دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

مریم حیدر زاده

من می گم بهم نگاه کن
تومی گی که جون فداکن
من می گم چشمات قشنگه
تومی گی دنیا دورنگه
من می گم دلم اسیره
تو می گی که خیلی دیره
من می گم چشماتو واکن
تومی گی منو نگاه کن
من می گم قلبم رونشکن
تومی گی من میشکنم من
من می گم دلم روبردی
تومی گی به من سپردی
من می گم بمون همیشه
تومی گی بدون نمی شه
من می گم تنهام می زاری
تومی گی طاقت نداری
من می گم تنهایی سخته
تو می گی این دست بخته
من می گم خدابه همرات
تومی گی چه تلخه حرفات
من می گم که تاقیامت
برو زیبا به سلامت

شیوا

اسسسسسسسسسسس مسسسسسسسسسسسسسس و شعر

نازنینـــــــــــــــــــم !

بی تو اینجا نا تمام افتاده ام

پخته ای بودم که خام افتاده ام

گفته بودی تا که عاقلتر شوم

آه ، می خواهی مگر کافر شوم

من سری دارم که می خواهد کمند

حالتی دارم که محتاجم به بند

کاشکی در گردنم زنجیر بود

کاشکی دست تو دامنگیربود

عقل ما سرمایه دردسر است

من جهان را زیر وبالا کرده ام

عشق خود را در تــــــو پیدا کرده ام

من دگر از هر چه جز دل خسته ام

عهد یاری با دل دل بسته ام

بر لب تو خنده مجنونی ام

خنده تو رنگی از دلخونیم !

بی تو اینجا نا تمام افتاده ام

پخته ای بودم که خام افتاده ام

گفته بودی تا که عاقلتر شوم

آه ، می خواهی مگر کافر شوم

من سری دارم که می خواهد کمند

حالتی دارم که محتاجم به بند

کاشکی در گردنم زنجیر بود

کاشکی دست تو دامنگیربود

عقل ما سرمایه دردسر است

من جهان را زیر وبالا کرده ام

عشق خود را در تــــــو پیدا کرده ام

من دگر از هر چه جز دل خسته ام

عهد یاری با دل دل بسته ام

بر لب تو خنده مجنونی ام

خنده تو رنگی از دلخونیم

.......

اس ام اس خفن1
شب های هجران را سحر کن/ به عشق خود دلم را شعله ور کن/در این شبهای سرد بی ترنم لبانم را پر از شیر و شکر کن/دل ما چشم در راه تو مانده است سفر را ای پرستو مختصر کن
اس ام اس خفن2
دقایقی تو زندگیت هست که دلت برای کسی اونقدر تنگ میشه که دلت میخواد اونو از تو رویات بیرون بکشی و توی دنیای واقعی با تمام وجوت بغلش کنی
اس ام اس خفن3
پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت بیچاره از این عشق سوختن آموخت فرق منو پروانه در اینست پروانه پرش سوخت ولی من جگرم سوخت
اس ام اس خفن4
اگه تونستی پر کلاغ ها رو سفید کنی برف رو سیاه کنی یه بوسه به آتش بزنی یه نفس عمیق زیر آب بکشی اون موقع من می تونم تو رو فراموش کنم
اس ام اس خفن5
برای عشق تو در قلبم سه کوه ساختم اولی کوه وفا دومی کوه صداقت سومی....... کوهی که هر وقت بهم گفتی دوست ندارم از اون بندازمت پایین
اس ام اس شعری 1
دوستی شوخی سرد آدمهاست بازی شیرین گرگم به هواست واسه کشتن غرور من و تو دوستی توطئه ثانیه هاست
اس ام اس خفن6
هرگاه دلت هوایم را کرد، به آسمان بنگر و ستارگان را ببین که همچون دل من در هوایت می تپند
اس ام اس خفن7
مهربانی را در نگاه منتظر کودکی دیدم که آبنباتش را به دریا انداخت تا اب شیرین شود
اس ام اس خفن8
یک بار برای دیدن دریا قدم به ساحل گذاشتی... اما امواج دریا هزاران بار برای بوسیدن قدمگاهت تا روی ساحل پیش آمدند. دلم برات تنگ میشه اما هزاران بار بر قدمگاهت بوسه میزنم
اس ام اس خفن 9
یگه یار نمی خوام وقتیکه می بینی عشق دوروغه چراغش بی فروغه آخه وقتی که وفا نیست عشقو عاشقی چیست؟؟؟؟؟؟
اس ام اس خفن10

اگه یه روز رفتی و برنگشتی بهت قول نمیدم منتظرت میمونم اما ازت یه خواهش دارم وقتی اومدی یه شاخه گل رو قبرم بزاری
اس ام اس شعری2
هر کسی هم نفسم شد دست آخر قفسم شد. من ساده به خیالم که همه کار و کسم شد. اون که عاشقانه خندید خنده های من دزدید زیر چشمه مهربونی خواب یک توطئه میدید

اس ام اس خفن11
ای که دور از من در یاد منی ، با خبر باش که دنیای منی ، شادیت شادی من ، غصه ات غصه من ،قلب من خانه ی تو ،خانه ات قبله ی من
اس ام اس خفن12
افسوس ..... آن زمان که باید دوست بداریم ، کوتاهی می کنیم. آن زمان که دوستمان دارند، لجبازی می کنیم. وبعد........ برای آنچه از دست رفته آه می کشیم.
اس ام اس خفن13
من تو دنیا چهار چیز رو دوست دارم . تو اسمون خدا رو تو زمین خودم رو تو ی خودم قلبم رو توی قلبم تو رو
اس ام اس خفن14
پاییز غریب و بی رحم اون همه برگ مگه کم بود گل من رو چرا چیدی گل من دنیای من بود
اس ام اس خفن15
می گویند زندگی زیباست و بهار را گواه می اورند و من می گویم زندگی زیباست اگر باور های پاک را باور داشته باشیم
اس ام اس شعری3
زندگی پژمردن یک برگ نیست
بوسه ای در کوچه های مرگ نیست
زندگی یعنی ترحم داشتن
با شقایقها تفاهم داشتن
اس ام اس خفن16


شیمی نخوندم , ولی می دونم اگه عشق نباشه ملکول های هیدروژن و اکسیژن نمی تونن اینقدر محکم همدیگه رو فشار بدن که اشک جفتشون در بیاد ...
اس ام اس شعری4
بودیم و کسی پاس نمداشت که هستیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم
قدر آینه بدانیم در آن روز که هست
نه در آن روز که افتاد شکست
اس ام اس شعری5
کنار آشنایی تو آشیانه می کنم فضای آشیانه را پئر از ترانه می کنم کسی سوال می کند به خاطر چه زنده ای و من برای زندگی تو را بهانه می کنم

اس ام اس خفن17
زمان بارش باران دلم از غربت خورشید میگیرد و روز آفتابی هم دلم بی تاب ابری تلخ و باران زاست. خدایا من به دنبال چه میگردم؟

اس ام اس شعری6
بیا افتاده ایم در خانه ای سرد. کنارم دفتری رویش پر از گرد. به رویش شاعری تنها نوشته. شبی ای آشنا برگرد برگرد

اس ام اس خفن18
شاید آن درگران در دستان من عطر تن تو باشد. با تو می گویم از عشق با تو می گویم از مهربانی صادقم با تو.آرزوی دیرین من با صدایی رسا فریاد می کشم: دوستت می دارم تا بی نهایت.

اس ام اس شعری7
دیگه یار نمی خوام وقتیکه می بینی عشق دوروغه چراغش بی فروغه آخه وقتی که وفا نیست عشقو عاشقی چیست؟؟؟؟؟؟
اس ام اس شعری19
ول به نام عشق، دوم به نام تو، سوم به یاد مرگ. بر لوح شیشه ای قلبت بنویس: یا تو و عشق، یا من و مرگ.
اس ام اس شعری8
رزویم این است/نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد/نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز/و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی/ آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد/ و تو را دوست بدارد هر آن اندازه که دلت می خواهد

.......

گنج قارون نمی خوام ، مال فراوون نمی خوام مگه زوره آقا جوون ، تخت سلیمون نمی خوام برج و ویلا نمی خوام ، اینقدر اصرار نکنین خونه ی شیش طبقه تو پیچ شمرون نمی خوام! آره این زیلوی پاره واسه زیر پام بسه فرش ابریشمی و قالی کرمون نمی خوام ! کارت سوختم مال تو ، این باک خالی ما ل من ! من از این سهمیه های مفت و ارزون نمی خوام ! وقتی این معده نمی دونه چی هست معنی گوشت؟ من دیگه جوجه و شیشلیک و فسنجون نمی خوام ! گر چه این غول گرونی منو انداخته ز پا بد جوری زار و مریضم ، ولی درمون نمی خوام ! بریدن ناف منو با قیچی گریه و غم! واسه اینه که می گم پسته ی خندون نمی خوام ! تا که من پله های ترقی رو تی می کشم صحبت از زن نکنین ، من سر و سامون نمی خوام! پست و منصب چی چیه وقتی که من کار ندارم؟ وقتی من خر ندارم ، پس دیگه پالون نمی خوام! پول میگن چرک کف دسته ، آره درست می گن وقتی این دستا تمیزه ، دیگه صابون نمی خوام! من هنوز خیلی جوونم ، هنوز آرزو دارم ولی هر چیزی رو از شما چه پنهون ، نمی خوام من فقط آرزومه یک دونه احمدی نژاد! بقیه اش ما ل تو من چیزی بجز اون نمی خوام!

شعر (کاش میدونستم ماله کیه)

من دوستش دارم

اما به کسی نخواهم گفت

حتی خودش...

یک روز شاید برای همیشه بروم

یک روز شاید برای همیشه در خاطرم باشی

و من هرگز کلمه­ای را بر زبان نخواهم آورد

هیچ یک از آن کلمات عاشقانه را که مردمان روزانه بارها بر زبان می­آورند؛ نخواهم گفت

شاید هیچ وقت نفهمی وقتی که مست بودی بوسیدمت

شاید هیچ وقت نفهمی آن شاخه­ی گل رز وحشی از کجا آمدست

و نگاه­های پر از اضطرابم را که با گریز به چشمانت می­دوزم

و هرگز آن شب را به یاد نخواهی آورد

هرگز...

و من...

و من دیگر شاخه­ی گل رز وحشی دیگری را نخواهم چید

و بوسه­ای بر پیشانی هیچ صورتی....

هنوز هم جوشش خون را درون رگ­هایم حس می­کنم

و هر روز تار و پود قلبم تنگ­تر می­شود

و بغض گلویم را می­فشارد بی­آنکه جرات کنم بگریم

کاش یک بار به تو می­گفتم که چقدر دوستت دارم

فقط یک بار       

..............

دوست

 

نیمه جانی دارم و آن را فدایت می کنم

اشکهای دیدگانم را عطایت می کنم

خوبرویان گرچه مشهورند در دلدادگی

من ولی از جمله خوبان جدایت می کنم

تو چون شیرین ومن با تیشه ی عشقت شبی

بیستون سینه ام را خاک پایت می کنم

چشمان من غریق اشک هجران تو شد

با تمام خستگی هایم صدایت می کنم

نازنینا زندگی را بهر چشمان تو باختم

بازهم هر لحظه و هر دم دعایت میکنم

زندگی زیباست ، نه در رویا...
بوسه زیباست ، نه برای هوس ...

پرنده زیباست ، نه برای قفس ...

دوست داشتن زیباست ، نه برای لمس کردن ، برای حس کردن ...

آری                 

دوست داشتن زیباست ، نه برای لمس کردن ...

بلکه برای حس کردن 

وقتی تو نیستی.....


 

       بی تو تنهام...                                              

 وقتی تو   نیستی.....   

وقتی تو نیستی گم میشه آفتاب
خاکستر میشه حریر مهتاب
از رفتنت من پر میشم از شب
شب دلهره شب اضطراب

وقتی تو نیستی دنیا شب میشه
شب از دل من شب تا همیشه
بی تو هر نفس تکرار ترسه
لحظه لحظه نیست نبض تشویشه

بی تو نه صدا مونده نه آواز
نه اشک غزل نه ناله ساز
بالی اگه هست از جنس کوهه
از رنگ خاک و حسرت پرواز

هیچکی عاشقت اینجور که منم
نبود و نشد لاف نمیزنم
من از تویی که بد کردی با من
گله میکنم دل نمیکنم

هیچکی عاشقت اینجور که منم
نبود و نشد لاف نمیزنم
من از تویی که بد کردی با من
گله میکنم دل نمیکنم

بی تو نه صدا مونده نه آواز
نه اشک غزل نه ناله ساز
بالی اگه هست از جنس کوهه
از رنگ خاک و حسرت پرواز

بی تو نه صدا مونده نه آواز
نه اشک غزل نه ناله ساز
بالی اگه هست از جنس کوهه
از رنگ خاک و حسرت پرواز ...

.........................

بر بالای افق ایستاده ام

به روزی می اندیشم که با تو باشم

جانم را به باد صبحگاهی می سپارم

با همه خداحافظی میکنم

چرا که تو در منی در تار و پودم

و موجی لطیف برخاسته از جان تو

تا عمق وجودم می دود

و راهی جاودانه پیش رویم گسترده میشود

و من پرواز میکنم به سوی تو

به تو می اندیشم به ارمغان صبح

به نامت

که عاشقانه بر زبان جاری میکنم

به تو می اندیشم ای عشق


? ناهید | در  ساعت 10:8 PM 

××

پس از رفتنت آرزوهایم را دفن خواهم کرد ...
دفتر خاطراتم را به آب خواهم انداخت ...

وقاب عکس اتاقم را پستوی زمان خواهم سپرد ...
نبودنت را باور خواهم کرد و

اجازه ی ورود هیچ نگاهی را
به آرزوهایم نخواهم داد ...
اما کاش قبل از رفتنت ...

به گنجشک های شهر سپرده
باشی برق انتظار را در
چشمانشان نگاه دارند...

شاید رفتنت را برگشتی دوباره باشد...

