتر در خلوت تنهایی خویش به سر می برد و از دور درباره مردمی که آنها را دوست دارد در سکوت می اندیشید .دوری می گزیند تا مردمان را بهتر ببیند چنانچه کوه را از دشت بهتر می توان دید و سکوت میکند تا سخنانی را که به سبب غوغای سخنها به گوشها نمیرسد دریابد و به هنگام بازگو کند پس از دوازده سال کشتی او در موعد مقرر باز می گردد و هنگام وداع با مردم فرا می رسد همه در فضایی وسیع کنار ساحل گرد می آیند و اشک حسرت می بارند و بیش از هر زمان آتش عشق آن کس که می دانند به زودی ترکشان خواهد گفت در دلهایشان شعله ور می شود هر چند شور واشتیاق و تمنا و التماس مردم برای ماندن او کارگر نمی افتد اما او در این آخرین دیدار در پاسخ به سوالاتی که اصناف گوناگون مردم از او می کنند آنچه را از لطایف معرفت از هاتف خلوتهای خویش شنیده است برای ایشان باز می گوید :

عشق                            (طفیلی هستی عشقند آدمی پری     ارادتی بنما تا سعادتی ببری) حافظ

انگاه المیترا گفت:با ما از عشق سخن بگوی.(المیترا نخستین کسی بود که به رسالتش ایمان اورد)

پیامبر سر براورد ونگاهی به مردم انداخت وسکوت وارامش مردم را فراگفته بود.سپس با صدائی ژرف ورسا گفت:

هر زمانی که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید

هر چند راه او سخت و ناهموار باشد.

و هرزمان بالهای عشق شما دربر گرفت خود رابه اوسپارید

هر چند که تیغهای پنهان در بال وپرش ممکن است ما را مجروح کند

و هر زمان که عشق با شما سخن گوید او را باور کنید

هر چند دعوت او رویاهای شما را چون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند

زیرا عشق چنانکه شما را تاج بر سر می نهد به سلیب نیز می کشد

و چنانکه شما را می رویاند شاخ و برگ شما را هرس می کند

در آفتاب می رقصند نوازش می کند

همچنین تا عمیق ترین ریشه های شما پایین میرود و آنها را که به زمین چسبیده اند

تکان می دهد .

عشق شما را چون خوشه های گندم دسته می کند

آنگاه شما را به خرمن کوب از پرده خوشه بیرون می آورد

و سپس به غربال باد دانه را از کاه می رهاند

و به گردش آسیاب می سپارد تا آرد سپید از آن بیرون آید

سپس شما را خمیر می کند تا نرم وانعطاف پذیر شوید

و بعد از آن شما را بر آتش مقدس می نهد تا برای ضیافت مقدس خداوند نان مقدس شوید

عشق با شما چنین رفتارها می کند تا به اسرار قلب خود معرفت یابید

و بدین معرفت با قلب زندگی کنید و جزئی از آن شوید

اما اگر از ترس بلا و آزمون  تنها طالب آرامش و لذت های عشق باشید

خوشتر آنکه عریانی خود بپوشانید

و از دم تیغ خرمن کوب عشق بگریزید

به دنیایی که از گردش فصلها در آن نشانی نیست

جایی که شما می خندید اما تمامی خنده خود را بر لب نمی آورید

و می گریید  اما تمامی اشکهای خود را فرو نمی ریزید .

عشق هدیه ای نمی دهد مگر از گوهر ذات خویش

و هدیه ای نمی پذیرد مگر از گوهر ذات خویش .

عشق نه مالک است و نه مملوک .

زیرا عشق برای عشق کافی است

وقتی که عاشق می شوید مگویید(خداوند در قلب من است ) بلکه بگویید (من در قلب خداوند جای دارم).

و گمان مکنید که زمام عشق در دست شماست بلکه این عشق است که اگر شما را شایسته بیند حرکت شما را هدایت می کند .

عشق را هیچ آرزو نیست مگر آنکه به ذات خویش در رسد .

اما اگر شما عاشقید و آرزویی می جویید

آرزو کنید که ذوب شوید و همچون جویباری باشید که با شتاب میرود و برای شب آواز میخوند

آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید .

آرزو کنید زخم خورده فهم خود از عشق باشید و خون شما به رغبت و شادی بر خاک ریزد

آرزو کنید سپیده دم برخیزید و بالهای قلبتان را بگشایید

و سپاس گویید که یک روز دیگر از حیات عشق به شما عطا شده است .

آرزو کنید که هنگام ظهر بیارامید و به وجد و هیجان عشق بیاندیشید

آرزو کنید که شب هنگام با دلی حق شناس و پر سپاس به خانه باز آیید

و به خواب روید با دعایی در دل برای معشوق و آوازی بر لب در ستایش او
نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا چهارشنبه 17 فروردین 1390 ساعت 10:07 http://zahra4massari.blogfa.com

سلام
سال نو مبارک
وبلاگ زیبا و نوشته زیبایی داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد