بازی خدا و یک عروسک گِلی
واژه ای نبود و هیچکس
شعری از خدا نخوانده بود
تا که او مرا
برای بازی خودش
انتخاب کرد
توی گوش من یواش گفت :
تو دعای کوچک منی
بعد هم مرا
مستجاب کرد
پرده ها کنار رفت
خود بخود .
با شروع بازی خدا
عشق افتتاح شد .
سالهاست اسم بازی من و خدا
زندگی ست
هیچ چیز مثل بازی قشنگ ما
عجیب نیست
بازی که ساده است و سخت
مثل بازی بهار با درخت
با خدا طرف شدن
کار مشکلی ست
زندگی بازی خدا و یک عروسک گِلی ست