? ناهید | 


دوستت دارم چون تنهاترین ستاره زندگی منی ......... دوستت دارم چون تنها ترین مصراع شعر منی ......... دوستت دارم چون تنها ترین فکر تنهایی منی ......... دوستت دارم چون زیباترین لخظات زندگی منی ......... دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی ......... دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی ......... دوستت دارم چون به یک نگاه عشق منی



? ناهید | در  ساعت 0:35 AM 


روزی که خداوند عالم آدم را آفرید روی پیشانی همه نوشت سرنوشت

نوبت که به من رسید قلم شکت و جوهر ریخت

خداوند با قلم شکسته و جوهر ریخته روی پیشانی من نوشت اسیر 

 سرنوشت.


? ناهید | در  ساعت 11:57 PM 
عشق ...

   خواب عشق را می بینم که........ 

 

من هنوز خواب میبینم که دوره دوره ی وفاست
که اعتبار عشق به جاست دنیا به کام آدماست
من هنوزم خواب میبینم
من هنوز خواب میبینم که این خودش غنیمت
برای دیگرون یه خواب برای من حقیقته
من هنوزم خواب میبینم
سوته دلان یکی یکی تموم شدن
سوته دلی نمونده غیر از خود من
کسی که عشق و غم و فریاد بزنه
حقیقت آدمو فریاد بزنه
هنوز تو قصه های من رنگ و ریا جا نداره
دروغ نمیگن آدما دشمنی معنا نداره
هنوز تو قصه های من هیچ کسی تنها نمیشه
کسی به جرم عاشقی خسته و تنها نمیشه
هنوز توی دنیای من هر آدمی یه آدمه
گل رو نمیفروشن به هم گل مثل قلب آدمه
گل مثل قلب آدمه
سوته دلان یکی یکی تموم شدن
سوته دلی نمونده غیر از خود من
کسی که عشق و غم و فریاد بزنه
حقیقت آدمو فریاد بزنه
حقیقت آدمو فریاد بزنه
 

..........

بهت نیاز دارم ...!!!


بهت نمی گم که دوست دارم ، ولی قسم میخورم که دوست دارم

بهت نمی گم که هر چی بخوای بهت میدم ، چون همه چیزم تویی

نمی خوام که خوابت رو ببینم ، چون تو خیلی خوش تر از خوابی

اگه یه روز چشمات پر اشک شد دونبال یه شونه هستی تا گریه کنی ، صدام کن ، قول میدم اشک هاتو پاک کنم و منم با تو گریه کنم

اگه دنبال مجسمه سکوت می گشتی تا سرش داد بزنی ، صدام کن قول میدم ساکت بمونم

اگه دنبال خرابی می گشتی تا نفرت رو در اون دفن کنی ، صدام کن ، قلبم تنها خرابه وجود توست

اگه یه روز صدات کردم که بهت نیاز دارم ، نگو کجایی ، فقط یه لحظه چشماتو ببند و بهم فکر کن ...

     

   

خداحافظ

خداحافظی از کسی که تو را به خاطر خودت دوست داره

 

 

خداحافظی از کسی که هیچ وقت نگذاشت غصه تو دلت راه پیدا کنه

 

 

خداحافظی از کسی که با دعاهاش تو را از مرگ نجات داد

 

 

خداحافظی از کسی که تو را با عشق آشنا کرد

 

 

خداحافظی از کسی که باهاش دنیا را دیدی

 

 

خداحافظی از کسی که قلب خودش را داد و قلب تو را گرفت

 

 

خداحافظی از کسی که به خاطر تو مسافر شد


بچه ها ما رفتیم واسه همیشه این وب بسته میشه

خدانگدار دوستان خدافظ

نمیدونم چی بگم؟

اما من نمیدونم چرا باور دارم به اینکه حق با مهدی هست؟

اینم واستون گذاشتم که اگر جایی از این چرتو پرتا دیدن باور نکنید به من بسپارید من مهدی را میارم اینجا تا حقیقت روشن بشه

مصاحبه با حامد ملکیان

 

معاون گروه مارشال - مدرن:

About Me : http://360.yahoo.com/Hmlekian

 

سلام به همه ی مارشالیزم های گل گروه!

اول از همه تشکر می کنم از امیر حجوانی که با ایمیل دیشب خودش همه ی حقایق و جریانات پیش اومده که عین خود واقعیت بود رو درباره گروه سابق من (طهرون) گفت

و بعد هم تشکر میکنم از تیم ایمیل سندر های مارشال - مدرن که به من روحیه دادند و واقعا

لطف خودشون رو به من ثابت کردند مثل : مهدی آذر مهری (Mr.Photo) علی پزشکی (Kaveh_66)و شما عزیزان مارشالیزم که با ایمیل های تبریک درباره قبول شدن من در دانشگاه و مدیریتور شدنم در گروه مارشال - مدرن ایمیل من رو بمبباران مارشالی کردید... از همین جا از همتون تشکر میکنم و دستان تک تک شما رو میبوسم و امیدوارم من هم بتونم محبت و ارادت خودم رو به شما ثابت کنم.

چند تا مطلب مهم بود که خواستم به عرضتون برسونم:

1- مطلب اول از این قرار هست که با ایمیل دیشب امیر حجوانی در گروه مارشال - مدرن درباره

افشای حقیقت , دوباره هکر پست گروه طهرون صبح دیروز گرخید و اسم گروه دزدی رو برای بار

سوم به دلیل ترس از خارج شدن عضو های گروه عوض کرده به نام iranto0p که یاهو دیگه اسم Iran4Ever رو نشناسه تا شما عزیزان نتونین از اون گروه کثیف عضویت خودتون رو لغو کنید..!

خوب اشکالی نداره من دوباره اسم جدید گروه رو برای شما گذاشتم که از اون گروه خارج  شید تا یک زمانی ایمیل های ویروسی و زرد برای شما ارسال نشه و میل باکس شما رو بی جهت پر نکنه!

نحوه خارج شدن از گروه iranto0p :

 شما به آدرس iranto0p-unsubscribe@yahoogroups.com یک ایمیل خالی بفرستید تا از این گروه بصورت اتوماتیک خارج شوید تا براتون ایمیلهای Spam و ویروسی ارسال نشه...

************************

جالب اینجاست که ما هر وقت آدرس بیرون آمدن از این گروه دزدی که در حال حاضر به اسم iranto0p هست رو اعلام کردیم این هکر پست و ترسو اسم گروه رو عوض کرده! لول

تا حالا اون هکر کثیف حدود7-8 بار آدرس بیرون اومدن از گروه مارشال رو اعلام کرده , در صورتی که ما حتی برای یک بار هم اسم گروه رو عوض نکردیم و هیچ کسی از عضویت ما خارج نشده !! این نشان اعتماد شما به ما و مارشال - مدرن با بیش از 4 سال سابقه کار در گروه های اینترنتی رو داره!

اما بعد از ایمیل من اگر فردا صبح دیدید که باز این هکر ، جون زن و بچه و خاله و دایی و جد و آباد شما رو قسم خورد که ایمیلش رو بخونید تعجب نکنید ! لول

اون هکر پست که ارزش حرف زدن هم نداره بعد از دیدن ایمیل امیر در گروه مارشال , ایمیلی در گروه iranto0p زده و عکسی گذاشته و عنوان کرده که امیر حجوانی عزیز هم چنین ایمیلی به من زده و پشت سر من (حامد) حرف زده که من این رو تکذیب میکنم چون اون زمانی که هکر ایمیل رو فرستاد من با امیر حجوانی در تجریش بودیم و داشتیم به ریش این نامرد بی وجدان میخندیدم... جالبه اون داره میگه امیر پشت من حرف زده و این رو نمیفهمه که مردم چشم و عقل برای قضاوت دارن و میدونن که ما 4 سال هست که باهم همکاریم و دوست ... و اون عکس از ایمیلی که گذاشته بود یک عکس ساختگی بیش نبود!!

 فتوشاپ هم به درد همین مواقع میخوره دیگه !!

امیر نسخه اصلی ایمیلهایی که هکر براش فرستاده بود و در ایمیل دیروزش به اونها اشاره کرده بود رو برای اثبات حرفش نگه داشته تا اگر کسی اون نسخه ها رو خواست براشون FORWARD کنه .... اما این هکر بد بخت رو اگر شما نسخه اون ایمیلی رو که با فتو شاپ درست کرده ازش درخواست فوروارد کنید هیچ جوابی برای شما نخواهد داشت .... لول مگر اینکه یک ایمیل کپی Paste کنه و آدرسش رو دستکاری کنه که خب خود شما فرق ایمیل فورواردی و ایمیل Copy Paste رو میدونید ....

ادعای دیگه ای که این نگون بخت داشته این بوده که گروه دختران ایران (IRANIAN GIRLS) رو هک نکرده!!! که من نمیدونم این آقا مهدی (هکر دو زاری با آی دی Mehdi_908) این دروغ هارو از کجاش در میاره!! لووول

شما اگر به مدیر گروه دختران ایرانی یعنی خانم هستی احمدی ایمیل بفرستید صحت هک گروهش رو توسط این آدم تایید میکنه :

Miss_Hasti777A@Yahoo.Com

و در آخر هر ایمیلی که از این به بعد در این گروه کثیف ارسال شد شما نیازی به خواندن اون ایمیل ندارید چون همش بالکل دروغ محض هست و من از همین جا همه ی اون ها رو تکذیب میکنم...

اینم آی دی هکر : Mehdi_908

و این هم ایمیلش : Group.Iran@Yahoo.Com

جهت ابراز علاقه شما مارشالیزم ها به ایشون!

 

راستی یه جوک توپ رو هم نوشته بود که جشن مهرگان رو ما برای سوء استفاده جنسی از شما داریم برگزار میکنیم !!! )))))))))))) تا حالا این مدل سوء استفاده رو ندیده بودیم !!

 فکر کنم خود ایشون خاطره بسیار بدی از سوء استفاده جنسی در دوران کودکیشون داشتن که انقدر هجو و شعر رو به زبون خودش خوب بلده بگه ... )))))))

حالا دروغ های دیگه ای هم عنوان کرده ... اما میدونم الان اکثر شما روزه دار هستید و فعلا خارج از حوصله شماست که در مورد یک مرده انقدر بحث کنیم ....

اما نحوه خارج شدن از گروه iranto0p :

 شما به آدرس iranto0p-unsubscribe@yahoogroups.com یک ایمیل خالی بفرستید تا از این گروه بصورت اتوماتیک خارج شوید تا براتون ایمیلهای Spam و ویروسی ارسال نشه...

**********************

2- بگذریم..... یک سوپرایز بزرگی به غیر از سوپرایز بزرگ مارشال - مدرن که قبلا اعلام شده بود برای طهرون گروپی ها داشتیم که خب حالا که اکثر طهرونیها هم اینجا عضو شدن به زودی این مورد رو هم اینجا اعلام خواهیم کرد

 اسم این سوپرایز رو میزاریم سوپرایز مارشال 2 که تا چند هفته دیگر  بعد از اعلام سورپرایز شماره 1 اعلام خواهد شد.

منتظر باشید... :

Marshal Surprise Two.... Comming So0on After Marshal Surprise 1 !!!

******

با تشکر از شما که وقت گذاشتید و این ایمیل رو خوندید.

 

حامد مالکیان - معاون گروه مارشال - مدرن

ایمیل من ~> Hmlekian@Yahoo.Com

مصاحبه با عماد آبشناس رئیس هیئت مدیره انجمن صنفی آموزشگاههای رای

مصاحبه با عماد آبشناس رئیس هیئت مدیره انجمن صنفی آموزشگاههای رایانه
 
و دبیر کل کانون صنفی آموزشگاههای آزاد استان تهران
 
و صاحب امتیاز،مدیر مسئول و سردبیر دوهفته نامه صفر ویک
 
 
 
 
 
 
 
ووووووووووووووو
سلام ، سوال متعارف اول . خواهشمند است خودتان را معرفی نمایید؟

ج: سلام ، من عماد آبشناس هستم متولد 1347 شهر بیروت (لبنان) همسر من فروزان مشیری ابیانه می باشد و دو فرزند به نام های شیوا و شایان دارم.

س : متولد بیروت می باشید ؟

ج : بله پدر من جهت ماموریت و ادامه تحصیل در بیروت بودند و من آنجا بدنیا آمدم.

س: تحصیلات تان چطور؟

ج : من دوران ابتدایی تحصیلات خود را در ایران گذراندم و سپس برای دوره دبیرستان و دانشگاه به لبنان رفتم که در دانشگاه آمریکایی بیروت در رشته های مهندسی کامپیوتر خبرنگاری و مدیریت تحصیل کردم و فوق لیسانس خود را از " ام آی تی "  در رشته سیستم های اطلاعاتی مدیریت دریافت کردم.

س: چطور شد در سه رشته تحصیل کردید؟

ج: من جهت تامین مخارج زندگی و دانشگاه در خبرگزاری جمهوری اسلامی در بیروت کار میکردم و هزینه های دانشگاه آمریکایی بیروت فوق العاده سنگین بود لذا قید تحصیل در آن را زده بودم و در دانشگاه دولتی لبنان در رشته علوم سیاسی مشغول بودم. همراه برخی همکلاسی ها ودوستان جهت شرکت در آزمون ورودی دانشگاه آمریکایی بیروت شرکت کردم و بیشتر کنجکاو بودم سطح معلومات خود را بسنجم چون ورود به آن دانشگاه فوق العاده سخت بود و هزینه های آن خیلی زیاد. وقتی که نتایج در آمد من در رشته پزشکی قبول شده بودم. برای خود من هم جالب بود چون خیلی تلاش نکرده بودم و رشته من در دبیرستان ریاضی بود ولی شاید بیشتر به این دلیل بود که من برای اینکه بتوانم از بورسیه تحصیلی دبیرستان استفاده کنم در دوره دیپلم خیلی درس خونده بودم تا جزو سه نفر اول آزمون باکالوریای (آ‍زمون سراسری نهایی در لبنان) شوم و خیلی هم امیدوار بودم چون در چند المپیاد علمی لبنان نفر اول شده بودم. متاسفانه دولت لبنان در آن زمان به دلیل جنگ داخلی و ناتوانی در تامین امنیت دانش آموزان آزمون نگرفت و من نتوانستم بورسیه خود را دریافت کنم ولی خوب معلومات خود را از دست نداده بودم. خلاصه امر قبولی در رشته پزشکی مرا خیلی وسوسه کرد تا دوباره فکر کنم و واقعیت امر فکر کردم تا اینجا که آمدم ادامه می دهم و هر وقت کم آوردم یا یکی دو ترم مرخصی می گیریم یا خدا بزرگ است کاریش می کنم حد اقل تلاشم را کرده باشم. وقتی که وارد رشته پزشکی شدم با دیدن خون و مرده چند بار حالم بد شد و استاد مشاور بنده از من تقاضا کرد رشته خود را به رشته هایی مثل روان شناسی و یا پزشکی ژنتیک تغییر بدم که خیلی علاقه نداشتم و تحصیلات خود در دانشگاه دولتی را برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی ترک کرده بودم. قبل از اینکه وارد دانشگاه شوم یکی از ممر های در آمد من به غیر از کار در خبرگزاری برنامه نویسی بود . من از سن 14 سالگی برنامه نویسی می کردم به این دلیل وقتی که دیدم باید رشته خود را تغییر دهم بفکر رشته مهندسی کامپیوتر افتادم.برای ورود به رشته مهندسی کامپیوتر که مورد علاقه من بود مجبور بودم مجدداً در کنکور ورودی آن دانشگاه شرکت کنم با شرایطی که آن دانشگاه داشت من فقط می توانستم در رشته های علوم انسانی ادامه تحصیل بدهم و نظر به اینکه دانشگاه آمریکایی بیروت جزو بهترین دانشگاه های دنیا در رشته خبرنگاری می باشد ترجیح دادم حد اقل در رشته ای که آن زمان شغل من هم بود تحصیل کنم پایان همان سال نیز مجدداً در کنکور دانشگاه شرکت کردم و در رشته مهندسی نرم افزار کامپیوتر قبول شدم که چون اکثر واحد های تخصصی رشته خبرنگاری را خوانده بودم همزمان با تحصیل در رشته مهندسی نرم افزار باقیمانده واحد های خبرنگاری را نیز برداشتم. پس از پایان تحصیل در رشته مهندسی کامپیوتر برای ادامه تحصیل در مقطع فوق لیسانس تخصص سیستم های اطلاعاتی مدیریت که در آن زمان نوپا بود را انتخاب کرده بودم و در ام آی تی که می توانم به جرئت بگویم بهترین دانشگاه مهندسی دنیا است قبول شده بودم. برای اینکه مجبور نشوم واحد های پیش نیاز مدیریت را در آمریکا بخوانم آنها را در همان دانشگاه آمریکایی بیروت پاس کردم و بعداً به آمریکا منتقل کردم.

س: از 14 سالگی برنامه نویسی می کردید؟

ج: بله من یادم می آید یک تابستان را کار کرده بودم با پول هایی که جمع کرده بودم رفتم یک کامپیوتر سینکلر 48 خریدم کلاً 48 کیلوبایت حافظه داشت . فقط با برنامه بیسیک کار میکرد . دیسک و مانیتور و غیره هم نداشت به تلوزیون وصل می شد و یک ضبط صوت هم باید کنارش می گذاشتم تا برنامه ها را روی نوار ضبط ضبط می کردم. اولین بار که کامپیوتر را وصل کردم خیلی ذوق و شوق داشتم و فکر می کردم این دیگه آخرشه. ولی چون هیچ چیزی از کامپیوتر بلد نبودم هیچ کاری با آن نمی توانستم انجام دهم. حتی بازی های آن را که روی نوار ضبط بود نمی توانستم بیاورم. آن زمان آتاری هم دستگاه های بازی داشت و بصورت کارتریج بودند . فقط هم دستگاه های آنها بازی بود یعنی برنامه نویسی نمی شد روی آنها کرد خیلی هم ارزانتر از کامپیوتری بود که من خریده بودم. یادم می آِید گریه ام در آمد و همه در خانه مرا مسخره می کردند . ولی خودم را جمع و جور کردم یک کتابچه راهنما در آن دستگاه بود که دستور العمل های برنامه نویسی به زبان بیسیک و نحوه کار با دستگاه در آن بود. کتابچه را برداشتم رفتم شروع کردم خواندن . یادم می آید آن کتاب را بیشتر از 20 بار خواندم تا چیزی از قلم نیانداخته باشم بعد دستگاه را پس از حدود دو هفته دوباره راه انداختم این بار می توانستم با آن کار کنم. شروع کردم برنامه نویسی . اولین برنامه ای که نوشتم طرح پرچم ایران بود. بعد کم کم دروس ریاضی مدرسه را کامپیوتری کردم . بعد برنامه ای شبیه اتوکد درست کردم . که نقشه می کشید البته من اتوکد را ندیده بودم . یک شرکت در لبنان به نام "صخر " برنامه را از من دو هزار دلار خرید و مدیر آن شرکت از من خواست آن را روی کامپیوتر های کمودور 64 بنویسم و شرطش آن بود که روی نقشه ها بشود به عربی هم نوشت   من کامپیوتر قبلی را فروختم و یک کمودور 64 خریدم و این کار را انجام دادم و خیلی برای مدیر آن شرکت جالب بود در آن زمان حدود 15 سال سن داشتم از آن پس شروع کردم روی برنامه نویسی بازی های کامپیوتری و چند بازی کامپیوتر درست کردم که همه را همان شرکت از من خرید. و همین شد که وارد دنیای کامپیوتر شدم .  

س: چه شد به ایران آمدید؟

ج: معمولاً افرادی که سالهای متمادی در خارج کشور زندگی میکنند با یک مریضی معروف به مریضی خانه HOME SICK برخورد میکنند که من هم شدیداً دچار این نوع مریضی شده بودم . من شخصاً فردی فوق العاده ملی گرا هستم و به وطن خود علاقه شدیدی دارم . فکر می کنم دوری از وطن چنین احساسی را برای اکثریت افراد بوجود می آورد مخصوصاٌ برای ایرانی ها شما با هر ایرانی مقیم خارج کشور مصاحبه کنید میتوانم بگویم بیش از 80 درصد چنین احساسی را دارند. پس از پایان تحصیلات به ایران برگشتم و خدمت مقدس سربازی خود را انجام دادم همین جا با همسرم آشنا شدم و با او ازدواج کردم و ماندگار شدم.

س: آیا دلتان نمی خواهد به خارج بروید؟

ج: خیلی وقت ها چنین فکری به ذهنم می خورد مخصوصاً وقت هایی که با مشکلات و بروکراسی های اداری در ایران مواجه می شوم ولی همیشه آخر امر ایران را به همه جای دنیا ترجیح می دهم.

س : شما غیر از نشریه ظاهراً فعالیت های دیگر هم دارید درست است؟

ج : بله بنده یک آموزشگاه کامپیوتر بنام چرتکه دارم همچنین مدیر مسئول انتشارات موسسه نیز هستم .

س: در زمینه فعالیت های صنفی و اجتماعی چه؟

ج: من از وقتی که بچه بودم با دشمنی هایی که نسبت به ایرانی ها در خارج کشور می شد و تبعیض ها مواجه بودم چون در آن زمان انقلاب شده بود و جنگ ایران و عراق برپا بود و خوب اکثر لبنانی ها و فلسطینی ها طرفدار عراق و صدام بودند و تعداد اندکی از شیعیان طرفدار ایران بودند. حتی برخی از شیعیان طرفدار عراق بودند. من هم از همان بچگی بچه ایرانی دو آتیشه بودم بصورتی که در شهر کوچک بیروت بیشتر مرا به عماد ایرانی می شناختند تا عماد آبشناس. همین مساله منجر شد که از همان ابتدا به کارهای تشکیلاتی علاقه پیدا کنم. واقعیت امر خیلی هم فضول بودم . یعنی اینطور بگویم دوست داشتم از موجودیت کلیه طوایف و تشکیلات در لبنان سر در بیاورم لبنانی که 72 طایفه رسمی دارد. از فالانژ ها گرفته تا کمونسیت ها از سوسیالیست ها گرفته تا حزب الله و ... خلاصه بگویم اگر روزی بخواهم حزبی را در ایران درست کنم فکر می کنم آنقدر از سیستم های تشکیلاتی احزاب اطلاعات دارم که هیچ کس در ایران ندارد. وقتی وارد دانشگاه شدم انجمن ایرانیان را تشکیل دادم و سپس انجمن اسلامی دانشجویان و تا وقتی که آنجا بودم این انجمن فوق العاده فعال بود و ریاست آن نیز به عهده من بود. پس از آن به ایران آمدم عضو اولین هیات مدیره انجمن تخصصی مدیران موسس آموزشگاه های رایانه کشور شدم و هنوز هم هستم. پس از آن با همکاری دوستان انجمن صنفی آموزشگاه های رایانه را تاسیس کردیم که رئیس آن نیز هستم. سپس کانون صنفی آموزشگاه های استان تهران که دبیر کل آن نیز هستم و کانون صنفی آموزشگاه های کشور را باهمکاری دوستان تشکیل دادیم که به دلیل اینکه درگیری های زیادی در کار های صنفی کانون صنفی استان و انجمن صنفی آموزشگاه های رایانه دارم در انتخابات هیات مدیره کانون صنفی آموزشگاه های کشور برای هیچ سمتی کاندید نشدم علیرغم اینکه دوستان الطاف زیادی نسبت به ما دارند. همچنین   مراحل تشکیل اتحادیه آموزشگاه های رایانه و فن آوری کشور طی شده  که دوستان بنده را به ریاست این اتحادیه انتخاب کرده اند.

س: تفاوت این تشکل ها در چه است؟

ج: جواز انجمن تخصصی مدیران موسس آموزشگاه های رایانه کشور که یک NGO رسمی است و جواز آن از وزارت کشور دریافت شده. انجمن صنفی آموزشگاه های رایانه که یک تشکل صنفی است و جواز آن از وزارت کار دریافت شده.  کانون صنفی استان تهران متشکل از انجمن های صنفی است که در زمینه رشته های مختلف در استان تشکیل شده اند. کانون کشوری آموزشگاههای آزاد متشکل از کلیه کانون های استان های کشور است. جواز این تشکل نیز از وزارت کار است. اما در زمینه اتحادیه جواز آن از وزارت بازرگانی و اتاق بازرگانی است.

س: چه شد به فکر تاسیس نشریه افتادید؟

ج: با تجربیاتی که داشتم علاقه مند بودم نشریه ای را راه اندازی کنم که اگر خدا بخواهد در آینده میان نشریات خارجی بتواند قد علم کند. هم اینکه یک نشریه تمام خصوصی ایرانی باشد که هیچ وابستگی به هیج جا نداشته باشد و حرف در مردم را بدون هیچ گونه وابستگی بزند. سال 1377 به وزارت ارشاد مراجعه و تقاضای صدور مجوز را انجام دادم که صدور آن تا اواخر سال 1385 بطول انجامید.

س : شما نام صفر و یک را برای آن انتخاب کردید و معمولاً با خواندن این نام اولین ذهنیتی که برای همه ایجاد می شود یک نشریه کامپیوتری است ولی در آن مطالب متنوع موجود می باشد. چرا؟

ج: بله من هم همین تصور را دارم البته من در ابتدا تصمیم داشتم نام آن را سیاه و سفید یا بودن نبودن بگذارم . چون نشریه سیاه و سفید از قبل از انقلاب وجود داشت و مجبور بودم نام دیگری را انتخاب کنم نام صفر و یک که همان معانی و معانی گسترده تر دارد را انتخاب کردم. البته می دانم مقداری مشکل است که این مساله را در ذهن مردم جا انداخت . اما دلیل دیگری هم برای انتخاب این نام وجود دارد و آن این است که "صفر و یک " افتخاری از افتخارات دانشمندان ایرانی است. عملاً ما ایرانی ها سیستم اعداد و سیستم های عددی دو دویی و اعشاری و غیره را صدها سال قبل از جوامع دیگر کشف کردیم و این افتخار نصیب دو دانشمند بزرگ ایرانی یعنی خوارزمی و خیام بود. همچنین ایرانی ها در علوم رمل و اسطرلاب فوق العاده تبهر داشتند و رابطه اعداد با رمل و اسطرلاب و امور اجتماعی و ما وراء طبیعه    را کشف کرده بودند انتخاب این نام برای نشریه بیشتر به این دلیل بود.

س: خوب محتوای نشریه شما در چه زمینه ای است؟

ج: بیشتر در زمینه فرهنگ سازی و آموزش جامعه فعالیت می کنیم. بصورت تخصصی هم در زمینه آموزش های غیر آکادمیک. بیشتر به مسایل فرهنگی اجتماعی اقتصادی و معلومات عمومی می پردازیم.

س: استقبال چطور بوده؟

ج: الحمد لله استقبال مردم خیلی خوب بود . حتی بیش از پیش بینی ما.

س: چگونه این استقبال را بر آورد کردید؟

ج: خوب روش های زیادی برای بر آورد کردن این استقبال وجود دارد. اول اینکه وقتی که روی کیوسک های مطبوعات عرضه می شود ظرف یکی دو روز کلاً تمام می شود و روی کیوسک ها نایاب می شود. دوم اینکه ما معمولاً تیراژ خیلی بالایی از نشریه را بصورت هدیه در اختیار گروه های مختلف در جامعه قرار می دهیم و در نوبت های بعد برای آنها از قصد ارسال نمی کنیم یا دیر تر ارسال می کنیم و واکنش آنها را بررسی میکنیم که از تماس های مکرر آنها متوجه می شویم که رسیدن این نشریه به دست آنها از اهمیت زیادی برخوردار است. سوم اینکه ما از قصد برخی مطالب را در نشریه منتشر می کنیم که توقع واکنش خوانندگان را داریم . خیلی از خوانندگان تماس می گیرند نظرات خود را به ما اعلام می کنند که نسبت این تماس ها خیلی زیاد است و همین امر نشانگر توجه آنها به محتوای نشریه می باشد.

س: مثل چه چیز هایی که توقع واکنش خوانندگان را دارید؟

ج: مثلاً برای جدول جایزه در نظر می گیریم یا اینکه فرم های استخدام و یا بن های آموزشگاه ها که در این نشریه منتشر می شود . برگشت اینها نشانگر تعداد خوانندگان است.

س : تیراژ شما چقدر است؟

ج: (با خنده). البته می دانید که این جزو اسرار کار است . اما خوب چون سوال کردید جواب رد به شما نمی دهم . تیراژ ما متغیر است مثلاً در نمایشگاه آموزش های فنی و حرفهای به 100 هزار رسید چرا که تیراژ توزیع رایگان آن زیاد بود و در حالت های معمولی حدود 70 هزار می باشد.

 

 

                                                                        

 

 

س: پس در آمد نشریه شما باید خود باشد . چرا که همین الآن گفتید اکثراً روی کیوسک ها نایاب می شود؟

ج: خیر اینگونه نیست. اولاً همانطور که استحضار داریم قیمت نشریه ما فقط 200 تومان است بدلیل اینکه مجبور به رقابت با نشریات دولتی و یا نشریاتی که با بودجه های عمومی اداره می شوند را داریم . از سوی دیگر با احتساب هزینه های توزیع و کیوسک و ... حدود 100 تا 120 تومان برای ما می ماند که هزینه چاپ آن را نیز تامین نمی کند چون نشریه نو پا است هنوز اسپانسر و آگهی دهنده نیز نداریم که هزینه ها را جبران کند به همین دلیل کلاً فقط هزینه است و سودی ندارد و از سوی دیگر بیش از دو سوم این تیراژ جهت معرفی نشریه به مردم بصورت هدیه به این طرف و آن طرف ارسال می شود که خوب عملاً ضرر در ضرر است ولی باز هم امیدواریم با جذب آگهی و اسپانسر برای صفحات نشریه بتوانیم از ضرر جلوگیری کنیم و آن را به سود دهی برسانیم.

س: خوب پس چرا تیراژ خود را پایین نمی آورید؟

ج: پس از مدتی تیراژ به یک تعادل نسبی خواهد رسید. چون ما در حال حاضر عمده تیراژ نشریه را هدیه می کنیم تا افراد با نشریه ما آشنا شوند قطعاً در طولانی مدت چنین چیزی امکان پذیر نخواهد بود و تیراژ کیوسک بیشتر خواهد شد و شمارگان هدیه دیگر از بین خواهند رفت. مگر اینکه بابت تامین هزینه ها بتوانیم اسپانسر و تبلیغات جذب کنیم که در آن صورت کل سیستم فرق خواهد کرد.

س: منظورتان چگونه فرق خواهد کرد؟

ج: یعنی اگر من بتوانم به هر خانه در ایران یک شماره نشریه را هدیه کنم دریغ نخواهم کرد اما خوب هزینه چنین عملی فوق العاده سر سام آور است.

س: به چه دلیل چنین کاری را انجام دهید؟

ج: چون مردم ما از خواندن مطبوعات سر باز زده اند و خیلی به مطبوعات نوشتاری اهمیت نمی دهند. در کشور های دیگر تیراژ روزنامه ها به بیش از یک ملیون می رسد . در کشور ما روزنامه ای که بالاترین تیراژ را دارد فروش آن فقط به خاطر راهنمای پیوست است نه محتوا. ما باید سعی کنیم مطالبی را که خواست مردم است پیدا کنیم و در مطبوعات منعکس کنیم . مطالبی که علاقه مردم به مطبوعات را بیشتر کند نشریات تخصصی هم که برای قشر خاصی از جامعه می باشند و قابل رقابت با نشریات عمومی نیستند.

س: وزارت ارشاد چی کمک نمی کند؟

ج: فعلاً که هیچ کمکی به ما نکرده اند قول داده اند کاغذ نشریه را جبران کنند.

س: با جبران هزینه کاغذ هزینه های شما جبران می شود؟

ج: قطعاً خیر نشریه صدها هزینه دارد که هزینه کاغذ در آن گم است و اگر من بخواهم نشریه را آن گونه که خودم علاقه دارم بچرخانم چندین برابر بودجه فعلی بودجه نیاز خواهم داشت. ولی امیدوارم بتوانم روزی صفر و یک را به آنجا برسانم.

س: فکر می کنید تاثیر دو هفته نامه شما در مخاطبین چقدر است؟

ج: خیلی زیاد. بیش از حد تصور بنده. چند هفته پیش در مراسم تودیع رئیس قدیمی اتحادیه ماشین های اداری بودیم . مثل چند نشریه   دیگر نشریه صفر و یک ما نیز روی میز حاضرین قرار داشت. جالب این بود که بلا استثنا همه حاضرین صفر و یک را برداشتند و مطالب آن را مطالعه کردند و بقیه نشریات را گهگداری فقط نگاهی به آن کردند. من با چند تن از دوستان سر یک میز نشسته بودم یکی از آقایانی که در هیئت مدیره اتحادیه جدید انتخاب شده بود آمد سر میز ما (ایشان نمی دانست من مدیر مسئول صفر و یک هستم) گفت من نمی دانم این صفر و یک سر میز ها از کجا پیدایش شد ما همیشه در شکار آن هستیم هفته قبل یک جوک در آن نوشته بود (شعار جدید جراحان پلاستیک: لولو بده هلو بگیر) این جوک را بزرگ تایپ کردم به شوخی برای باجناق خودم که جراح پلاستیک است بردم او هم نامردی نکرد آن را قاب کرد و در مطب خود گذاشت. که یکی از دوستان حاضر به من اشاره کرد و گفت مدیر مسئول این دو هفته نامه ایشان است و ایشان خیلی از حضور من تشکر کرد و بقیه را برای آشنایی با من سر میز آورد. مشابه همین ماجرا در چندین مکان دیگر برای من پیش آمده . شما باورتان نمی شود شماره ای نیست که چاپ شود و حد اقل پانصد ششصد پیغام الکترونیکی   به ما نرسد. مخاطبین به کانال های مختلف با ما ارتباط بر قرار می کنند و خود همین نشان دهنده تاثیر مطالب نشریه است.

س: فکر می کنید چرا اینگونه است؟

ج: بدلیل اینکه ما نیاز مخاطبین را پیدا کردیم. طبق بر آورد هایی که تا بحال انجام شده خریداران نشریات در ایران بیشتر به سوی نشریات برای چند جاذبه می روند اول حوادث و شایعات دوم جدول و سرگرمی و مطالب ورزشی سوم مطالب اجتماعی چهارم مطالب اقتصادی پنجم مطالب تخصصی و هفتم مطالب سیاسی هشتم مطالب فرهنگی هنری و علمی . در دوره هایی که انتخاباتی در پیش است کم کم خواسته های مردم برای مطالب سیاسی بیشتر می شود و مطالب سیاسی به رتبه دوم و در برخی شرایط اول صعود می کنند و وقتی که مسابقات مهم ورزشی در پیش است مطالب ورزشی صعود می کنند. توجه داشته باشید که مردم ما خیلی به مطالب دیگر کمتر اهمیت می دهند که خود این مساله یک فاجعه فرهنگی است چون حوادث و شایعات چیپ ترین انواع مطالب مطبوعاتی سرگرم کننده مردم هستند و در کشورهای روزنامه خوان بر عکس است و مطالب اجتماعی سرگرمی و جدول - اقتصادی فرهنگی هنری علمی تخصصی ورزشی   و سیاسی به ترتیب رتبه ها را به خود اختصاص می دهند. معمولاً حوادث و شایعات بستگی به نوع حادثه و شایعه در رتبه بندی ها جای خود را تغییر می دهند نه اینکه جایگاه اصلی را داشته باشند. دلیل اصلی این امر یعنی منظور وضعیت نشریات و مطبوعات در ایران آن است که خیلی از کنندگان کار به این امر بصورت یک حرفه نگاه نمی کنند و سلیقه های شخصی یا سلیقه های بازار را در امر دخیل می کنند. ما در نشریه خود سعی کردیم یک خط واحد را جا بیاندازیم و در آن پیش برویم. فکر هم می کنم کم کم نتیجه اش روشن شود.

س: چه خطی؟

ج: خوب یکی از بزرگترین معضلات مطبوعات در ایران حضور مطبوعات دولتی یا مستفیدین از بودجه های عمومی می باشد که همین امر کل کار و حرفه مطبوعات در ایران را تحت الشعاع قرار داده . به عنوان مثال وقتی که یک نشریه با بودجه دولتی چاپ می شود برایش فرقی نمی کند با قیمت 50 تومان یا صد تومان فروش برود یا اینکه اصلا فروش نرود . اما برای بخش خصوصی خیلی این مساله مهم است ما اگر بخواهیم واقعاً هزینه های نشریه خود را تامین کنیم حد اقل این دوهفته نامه را باید با قیمت 800 تومان بفروشیم ولی چون مجبور هستیم با نشریات دیگر رقابت کنیم مجبور هستیم حد اکثر آن را به 200 تومان بفروشیم . با این قیمت عملاً هزینه ها تامین نمی شود و ما مجبور هستیم بدنبال اسپانسر و آگهی دهنده باشیم. خوب برخی نشریات این کار را انجام می دهند و پس از مدتی به نشریات تبلیغاتی بی محتوا تبدیل می شوند که معمولاً به نشریات زرد نیز معروف هستند . شما بیشتر تبلیغات در آنها مشاهده می کنید تا محتوا. حتی مقالات آنها وابسته به اسپانسر های آنها است نه تحریریه. مردم هم متوجه این مطالب می شوند و لذا کم کم ازخواندن چنین نشریاتی خسته می شوند. من برخی نشریات علی الخصوص در زمینه رایانه یا درمان و پزشکی   را که باز می کنم با نشریات کانون های تبلیغاتی هیچ فرقی ندارند فقط مقداری مطلب در آن گنجانده اند که به نام نشریه بتوانند آنها را عرضه کنند. ما از ابتدا سعی کردیم به هیچ وجه محتوای نشریه خود را وابسته نکنیم. همیشه در صفحه اول ما نشانه ای از موفقیت های ایرانی ها در دنیا پیدا می کنید چون می خواهیم مردم بدانند که ایرانی ها همه جا موفق هستند. یکی دو مطلب و مقاله مسایل اجتماعی روز حتماً وجود دارد. در صفحات بعد گزارش ها و مطالب متنوع در مورد امور مختلف  بیشتر آموزشی می باشد. اما آموزش هایی که ما در نشریه خود مطرح می کنیم مسایلی است که قشر زیادی از مردم علی الخصوص جوانان با آن درگیر هستند و نیاز به اطلاعات در آن زمینه دارند از رایانه و موبایل گرفته تا آموزش های آرایش و خیاطی و پوست و مو و آشپزی تا مطالب تغذیه و پزشکی و روانشناسی و فرهنگی ورزشی واجتماعی سعی می کنیم تنوع مطالب آنقدر زیاد و پر محتوا باشد که هر سلیقه ای را ارضا کند. منظور اینکه سعی بر آن است که نشریه ما دست هر کس برسد با هر سلیقه که باشد مطلبی مورد علاقه خود در آن پیدا کند. در پایان هم صفحه آخر را به سرگرمی و جوک اختصاص داده ایم که یکی از پر طرفدار ترین صفحات ما نیز می باشد.

س: فکر نمی کنید تعداد صفحات نشریه نسبت به مطالب ذکر شده کم است؟

ج: البته که اینگونه است . تعداد صفحات نشریه خیلی باید بیشتر باشد. اما من حاضر هستم محتوای نشریه ما را با نشریات دیگر هر کدام که بخواهید مقایسه کنید. با حذف آگهی های درج شده در آنها متوجه می شوید که هشت صفحه ما بیش از چهل صفحه نشریات دیگر محتوا و مطلب دارد و مخاطب وقت خود را صرف نگاه کردن به آگهی های تبلیغاتی ویا عکس های بزرگ نمی کند. ما خیلی انتقاد در مورد عکس های کم مندرج در نشریه داشتیم که البته وجود عکس هم جلوه خاصی به نشریه می دهد و هم اینکه برخی عکس ها بیش از خبر صحبت می کنند اما ما می خواهیم خوانندگان نشریه ما به مطالعه بیشتر ترغیب شوند.

س: خوب شما هم اگر اسپانسر و آگهی داشته باشید مثل بقیه خواهید شد.

ج: خیر شما مطمئن باشید اینطور نخواهد بود . بر اساس سیاستی که ما داریم به نسبت اسپانسر و آگهی تعداد صفحات را افزایش خواهیم داد و محتوا را بیشتر خواهیم کرد. برخی اسپانسر ها نیز به ما مراجعه کردند و پیشنهادات متنوعی را مطرح کردند اما وقتی دیدیم که روی محتوا و سیاست نشریه تاثیر می گذارد با آنها به توافق نرسیدیم.

س: معمولاً برای آگهی دهندگان جواب گرفتن از آگهی خیلی مهم است . آیا شما تا بحال بررسی کرده اید که چقدر آگهی در نشریه شما تاثیر دارد؟

ج: بله . خوب یکی از رشته های تحصیلی من همین است و من سالها در این زمینه کار کردم و به همین دلیل است که به شکر خدا ظرف چند شماره اول   نشریه ما  بگونه ای متقاضی پیدا کرده که روی کیوسک های مطبوعات ظرف همان یکی دو روز اول تمام می شود در صورتی که ما خیلی نشریات قدیمی تر داریم که بیش از دو هفته روی کیوسک می مانند و کسی به آنها نگاه نمی کند. ما از همان ابتدا با طرفند های مختلف بازخور تبلیغات در نشریه خود را مورد سنجش قرار دادیم و متوجه شدیم که بازخور فوق العاده خوبی دارد.

 

این مصاحبه ادامه دارد

تفاوت عاشق بودن و کسی را دوست داشتن

هنگام دیدن کسی که عاشق او هستید تبش قلب شما زیاد شده و هیجان زده خواهید شد اما هنگامی که کسی را می بینید که آنرا دوست دارید احساس سرور و خوشحالی می کنید.

2- هنگامی که عاشق هستید زمستان در نظر شما بهار است ولیکن هنگامی که کسی را دوست دارید زمستان فقط فصلی زیبا (زمستانی زیبا) است
.

3- وقتی به کسی که عاشقش هستید نگاه می کنید خجالت می کشید ولیکن هنگامی که به کسی که دوستش دارید می نگرید لبخند خواهید زد.

4- وقتی در کنار معشوقه خود هستید نمی توانید هر آنچه که در ذهن دارید بیان کنید اما در مورد کسی که دوستش دارید شما توانایی آن را دارید.

5- در مواجه شدن با کسی که عاشقش هستید خجالت می کشید و یا حتی دست و بای خود را گم می کنید اما در مورد فردی که دوستش دارید راحتتر بوده و توانایی ابراز وجود خواهید داشت.

6- شما نمی توانید به چشمان کسی که عاشقش هستید مستقیم و طولانی نگاه کنید (زل بزنید)اما می توانید در حالی که لبخند ی بر لب دارید مدتها به چشمان فردی که دوستش دارید نگاه کنید.

7- وقتی معشوقه شما گریه میکند شما نیز گریه خواهید کرد و اما در مورد کسی که دوستش دارید سعی بر آرام کردن او میکنید.

8- احساس عاشق بودن و درک آن از طریق نگاه ( دیدن ) است اما در درک دوست داشتن بیشتر از طریق شنوایی است ( از طریق ابراز علاقه بصورت کلامی ).

9- شما می توانید یک رابطه دوستی را بایان دهید اما هرگز نمی توانید چشمان خود را بر احساس عاشق بودن ببندید چرا که حتی اگراینکار را بکنید - عشق همانند قطره ای در قلب شما و برای همیشه باقی خواهد ماند.

ارشیا ....................................................................................شیوا........0711

 

اطلاعات کامل درباره مسیح +

مرد (کولسیان 2: 13 - 15 ; اول یوحنا 1:1 تا 1:2-3 ; عبرانیان 1:10-17).
ج- بوسیله ایمان : پری روح‌القدس را از آن خود بدانید مطابق:
1-
امر مسیح : از روح پر شوید
<
مست شراب مشوید که در آن فجور است، بلکه از روح پر شوید > ( افسسیان 5 : 18 ).
2-
وعده مسیح
وقتی که مطابق اراده او دعا کنیم، همیشه ما را مستجاب می‌فرماید: < این است آن دلیری که نزد وی داریم که هر چه بر حسب اراده او سوال کنیم ما را می‌شنود، پس می‌دانیم که آنچه از او درخواست کنیم می‌یابیم > ( اول یوحنا 5 : 14 و 15 ).

برای پر شدن از روح‌القدس باید با ایمان دعا کنیم.

چگونه با ایمان دعا کنیم تا از روح القدس پر شویم؟
ما فقط بوسیله ایمان از روح‌القدس پر می‌شویم. دعای حقیقی شما راهی است برای نشان دادن ایمان. می‌توانید به این طریق دعا کنید:

و او زن نامیده شود

زندگی شگفت‌انگیز زنان در کتاب مقدس

نویسنده: خین کارسن مترجم:‌ فرناز فان دکار

 

در کتاب مقدس به زنان مختلفی بر می‌خوریم؛ بعضی بازرگان بودند, مانند لیدیه, بعضی پیشوای روحانی بودند, همچون پرسکله, و بعضی دیگر مادر یا همسرانی والا بودند نظیر سارا. بعضی جوان مانند مریم عذرا, برخی دیگر حکیم و سالخورده همچون حنا در هیکل. عده‌ای مقام رهبری داشتند, مانند مریم خواهر موسی, برخی دیگر مطرود اجتماع بودند, همچون زن سامری در کنار چاه آب. گروهی از ایشان همانند ملکه سبا جستجوگر بودند و گروهی دیگر ثروتمند به سان بیوه زنی که هر چه داشت به صندوق هیکل ریخت.
خین کارسن در این کتاب پرفروش سرگذشت بیست و چهار زن از کتاب مقدس را به گونه‌ای زنده به تصویر می‌کشد.
در مورد هر یک از آنان این سوال را مطرح می‌کند که <خدا در زندگی او چه جایگاهی داشت؟> هر پاسخ انگیزه‌ای به دست خواهد داد که زنان مسیحی امروز نیز تمام زندگی خود را وقف خدا کنند
امروزه, هر زنی, مجرد یا متأهل, شادکام یا شکسته دل, ایمن یا متزلزل, با تعجب در خواهد یافت که زندگی‌اش همانند زندگی یکی از این زنان کتاب مقدس می‌باشد. حوا, استر, الیزابت, و سایرین, از صفحات کتاب مقدس به بیرون قدم می‌گذارند تا به قول نویسنده, تبدیل به <اشخاصی واقعی, زنده و درخشنده> گردند
آیه‌ها و سولاتی از کتاب مقدس که در هر فصل عرضه شده, این کتاب را راهنمای مطلوبی برای گروههای مطالعه کتاب مقدس ساخته است.

زندگی نامه نویسنده 
خین کارسن در یک خانواده مسیحی به دنیا آمد و پرورش افت. او در اثر تربیت مسیحی پدر و مادرش, در سن 12 سالگی شخصاً قلبش را به عیسی مسیح سپرد. پس از گذشت تنها شش هفته از ازدواجش, آلمانی‌ها همسرش را دستگیر کرده به اردوگاه کار اجباری بردند که بعدها همانجا نیز جان سپرد. همسر او اندک زمانی پیش از مرگش, در دفتر خاطرات خود, انجیل لوقا 62:9 را نوشت که می‌فرماید: <کسی که دست را به شخم زدن دراز کرده از پشت سر نظر کند, شایسته ملکوت خدا نمی‌باشد.>
این آیه باعث چالش خین شد و به زندگی او مسیر و هدف بخشید, و شالوده استواری برای روبرو شدن با مشکلات, نادیده گرفتن آرزوها, و تمایلات شخصی و اعتماد به اراده خدا گردید.
خین کارسن سخنرانی محبوب و مربی و رهبر جلسات درس کتاب مقدس می‌باشد. او مقالات متعددی برای مجلات اروپا نوشته است. کتابی که اکنون در دست دارید, اولین کتاب او می‌باشد. کتابهای دیگر این نویسنده نیز به زبانهای مختلف ترجمه شده است.

پیش‌‌گفتار 
<خین کارسن> یک داستان نویس است. با وجود اینکه کتابهای زیادی درباره زندگی زنان کتاب مقدس نوشته شده است, من تا کنون کتابی مانند این کتاب نخوانده‌ام که از هر جهت بتوان آن را در زندگی عملی بکار برد. خین زنان کتاب مقدس را جامه‌ای واقعی پوشانده و با مطالعه کارها و زندگی آنان, می‌توان آنچه را که برای زندگی امروزی مورد نیاز است, دریافت کرد. او برای علاقمندان به مطالعه بیشتر, سوالاتی تهیه کرده که در انتهای هر فصل درج شده است.
خین, یکی از بهترین مربی‌های رهبران گروه‌های مطالعه کتاب مقدس می‌باشد. او کلام خدا را با شرایط و موقعیتهای روزمره تطبیق می‌دهد.
دعای من این است که این کتاب مانند بذری که میوه بسیار بیاورد, در زندگی شما عمل کند. (کوری تن بوم)

برای خواندن زندگی‌نامه هر شخصیت بر روی آن کلیک کنید

زنان عهد عتیق

زنان عهد جدید

حوا مادر همه موجودات زنده
ساره, شاهزاده‌ای که نامش با احترام یاد می‌شود
استر, ملکه‌ای ایثارگر
رفقه, زنی با استعدادهای نهفته, اما.....
رفقه, راه زندگی‌اش را خودش تعیین می‌کند
مریم, خواهر موسی
زن ایوب, زنی که به خدا جواب رد داد
کنیزک یهودی, دختری که درباره خدای اسرائیل شهادت داد 
زن شونمی, زنی با ذهنی خلاق
ملکه سبا, زنی مشتاق حکمت
بیوه‌زن اهل صرفه, زنی با ایمانی عملی
راحاب, زنی بدکاره که در ردیف قهرمانان ایمان قرار گرفت
زن فوطیفار, زنی در چنگال هوس

مریم, زنی که بزرگترین افتخار جهان نصیبش شد
الیزابت, شخصیتی قوی و همسری شایسته

حنا, زنی دلشکسته اما استوار
زن سامری, زنی که به عیسی پاسخ مثبت داد

بیوه‌زن فقیر, زنی که می‌دانست پول را چگونه به کار ببرد
مریم, خواهر مرتا, زنی که بهترین را برگزید
طابیتا, زنی که خدا را دوست داشت

مرتا, زنی که به مسائل جانبی اولویت می‌داد
پرسکله, همسنگری گرانقدر در بشارت انجیل 
لیدیه, زنی تاجر که خدا را در مقام اول قرار داد

< ای پدر آسمانی، به تو محتاجم. اعتراف می‌کنم که مطابق میل خود و برخلاف خواست تو زندگی کرده‌ام؛ بنابراین بر علیه تو گناه ورزیده‌ام، تو را شکر می‌کنم که بوسیله مرگ مسیح بر روی صلیب گناهانم را آمرزیده‌ای. حال بار دیگر از مسیح دعوت می‌کنم که بر تخت زندگی من بنشیند و آن را در اختیار خود بگیرد. مرا از روح‌القدس پر ساز چنانکه امر فرموده‌ای که از روح پر شوم، و در کلامت وعده داده‌ای که اگر با ایمان بطلبم خواهم یافت. این را در نام عیسی می‌طلبم. به منظور اظهار و ابراز ایمانم، اکنون تو را برای اینکه زندگی مرا در اختیار خود گرفته و آن را با روح‌القدس پر ساخته‌ای شکر می‌کنم. >
آیا این دعا بازگوکننده آرزوی قلبی شما می‌باشد؟ اگر چنین است دعا کنید و بر خدا توکل نمایید تا هم اکنون شما را از روح‌القدس پر سازد.
چگونه می‌دانید از روح‌القدس پر (کنترل و تقویت) شده‌اید؟
آیا از خدا درخواست نموده‌اید که شما را از روح‌القدس پر سازد؟ آیا اطمینان دارید که هم‌اکنون پر از روح‌القدس هستید؟ به چه دلیل؟ ( به دلیل وفاداری خدا و اعتبار کلامش؛عبرانیان 11 : 6 ; رومیان 14 : 22 و 23.)
بر احسا سات خود اعتماد نداشته باشید. شخص مسیحی بوسیله ایمان ( توکل ) به وفاداری خدا و اعتبار کلامش زیست می‌کند. بگذارید با ترسیم تصویری موضوع را برای خود روشن سازیم.
قطار زیر، نشان‌دهنده ارتباط بین حقیقت (خدا و کلامش)، ایمان ( اعتماد ما به خدا و کلام او ) و احساسات ( نتیجه ایمان و اطاعت ) می‌باشد (یوحنا 21:14).
قطار با واگن و یا بدون واگن آخری ( احساسات ) حرکت می‌کند

حال اگر لکوموتیو را به عقب واگن آخری ببندیم و انتظار داشته باشیم که واگن، لکوموتیو را بکشد، آیا انتظار و عمل ما عبث نخواهد بود؟  

به همین طریق ما مسیحیان نباید بر احساسات خود اعتماد کنیم، بلکه اعتماد و اتکاء ما باید به  خدا و کلام معتبرش باشد.

چگونه در روح سلوک نماییم؟
ایمان (توکل نمودن بر خدا و وعده‌های او) یگانه راهی است که شخص مسیحی می‌تواند به توسط آن، تحت کنترل روح زندگی کند. مادامیکه لحظه به لحظه در حال توکل نمودن بر مسیح بسر می‌برید ، زندگی شما دارای صفات زیر می‌باشد:
الف- زندگی شما بیش از پیش مثمرثمر خواهد شد (غلاطیان 22:5 و 23) و بتدریج همشکل مسیح خواهید شد (رومیان 2:12; دوم قرنتیان 18:3).
ب- زندگی توام با دعا و مطالعه کتاب مقدس برای شما پرمعنی تر خواهد شد.
ج- قدرت روح‌القدس را در شهادت دادن تجربه خواهید کرد (اعمال 8:1).
د - برای نبرد روحانی با دنیا (اول یوحنا 15:2-17 ) بر علیه خواهش‌های جسمانی  (غلاطیان 16:5 و 17) و بر علیه شیطان (اول پطرس 5 : 7-9 ; افسسیان 6 : 10-13آمادگی خواهید داشت.
ه- قدرت روح‌القدس را برای ایستادگی در برابر وسوسه و گناه تجربه خواهید نمود.(اول قرنتیان 10: 13 ; فیلپیان 4: 13 ; افسسیان 1: 19-23 ; دوم تیموتاوس 1: 7 ; رومیان 6: 1-16).

تنفس روحانی
بوسیله ایمان می‌توانید همیشه محبت و بخشش خدا را تجربه کنید.
اگر دریافتید که یک جنبه از زندگی شما (از لحاظ کردار یا گفتار) خدا را خشنود نمی‌سازد ، حتی اگرچه با او قدم بر می‌دارید و با خلوص نیت می‌خواهید او را خدمت نمایید ، صمیمانه از او تشکر کنید که گناهان گذشته و حال و آینده شما را بر اساس مرگ مسیح بر روی صلیب بخشیده است ، با ایمان ، محبت و بخشش او را از آن خود بدانید و به شراکت خود با او همچنان ادامه بدهید. اگر نفس اماره مجدداً بوسیله گناه تخت زندگی شما را اشغال نموده ( یعنی توسط نافرمانی عمومی ) اقدام به تنفس روحانی نمایید.
تنفس روحانی ( ناپاکی را بیرون کردن و پاکی را وارد ساختن ) تمرین ایمان است که شما را توانا می‌گرداند تا محبت و بخشش خدا را دائماً تجربه نمایید.

1 -
نفس برآوردن:
به گناهانت اعتراف کن - درباره گناه خود نظر خدا را قبول نموده و از او که طبق اول یوحنا 1: 9 و عبرانیان 10: 1-25 گناهانت را بخشیده است تشکر نما. اعتراف مستلزم توبه ، یعنی تغییر اساسی در فکر ، عمل و در صورت نیاز جبران می‌باشد
2 -
نفس فرو بردن:
اختیار زندگی خود را به مسیح بسپارید و بوسیله ایمان ، پری روح القدس را بپذیرید ، ایمان داشته باشید که مطابق امر خدا درافسسیان 5: 18 و وعده او در اول یوحنا 5: 14 و 15 ، روح القدس زندگی شما را کنترل و تقویت می‌کند.

اگر این جزوه برای شما مفید و قابل استفاده بوده است ، لطفاً آن را به دیگران بدهید و یا برای آنها بخوانید و به این ترتیب خداوند را به دیگران بشناسانید.

و او زن نامیده شود

نویسنده: خین کارسن مترجم:‌ فرناز فان دکار

 

مریم, مادر عیسی
زنی که بزرگترین افتخار در جهان نصیبش شد

 

<خداوند را با تمام وجود ستایش می‌کنم, و روح من, بسبب نجات دهنده‌ام خدا, شاد و مسرور می‌گردد! چون او من ناچیز را مورد عنایت قرار داده است, از این پس همه نسلها, مرا خوشبخت خواهند خواند, > (لوقا 1: 46- 48 ترجمه نفسیری)

لوقا 1: 26- 38 (و در ماه ششم جبرائیل فرشته از جانب خدا به بلدی از جلیل که ناصره نام داشت, فرستاده شد, نزد باکره‌ای نامزد مردی مسمی به یوسف از خاندان داود و نام آن باکره مریم بود. پس فرشته نزد او داخل شده, گفت: "سلام بر تو ای نعمت رسیده, خداوند با توست و تو در میان زنان مبارک هستی." چون او را دید, از سخن او مضطرب شده, متفکر شد که این چه نوع تحیت است. فرشته بدو گفت: "ای مریم ترسان مباش زیرا که نزد خدا نعمت یافته‌ای. و اینک حامله شده, پسری خواهی زایید و او را عیسی خواهی نامید. او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلی مسمی شود, و خداوند خدا تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود. و او بر خاندان یعقوب تا به ابد پادشاهی خواهد کرد و سلطنت او را نهایت نخواهد بود." مریم به فرشته گفت:"این چگونه می‌شود و حال آنکه مردی را نشناخته‌ام؟" فرشته در جواب وی گفت:"روح‌القدس بر تو خواهد آمد و قوت حضرت اعلی بر تو سایه خواهد افکند, از آنجهت آن مولود مقدس, پسر خدا خوانده خواهد شد. و اینک الیصابات از خویشان تو نیز در پیری به پسری حامله شده و این ماه ششم است, مر او را که نازاد می‌خواندند. زیرا نزد خدا هیچ امری محال نیست. "مریم گفت:"اینک کنیز خداوندم. مرا برحسب سخن تو واقع شود." پس فرشته از نزد او رفت.)

متی 1: 18- 25 ( اما ولادت عیسی مسیح چنین بود که چون مادرش مریم به یوسف نامزد شده بود, قبل از آنکه با هم آیند, او را از روح‌القدس حامله یافتند. و شوهرش یوسف چونکه مرد صالح بود و نخواست او را عبرت نماید, پس اراده نمود او را به پنهانی رها کند. اما چون او در این چیزها تفکر می‌کرد, ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وی ظاهر شده, گفت:"ای یوسف پسر داود, از گرفتن زن خویش مریم مترس, زیرا که آنچه در وی قرار گرفته است, از روح‌القدس است و او پسری خواهد زایید و نام او را عیسی خواهی نهاد, زیرا که او امت خویش را از گناهانشان خواهد رهانید." و این همه برای آن واقع شد تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته بود, تمام گردد "که اینک باکره آبستن شده پسری خواهد زایید و نام او را عمانوئیل خواهند خواند که تفسیرش این است: "خدا با ما." پس چون یوسف از خواب بیدار شد, چنانکه فرشته خداوند بدو امر کرده بود, بعمل آورد و زن خویش را گرفت و تا پسر نخستین خود را نزایید, او را نشناخت, و او را عیسی نام نهاد.)
لوقا 2: 6-14 (و وقتی که ایشان در آنجا بودند, هنگام وضع حمل او رسیده, پسر نخستین خود را زایید. و او را در قنداقه پیچیده, در آخور خوابانید. زیرا که برای ایشان در منزل جای نبود. و در آن نواحی, شبانان در صحرا بسر می‌بردند و در شب پاسبانی گله‌های خویش می‌کردند. ناگاه فرشته خد‌اوند بر ایشان ظاهر شد و کبریایی خداوند بر گرد ایشان تابید و بغایت ترسان گشتند. فرشته ایشان را گفت: "مترسید, زیرا اینک بشارت خوشی عظیم به شما می‌دهم که برای جمیع قوم خواهد بود. که امروز برای شما در شهر داود, نجات دهنده‌ای که مسیح خداوند باشد متولد شد. و علامت برای شما این است که طفلی در قنداقه پیچیده و در آخور خوابیده خواهید یافت." در همان حال فوجی از لشکر آسمانی با فرشته حاضر شده, خدا را تسبیح‌کنان می‌گفتند:" خدا را در اعلی علیین جلال و بر زمین سلامتی و در میان مردم رضامندی باد."
لوقا 2: 17-19 چون این را دیدند, آن سخنی را که در باره طفل بدیشان گفته شده بود, شهرت دادند. و هر که می‌شنید از آنچه شبانان بدیشان گفتند, تعجب می‌نمود. اما مریم در دل خود متفکر شده, این همه سخنان را نگاه می‌داشت.)

لوقا 2: 33- 35 (و یوسف و مادرش از آنچه در باره او گفته شد, تعجب نمودند. پس شمعون ایشان را برکت داده, به مادرش مریم گفت: "اینک این طفل قرار داده شد, برای افتادن و برخاستن بسیاری از آل اسرائیل و برای آیتی که به خلاف آن خواهند گفت. و در قلب تو نیز شمشیری فرو خواهد رفت, تا افکار قلوب بسیاری مکشوف شود.")
یوحنا 19: 25-27 (و پای صلیب عیسی, مادر او خواهر مادرش مریم, زن کلوپا و مریم مجدلیه ایستاده بودند. چون عیسی مادر خود را با آن شاگردی که دوست می‌داشت ایستاده دید, به مادر خود گفت: "ای زن, اینک پسر تو." و به آن شاگرد گفت: "اینک مادر تو." و در همان ساعت آن شاگرد او را به خانه خود برد.)
مریم, در حالیکه کاملاً متحیر و تحت تأثیر پیغامی بود که چند لحظه پیش از طریق فرشته خدا دریافت کرده بود, با لب‌هایی لرزان و به کندی گفت: <من کنیز خداوند هستم و هر چه او بخواهد با کمال میل انجام می‌دهم.> پس از ناپدید شدن فرشته, مریم در اندایشه فرو رفته و سعی کرد هر آنچه بدو گفته شده بود, در فکرش مرور نماید. او, مریم, مادر <مسیح> خواهد شد, همان نجات‌دهنده‌ای که به آدم و بعدها به ابراهیم وعده داده شده بود و بعد از آن, پیامبران زیادی درباره آمدن او نبوت کرده بودند.
او نیز مانند هر زن یهودی, می‌دانست که روزی مسیح به دنیا خواهد آمد و آرزو داشت که خداوند او را به منظور حمل چنین فرزندی برگزیند. با وجود این, حتی تصور اینکه زمان موعود فرا رسیده و خداوند چنین افتخاری را نصیب او کرده است, برایش بعید بود.
مریم, در آن زمان دختر جوانی بود, اهل دهکده‌ای کوچک و بی‌اهمیت (یوحنا 1: 45و 46), و بالاتر از همه, او که هنوز ازدواج نکرده و فقط نامزدی داشت چطور می‌توانست بچه‌دار شود؟ پس این زیاد هم عجیب و دور از ذهن نبود که در جواب فرشته گفته باشد: <اما این چگونه امکان دارد؟ من هنوز ازدواج نکرده‌ام.>
فرشته که پیغام خود را با سخنان تسلی‌بخش آغاز کرده و گفته بود: <ای مریم, نترس! زیرا خدا بر تو نظر لطف انداخته است>, چنین ادامه داد: <روح‌القدس بر تو نازل خواهد شد و قدرت خدا بر تو سایه خواهد افکند.> فرزند او, (پسر خدا) خوانده خواهد شد.
مریم از طریق مطالعه کتب موسی و مزامیر و نوشته‌های پیامبران, خدا را می‌شناخت. در قلب او, احترام و تکریم خاصی نسبت به خدا وجود داشت. او با تاریخ قوم اسرائیل آشنایی داشت و از آنچه خداوند برای قوم خود بطور گروهی و شخصی انجام داده بود, آگاه بود. مریم می‌دانست که رحمت خداوند شامل حال ترسندگان اوست و او از ضعیفان و کودکان برای پیشبرد مقاصد خویش استفاده می‌کند. مریم بخوبی بدین نکته واقف بود که او ثروت و یا مقامی نداشت که بدان فخر کند. اما شاید خداوند هم بدین منظور او را انتخاب کرده بود. آیا او وسیله‌ای بود که خداوند می‌توانست بخوبی از آن استفاده نماید, درست بدین دلیل که او هرگز نمی‌توانست جلال را از آن خودش بسازد؟
مریم حاضر بود که نفس خویشتن را قربانی کند و کنیز کوچک خداوند باشد. او در حالیکه با دیدگان متحیر فرشته را که ناپدید می‌شد دنبال می‌کرد, با سادگی گف: <همانطور که تو گفتی واقع شود.> با این سخنان مریم نشان داد که تسلیم محض اراده خداوند است. او هیچ چیز برای خودش نمی‌خواست. این پاسخ در عین حال, با در نظر گرفتن همه جوانب بیان شده بود. پس او, یعنی همین پسر که لحظه‌ای پیش خبر تولد او را دریافت کرده بود, سالها بعد با تسلیم کامل به خدای پدر کلماتی بسیار شبیه به این جمله مریم را ادا نموده و خواهد گفت: <نه اراده من, بلکه اراده تو انجام شود.> (متی 26: 39)
مریم در آینده فرصت‌های زیادی خواهد داشت که صحت آنچه را بر زبان آورده بود به اثبات رساند, هر چند که در زمان بیان آن, نمی‌توانست از نتایج متعاقب آن مطالع باشد.
مریم, زنی که بزرگترین افتخار دنیا نصیبش شده بود, از ابتدا, متوجه شد که برای بدست آوردن امتیازات استثنایی, باید ایثار کند. موسی نیز قبل از او این تجربه را کسب نموده بود. (عبرانیان 11: 24-26) تجربهای که پولس نیز پس از او بدست خواهد آورد. (اعمال 9: 15 و 16) با تسلیم کردن خویش به خدا اولین ایثار و قربانی مریم, از دست دادن اعتبار و آبروی دنیوی بود. این موضوع برای یوسف, نامزد مریم نیز, که به نوبه خود مردی خداپرست بود, مشکل آفرین شده بود. او چطور می‌توانست با دختری که نوزاد شخص دیگری را حمل می‌کرد, ازدواج کند؟
یوسف مریم را دوست داشت و به همین دلیل هم نمی‌خواست او را در جمع مورد اتهام قرار دهد. یوسف بخوبی می‌دانست که بر طبق شریعت هر گاه عروسی به هنگام ازدواج باکره نباشد, حکم سنگسار او حتمی است (تثنیه 22: 20و 21). بنابر این یوسف تصمیم گرفت که مخفیانه از مریم جدا شده و او را ترک کند. آیا او با این عملش می‌خواست مجازات مریم را به خدا واگذار نماید؟ اما فرشته خداوند, در رویا, حقیقت ماجرا را برای یوسف آشکار ساخته, گفت که پسری که مریم در رحم دارد, عمانوئیل موعود است که اشعیاء نبی درباره او نبوت نموده است (شعیاء 7: 14).
یوسف نیز که عنوان پدر زمینی آن فرزند را داشت, به نوبه خود بزرگترین افتخار دنیا را کسب کرده بود. او افتخار این را داشت که نام عیسی را بر طفل نهاده, او را همچون پسر خویش تربیت کند. خانه او, محل زندگی پسر خدا بود و یگانه خانه عیسی در طول زندگی او بر روی زمین محسوب می‌شد.
مریم و یوسف در حالیکه نوزاد خود, عیسی را در بغل داشتند, از پله‌های معبد خداوند در اورشلیم بالا رفتند. آنها برای قربانی, یک جفت کبوتر به همراه آورده بودند. مریم در حالیکه از پله‌ها بالا می‌رفت, در ذهن خویش وقایع سال گذشته را مروری نمود. او به یاد آورد که چگونه در روزهای آغازین بارداری خود, به نزد الیزابت که یکی از خویشاوندانش بود و در دهکده‌ای نزدیک به اورشلیم زندگی می‌کرد, رفته بود. الیزابت نیز که مانند مریم باردار بود, بدون اینکه از او کلامی درباره این موضوع شنیده باشد, پر از روح‌القدس شده و مریم را (مبارک در بین زنان) و (مادر خداوند) خواند.
الیزابت, با ایمانی که نسبت به خدا و کلام او داشت, مریم را خوشامد گفته بود. مریم نیز به نوبه خود, با الهام از روح‌القدس, سرودی در تمجید خداوند سرایید بود. قلب و زبان او از وقایع آینده پر از نشاط بود. چه بسا انسانهایی که او را خوشبخت خواهند خواند و از پیر و جوان, در حال و آینده, نام او را ذکر خواهند کرد, نه بخاطر خود او, بلکه به سبب کار عظیمی که خدا از طریق او انجام داده است, زیرا خداوند قادر مطلق, عظیم و قدوس است.
او خود را در مقابل خدا کوچک و بی‌ارزش می‌دانست. تنها چیزی که برای تقدیم به خدا داشت شکرگزاری و پرستش بود. فرزندی که بدنیا می‌آمد, نجات‌دهنده او نیز محسوب می‌گشت. مریم بخوبی می‌دانست که او هر چند مبارکترین زنان بوده و افتخار حمل پسر خدا را داشت, در عین حال انسانی گناهکار بود که به نجات‌دهنده احتیاج داشت.
سرود پرستشی مریم, همچنین حاکی از فروتنی او بود (لوقا 1: 46-55). او هرگز قادر به پیشبینی این نکته نبودی که حتی پس از گذشت قرنها, هنوز هم انسانهای بیشماری تحت تأثیر چگونگی بیان عشق او نسبت به خدا قرار خواهند گرفت.
اندکی بیش به وقت زایمان باقی نمانده بود, که توسط امپراطور اوغسطس دستور سرشماری عمومی صادر شد. یوسف و مریم مجبور به طی سفری طولانی شدند تا از ناصره به بیت‌لحم که شهر جد آنها داود بود بروند و در آنجا نام‌نویسی کنند. همانطور که انتظار می‌رفت, در هیچ مسافرخانه‌ای برای آنها جای اقامت نبود. بیت‌لحم که بین اورشلیم و حبرون واقع است, در آن زمان محل گذر کاروانها و در نتیجه شهری پر ازدحام بود.
مریم, طفلش را در بیرون از شهر در غاری که زمستانها به عنوان آخور برای نگهداری حیوانات, بکار می‌رفت, بدنیا آورد. او با قلبی آکنده از درد و غم, می‌دید که پسرش در شب تولد, تختخواب و یا گهواره مناسبی برای خوابیدن ندارد. در حالیکه مریم و یوسف, با احساس تنهایی و غربت دست و پنجه نرم می‌کردند, معجزه‌ای به وقوع پیوست. در نیمه‌های شب ناگهان نوری درخشید و همه جا از روز هم روشنتر گردید. به ناگاه لشکری بزرگی از فرشتگان در آسمان ظاهر شدند که سرودخوانان تولد پسر خدا و منجی عالم را اعلام می‌نمودند. آنها با حمد و ثنا می‌سراییدند که: <خدا را در آسمانها جلال باد و بر زمین, آرامش و صلح برقرار باد.>
فرشتگان با اشاره به محل تولد, شبانان را از تولد طفل آگاه ساخته و آنها نیز که مردانی فقیر با صورتهای خشک و آفتاب سوخته بودند, برای ملاقات کودک و پدر مادرش به آن آخور آمدند.
مجوسیان, که مردانی حکیم و ثروتمند از مشرق زمین بودند و سفر دور دارازی را برای دیدن طفل پشت سر گذاشته بودند, مهمانان بعدی آنها بودند. مهمانانی که با خود هدایای گرانبهایی چون طلا و کندر و مر آوردند و تقدیم کردند.
بدین ترتیب مریم می‌دید که تولد پسرش را خود خداوند اعلام کرده بود و فقیر و غنی او را خوش‌آمد گفته بودند (متی 2: 1-12). اما مریم در سکوت نشسته و این خاطرات زیبا را به خوبی به ذهن می‌سپرد.
به محض ورود آنها به معبد, مردی سالخورده به طرف آنها آمد و بدون لحظه‌ای تردید طفل را در آغوش کشید (لوقا 2: 22- 38). آن مرد که شمعون نام داشت, شخصی درستکار و پارسا بود که سالهای طولانی در انتظار آمدن مسیح موعود بسر می‌برد. یوسف و مریم با حیرت به سخنان او گوش دادند که می‌گفت:<خداوندا تو به وعده خود عمل کردی و حال بنده خود را به سلامت مرخص فرما, چون با چشمانم نجاتی را که برای همه قومها آماده نموده‌ای دیدم.> آنها می‌دانستند که این مرد پیر نیز درست مانند الیزابت با هدایت روح‌القدس شخن گفته و دیگر در ذهن خود کوچکترین شکی نداشتند که طفلی که در آغوش دارند (پسر خدا) می‌باشد.
پس از شمعون, زن نبیه‌ای به نام حنا, که او نیز بسیار سالخورده بود و ایام عمرش را به عبادت خدا در معبد می‌گذارنید, به سوی آنها آماده و با دیدن طفل خدا را برای فرستادن مسیح موعود سپاس گفت. اما درست قبل از آنکه حنا, معبد را ترک کرده و درباره تولد طفل با کسانی که در انتظار نجات اورشلیم بودند صحبت نماید, شمعون کلمات مهمی خطاب به مریم گفت: <مریم, خوب دقت کن, زیرا فرزند تو توسط بسیاری از مردم اسرائیل رد شده و در عین حال موجب شادی و برکت بسیاری دیگر خواهد شد. افکار پنهانی عده زیادی توسط او فاش خواهد گردید. اما برای تو, ای مریم, اندوه مانند شمشیری خواهد بود که قلبت را خواهد شکافت.>
اندک زمانی پس از این نبوت شمعون, اولین غم و اندوه قلب و زندگی مریم را پر کرد. هیرودیس پادشاه دستور قتل عام تمام پسران دو ساله و یا کمتر از دو سال را صادر نمود, تا بدین وسیله شاید بتواند (پادشاه یهود) را که خبر تولد او توسط مجوسیان اعلام شده بود, از میان ببرد. (متی 2: 13-16) خداوند بوسیله فرشته‌ای که در خواب به یوسف ظاهر شد, آنها را از این موضوع با خبر کرد. آنها موفق شدند به موقع به مصر فرار کنند. بدین منظور گذشتن از بیابان داغ و سوزان(نگب), اجتناب‌‌ناپذیر بود. زن و مرد جوان, در حالیکه کودکی نوزاد به همراه داشتند برای رسیدن به مصر می‌باید از بیابان خشک و سوزان عبور می‌کردند و هر لحظه این سفر طولانی را در ترس تمام شدن آب و غذایی که با خود داشتند می‌گذرانیدند. اما موضوعی که برای مریم تحمل آن دشوارتر از مشکلات مربوط به سفر بود, آگاهی از این نکته بود که کودکان بسیاری به دستور هیرودیس به قتل رسیدند و این عمل فقط به علت تولد پسر او انجام می‌گرفت. او حتی می‌توانست در ذهنش صدای گریه و فریاد کودکان بی‌گناهی را که به قتل می‌رسیدند بشنود. او که خود مادر بود, می‌توانست درد و ترس مادرانی را که داغ فرزند دیده بودند, تصور نماید. مریم به زودی متوجه شد که شادی او که مادر (پسر خدا) بود, با اشک و رنج آمیخته خواهد بود.
ده سال گذاشت.
خانواده‌های زیادی برای برگزار نمودن عید فصح و تقدیم قربانی به اورشلیم رفته بودند و شهر, بسیار شلوغ و پر ازدحام بود. (لوقا 2: 41- 51
).
عید فصح برای قوم یهود ایام شادی و سرور محسوب می‌گردید. نه تنها بدین دلیل که برای قربانی کردن به معبد خدای قدوس می‌رفتند بلکه ملاقات خویشان, دوستان و آشنایان که تنها در طی جشن صورت می‌پذیرفت, بسیار شادی آفرین بود. هر خانواده‌ای تعدادی کودک نیز به دنبال داشت و بدین سبب, در هر گوشه و کناری, تعدادی بچه, در حال جست و خیز بود.
بزرگسالان از ملاقات با خویشاوندان و دوستان و آشنایانی که به علت بعد مسافت, تنها در مواقع خاص صورت می‌پذیرفت, لذت برده و با شادی, صحبت کنان در خیابانها به راه خود ادامه می‌دادند و کودکان نیز مانند جوجه پرندگان به گرد یکدیگر می‌پریدند و می‌جهیدند و سر و صدا می‌نمودند. به علت زیادی جمعیت, بسیار بدیهی به نظر می‌رسد که غیاب یک کودک, برای ساعتها مورد توجه پدر و مادر قرار نگیرد. احتمالاً آنها فکر می‌کردند که طفل نزد سایر اعضای فامیل به سر می‌برد.
یوسف و مریم نیز احتمالاً به دلیل ذکر شده در بالا, پس از یک روز که از سفر خسته کننده آنها به طرف خانه می‌گذشت متوجه غیبت عیسی گشتند. پس از آنکه همه جا را جستجو کرده و او را نیافتند, به ناچار با نگرانی به اورشلیم بازگشتند. در اورشلیم نیز بدون موفقیت همه جا را جستجو نمودند. سرانجام, پس از سه روز جستجو, او را در معبد پیدا کردند و با تعجب و حیرت مشاهده نمودند که عیسای دوازده ساله در میان استادان مذهبی نشسته است.
عیسی فقط به سخنان آنها گوش نمی‌داد بلکه از آنها سوالاتی نیز می‌پرسید و همه شنوندگان حاضر در آن جمع از هوش و فراست و جوا‌ب‌هایی که او می‌داد در حیرت بودند.
مریم که بسیار مضطرب بود, با آشفتگی از عیسی پرسید: <پسرم, چرا با ما چنین کردی؟ من و پدرت با نگرانی همه جا را به دنبال تو گشتیم!> عیسی مودبانه ولی در عین حال, قطعی و واضع پاسخ داد: <چه لزومی داشت برای پیدا کردن من به این سو و آن سو بروید؟ مگر نمی‌دانستید که من باید در خانه پدرم باشم؟>
پدرش؟ اما یوسف که به همراه مریم, مادرش, همه جا را به دنبال او جستجو کرده بود. آیا مریم و یوسف متوجه نبودند که عیسی درباره پدر آسمانی خود صحبت می‌‌کرد؟
عیسی به تدریج از آنها دور شده و در سفر زندگی خود به سمت مقصد نهایی خویش پیش می‌رفت. او که آن روز پسر گمشده آنها محسوب می‌شد, در واقع (پسرخدا) و نجات‌دهنده همه گمشدگان بود و برای رسیدن به این مقصود می‌باید بندها و وابستگی‌هایی که بین او و خانواده‌اش وجود داشت به تدریج گسیخته می‌شد.
آیا این واقعه نیز باعث شد که مریم یک بار دیگر به نبوت شمعون بیندیشد؟ آیا او درد نوک شمشیری را که روزی کاملاً در قلبش فرو خواهد رفت, احساس می‌کرد؟ به هنگام بازگشت به ناصره, باز هم همه چیز به حالت سابق خود بازگشت. عیسی همانند گذشته, مطیع آنان بود. اما در قلب مریم چیزی بیدار گشت. او این خاطره را نیز در کتاب خاطرات قلب خویش ثبت کرد. به او این فرصت داده شده بود که احساس مادری خویش را, تسلیم اراده خدا سازد.
سالهایی که سپری گشت, در مجموع, سالهای خوبی بود. عیسای جوان کم کم رشد نموده و تبدیل به مرد بزرگسالی می‌گردید. لوقا 2: 52 می‌فرماید: <عیسی در حکمت و قامت رشد می‌کرد و مورد پسند خدا و مردم بود.> عیسی که به عنوان پسر خدا, حتی در زمان کودکی نیز انسانی کامل بود, از نظر جسمی نیز مانند یک انسان واقعی, خود را مطیع مادرش مریم ساخت.
عیسی در خانواده‌ای ثروتمند یا از نظر اجتماعی بلند پایه, پرورش نیافت. اما محیط زندگی او از نظر روحانی, مورد حسادت و غبطه همگان بود. پدر و مادر او انسانهایی بودند که با خدا گام برداشته و با یکدیگر با احترام رفتار می‌کردند. علیالخصوص افکار مریم, همواره پر از خدا بود.
افکار هر انسانی تعیین کنند اعمال اوست. پس مریم و یوسف نیز با در نظر گرفتن این نکته, می‌کوشیدند تا اداره خانه خویش را با تأئیدات الهی هماهنگ سازند. در خانه کوچک آنها در ناصره جو دوستانه‌ای حکم‌فرما بود.
روحیه فروتنی حقیقی و پرهیزکاری غیرتصنعی, در گوشه و کنار آن خانه به چشم می‌خورد. چنین روحیه‌ای برای یک کودک, اطاعت کردن از والدین را آسان می‌ساخت. در خانه مریم و یوسف بود که عیسی برای اولین بار با کلام خدا آشنا شد. عشق مادر نسبت به کلام خدا, برای پسر نمونه زیبایی بود.
بدین ترتیب عیسی, پس از ماجرایی که در معبد واقع شد, 18 سال دیگر نیز در خانه پدری خویش زندگی کرد. در این فاصله مریم و یوسف صاحب چهار پسر به نام‌های یعقوب, یوسف, شمعون و یهودا و همچنین دخترانی شدند (متی 13: 55و 56). از آنجا که یوسف, احتمالاً, در طول این مدت فوت کرده بود, این موضوع کاملا بدیهی به نظر می‌رسد که عیسی به عنوان پسر ارشد, وظیفه فراهم کردن معاش افراد خانواده را به عهده داشت و در کنار مادرش مسئول حل وفصل مشکلات خانوادگی بود.
مردم از این پس او را به عنوان (پسرنجار) خطاب نمی‌کردند زیرا او خود نجار شده بود (مرقس 6: 3).
وقتی که عیسی به سن 30 سالگی رسید همه چیز به یکباره تغییر یافت.
شبی که مریم به همراه عیسی در جشن عروسی در دهکده کوچک قانا, در نزدیکی ناصره, شرکت داشت, این تغییر برایش بخوبی آشکار شد (یوحنا 2: 1-11). مریم متوجه شد که صاحب مهمانی از این نکته شراب آنها تمام شده است, خجالت‌زده می‌باشد. برای او اولین عکس‌العمل طبیعی این بود که این مشل را با پسر ارشدش در میان بگذارد. اما در آنجا بود که موضوعی دردناک برایش مکشوف شد. پسر او عوض شده بود. او دیگر آن پسر مطیعی که مریم می‌شناخت نبود.
عیسی خطاب به او گفت: <ای زن, این به من مربوط است یا به تو ؟> این که عیسی مادرش را <ای زن> خطاب کرد دلیل بر بی‌احترامی یا نامهربانی او نسبت به مادرش نمی‌باشد. چون مریم به عنوان زنی عبرانی می‌دانست که در فرهنگ و زبان آنها این موضوع عادی می‌باشد.
اما با وجود این عیسی با این جواب به طور واضح فاصله‌ای میان خود و مادرش تعیین نمود. مریم با تعجب از خود می‌پرسید: <آیا عیسی هرگز با من چنین رفتاری کرده است؟> و در اینجا بود که خاطراتش او را با خود به معبد و ماجرایی که سالها پیش اتفاق افتاده بود برد. در آنجا نیز عیسی مانند این شب عروسی برای او واضحا بیان کرده بود که هر چند از نظر جسمی پسر اوست, قادر نیست که تمام دستورات مریم را متابعت نماید. زیرا عیسی می‌باید از شخصی بسیار بالاتر فرمان برد.
مریم نسبت به این سخن حساسیت نشان نداد و هر چند که ناراحت شده بود به خدمتکاران گفت: <هرچه به شما بگوید انجام دهید.> مریم می‌دانست که او خدا و قادر به انجام معجزات است. مریم حاضر بود که با فروتنی مقام دوم را کسب نماید. آیا او از قبل, آنچه را که عیسی بعدها درباره ملکوت خدا تعلیم داده بود, می‌دانست, این تعلیم که هر کس خادم همه باشد, برتر از دیگرن است (متی 23: 11و 12).
بعد از این واقعه, عیسی خانه مریم را برای همیشه ترک کرد. او از این پس دیگر در درجه اول پسر مریم نبود, بلکه خدمت خود را رسما آغاز کرده بود. او عیسی ناصری بود که در سرتاسر سرزمین اسرائیل در بارهاش صحبت می‌شد. او پسر خدا بود که به اقاصا نقاط کشور سفر نموده و اعمال نیکو انجام می‌داد.
مریم با درد و رنج آموخت که باید یک قدم دیگر به عقب بردارد. او این بار درد تیغه شمشیر را در زندگی‌اش با شدت بیشتری احساس می‌کرد. اما در عین حال, می‌دانست که غم او آمیخته با لطف و کرم الهی بوده و تنها انتظاری که از او می‌رفت, این بود که خویشتن را مرتباً تحت اراده خدا قرار دهد. با مشاهده این امر که عیسی به هر طرف سفر نموده و با معجزات خویش بیماران را شفا داده و بشارت انجیل را می‌رسانید, ایمان مریم نسبت به او نیز رفته رفته تقویت شده و رشد می‌کرد.
بدون شک, برای مریم بسیار دردناک بود که پسران دیگرش و اهالی ناصره به عیسی ایمان نیاورده بودند و سخنان او را باور نمی‌داشتند (یوحنا 7: 3- 5 و لوقا 4: 16- 30).
با بیشتر شدن نفوذ و شهرت پسرش در طول سالهای آینده, مریم به تدریج, با مقام تازه خود در زندگی او آشنا شد. زمانی که مریم به همراه سایر پسرانش سعی داشت با عیسی صحبت نماید, بخوبی برایش آشکار شد که مقام تازه او در زندگی عیسی بالاتر از دیگران نمی‌باشد.
وقتی این خبر به عیسی رسید که مادر و برادرانش او را به نزد خود می‌خوانند, در پاسخ گفت: <مادر من کیست و براداران من چه کسانی می‌باشند و سپس به شاگردان خود اشاره نمود و فرمود: <هرکس اراده خدا را انجام دهد, برادر و خواهر و مادر من است> (مرقس 3: 32- 35). از نظر عیسی مقام و مرتبه مردمی که روزانه با او قدم برداشته و او را دنبال می‌کردند, با مقام مادرش مساوی بود. از این پس پیوندهای ایمانی, نسبت به پیوندهای خانوادگی اهمیت بیشتری داشتند.
سرانجام, در پای صلیب, وقتی که پسرش چون مردی جنایتکار مصلوب شده بود, مریم درد شمشیر را تا اعماق وجود خویش احساس کرد. در اینجا تنها عیسی نبود که پیاله درد و رنج را تا آخرین قطره سر می‌کشید, بلکه مریم نیز منتهای غم را تحمل می‌نمود. مریم تا آخرین لحظه بر پای صلیب ایستاد.
او سعی نکرد از این غم بگریزد بلکه با ماندن خود آن را به جان خرید. او شاهد تقلا و جان کندن پسرش و مسخره شدن او بود.
ساعتها به آرامی در زیر آفتاب سپری می‌شد و شخصی که برای مریم محبوبترین محسوب می‌شد, آنچنان درد می‌کشید که هرگز هیچ دردی با آن قابل مقایسه نخواهد بود. اما مریم در آنجا مانده و تمامی مدت ایستاده و به همراه پسرش درد کشید.
برای او این هم قسمتی از وظیفه مادری‌اش بود. او هنوز هم بخوبی به یاد می‌آورد زمانی را که به خداوند قول داده و گفته بود <همانطور که تو گفتی بشود> و با این گفته خود را به طور کامل تحت فرمان و اراده خداوند قرار داده بود. مریم, اراده خدا را می‌طلبید و نه احساسات خود را.
عیسی نیز در حالیکه با مرگ دست و پنجه نرم می‌نمود, مریم را دیده و او را فراموش نکرده بود. عیسی به مادر خود گفت: <مادر این پسر تو است.> و سپس به عزیزترین شاگرد خود یعنی یوحنا رو نموده گفت: <و این مادر تو است> (یوحنا 19: 26و 27).
عیسی قبل از مرگ برای مادر خویش سرپرستی تعیین نمود. مرد و زنی که در این دنیا برای او عزیزتر بودند, پس از ترک او نیز به بهترین وجهی قادر به درک یکدیگر و کمک به یکدیگر خواهند بود. از آن لحظه به بعد, مریم می‌بایست در خانه یوحنا زندگی کند.
در کلام خدا, یکبار دیگر نیز با نام مریم روبرو می‌گردیم و آن زمانی است که او به همراهی شاگردان عیسی و چند زن دیگر و دیگر پسرانش به گرد یکدیگر جمع شده‌اند (اعمال 1: 9-14). پس از صعود عیسی مسیح به آسمان, در بالاخانه‌ای در اورشلیم, مریم نیز مانند دیگران, اوقان خویش را بی‌وقفه, صرف دعا و مناجات با خدا می‌کرد.
مریم رنی پخته و باتجربه شده بود. او بیش از سی سال از عمرش را با شادی‌ها و غم‌هایی گذرانده بود که هیچ زن دیگری آنها را نیازموده بود. اما رفتار او و طرز برخورد او با خدا تغییر نیافته بود. با اعمال و رفتار خویش در زندگی, آنچه را که زبانش به هنگام تولد مسیح اعتراف نموده بود, ثابت کرد: <اینک من کنیز خداوند هستم, همانطور که تو گفتی واقع شود.>

سوالاتی برای مطالعه بیشتر
1- چه چیز باعث شد که مریم پرافتخارترین زن عالم خوانده شود؟
2-
سرور مریم را در لوقا 1: 46 -55 مطالعه کنید. افکار مریم درباره خدا چه بودند؟ او خود را چگونه می‌دید؟
3-
مقام استثنائی مریم, ایثارها و قربانی‌هایی نیز به دنبال داشت. این قربانی‌ها را نام ببرید.
4-
به نظر شما بزرگترین درد و مشکل مریم چه بود؟
5-
به نظر شما زیباتین جنبه شخصیتی مریم چه بود؟ به چه دلیل؟
6-
مهمترین درسی که شما از زندگی مریم می‌آموزید, چیست؟ این درس چه ارزش عملی در زندگی شخصی شما دارد؟


خداوند شما را برکت دهد.

 با تشکر

ارشیا...........شیوا

عیسی و زنی در چنگال هوس

نویسنده: خین کارسن مترجم:‌فرناز فان دکار

 

زن فوطیفار

زنی در چنگال هوس

 

برطبق کلام خدا, هرگاه دو نفر با یکدیگر رابطه جنسی برقرار نمایند, بعد از آن واقعه هرگز مانند قبل نخواهند بود.

برخورد آنها نسبت به یکدیگر, تغییر می‌یابد و بعد از آن نمی‌توانند تظاهر کنند که هیچ اتفاقی رخ نداده است. این عمل باعث تشکیل زوجی می‌شود که با یکدیگر پیوستگی دارند؛ و این پیوستگی عواقبی نیز در بر خواهد داشت. (والتر تروبیش)

پیدایش 39: 1-20 <اما یوسف را به مصر بردند. و مردی مصری, فوطیفار نام که خواجه و سردار افواج خاصه فرعون بود, وی را از دست اسماعیلیانی که او را بدانجا برده بودند, خرید. و خداوند با یوسف می‌بود, و او مردی کامیاب شد, و در خانه آقای مصری خود ماند. و آقایش دید که خداوند با وی می‌باشد, و هر آنچه او می‌کند, خداوند در دستش راست می‌آورد. پس یوسف در نظر وی التفات یافت, و او را خدمت می‌کرد و او را به خانه خود برگماشت و تمام مایملک خویش را بدست وی سپرد. و واقع شد بعد از آنکه او را بر خانه و تمام مایملک خود گماشته بود, که خداوند خانه آن مصری را بسبب یوسف برکت داد, و برکت خداوند بر همه اموالش, چه در خانه و چه در صحرا بود. و آنچه داشت بدست یوسف واگذاشت, و از آنچه با وی بود, خبر نداشت جز نانی که می‌خورد. و یوسف خوش‌اندام و نیک‌منظر بود. و بعد از این امور واقع شد که زن آقایش بر یوسف نظر انداخته, گفت: "با من همخواب شو!" اما او ابا نموده, به زن آقای خود گفت: "اینک آقایم از آنچه نزد من در خانه است, خبر ندارد؛ و آنچه دارد, بدست من سپرده است. بزرگتری از من در این خانه نیست و چیزی از من دریغ نداشته, جز تو, چون زوجه او می‌باشی. پس چگونه مرتکب این شرارت بزرگ بشوم و به خدا خطا ورزم؟" و اگرچه هر روزه به یوسف سخن می‌گفت, به وی گوش نمی‌گرفت که با او بخوابد یا نزد وی بماند. و روزی واقع شد که به خانه در آمد, تا به شغل خود پردازد و از اهل خانه کسی آنجا در خانه نبود. پس جامه او را گرفته, گفت: "با من بخواب!" اما او جامه خود را بدستش رها کرده, گریخت و بیرون رفت. و چون او دید که رخت خود را بدست وی ترک کرد و از خانه گریخت, مردان خانه را صدا زد و بدیشان بیان کرده, گفت: "بنگرید! مرد عبرانی را نزد ما آورد تا ما را مسخره کند. و نزد من آمد تا با من بخوابد, و به آواز بلند فریاد کردم. و چون شنید که به آواز بلند فریاد برآوردم, جامه خود را نزد من واگذارده, فرار کرد و بیرون رفت". پس جامه او را نزد خودد نگاه داشت, تا آقایش به خانه آمد. و به وی بدین مضمون ذکر کرده, گفت: "آن غلام عبرانی که برای ما آوردهای, نزد من آمد تا مرا مسخره کند. و چون به آواز بلند فریاد برآوردم, جامه خود را پیش من رها کرده, بیرون گریخت."

<پس چون آقایش سخن زن خود را شنید که به وی بیان کرده, گفت: غلامت به من چنین کرده است, خشم او افراوخته شد.>

اول تسالونیکیان 4: 3-5 <زیرا که این است اراده خدا یعنی قدوسیت شما تا از زنا بپرهیزید. تا هر کسی از شما بداند چگونه باید ظرف خویشتن را در قدوسیت و عزت دریابد, و نه در هوس شهوت, مثل امت‌هایی که خدا را نمی‌شناسند.>

در نگاه اول, زن فوطیفار همه چیز داشت. شوهرش از مقام و موقعیتی عالی برخوردار بود و در قصری بزرگ و مجلل زندگی می‌کرد. او در ثروت و رفاه غوطه می‌خورد. از نظر خوراک و پوشاک, کاملاً تأمین بود و خدمتکارانش همیشه و در همه حال, برای انجام کوچکترین خواهش‌هایش, دست به سینه آماده بودند. این زندگی مرفه از او زنی نازپرورده بوجود آورده بود.

او به عنوان یک زن مصری, در مقایسه با بسیاری از زنان معاصر خود, از آزادی بیشتری بخوردار بود. ممکن است با خود تصور کنید: چه زن خوشبختی! اما این تصوری نابجا و کوته‌بینانه است, چون با دقت و مطالعه بیشتر, با وضعیت او بهتر آشنا خواهیم شد.

ضرب‌المثلی می‌گوید: موقعیت‌ها انسان را نمی‌سازند, بلکه ماهیت حقیقی او را آشکار می‌کنند. و این نکته در مورد زن فوطیفار کاملاً صادق است.

در کلام خدا می‌خوانیم که یوسف, در مصر به فوطیفار که یکی از افسران فرعون و رئیس محافظان دربار بود, فروخته شد (پیدایش 37: 36, ترجمه تفسیری)؛ و در اینجاست که احتمالاً زن فوطیفار نیز, برای اولین بار وارد صحنه می‌شود. یوسف پسر راحیل و یعقوب, پس از آنکه به دست برادانش و به علت حسادت آنها در صحرای دوتان و به‌عنوان برده فروخته شد, در نهایت در منزل فوطیفار و همسرش ساکن گردید.

یوسف جوانی خوش‌اندام و نیکومنظر بود, اما زیبایی سیرت او بیش از زیبایی صورتش مورد توجه قرار می‌گرفت. این برده عبرانی, رابطه‌ای بسیار نزدیک با خدای خویش داشت و این موضوع او را بر اطرفیانش برتری می‌داد. خداوند درگذشته بارها آینده او را بوسیله رویا بدو نمایانده بود. بدین جهت برادرانش نسبت به او حسادت ورزیده و می‌پنداشتند که یوسف آنها را تحقیر می‌کند. و هنگامی که متوجه شدند که پدرشان او را بیشتر از ایشان دوست می‌دارد, خشمشان تا حدی افروخته گردید که او را به کاروان تجار فروختند.

اما بزودی مشخص شد که خداوند در شرایط و مکانهای مختلف با یوسف همراه بود. برکات خداوند بستگی به زمان و مکان خاصی ندارد و حتی در خانه فوطیفار نیز شامل حال یوسف می‌شد. خانه فوطیفار بسبب حضور یوسف, غرق در برکات گشت. بین او و اربابش رابطه‌ای صمیمی و توأم با احترام بوجود آمد؛ از اینرو, مسوولیت‌های بیشتری به عهده یوسف گذاشته شد. تا اینکه سرانجام فوطیفار نظارت بر کل اموالش را به او سپرد.

زن فوطیفار که در نگاه اول هر چیزی که آرزوی همه زنان بود, در دسترس داشت, از نظر باطنی خالی و بی‌هدف بود. دریایی از وقت در اختیار او بود و نمی‌دانست چگونه این اوقات خالی را پر کند. شوهر او مردی بود که برای شغلش اهمیت فوق‌العاده‌ای قائل بود و دقت زیادی را برای انجام آن اختصاص می‌داد. در کتاب‌مقدس نکته‌ای در باره فرزندان این زوج ذکر نشده, اما اگر فرزندانی نیز داشتند, تعلیم و تربیت آنها تحت نظر خدمتکاران انجام می‌گرفت. وقت‌های خالی در زندگی باید به نوعی پر شود؛ قلب خالی نیز باید پر شود! فوطیفار احتمالا وقت و توجه کافی نسبت به احساسات و احتیاجات درونی همسرش اختصاص نمی‌داد و او را از این بابت آزاده بود. در چنین موقعیتی بود که نظر او به یوسف جلب شد و خواسته‌های قلبی‌اش آشکار گردید.

آیا این زن هرگز به این موضوع توجه نکرده بود که زیبایی درونی و امانت و عدالت در یوسف, بیش از زیبایی ظاهرش به او جذابیت و گیرایی بخشیده بود؟ آیا او قادر به درک این نکته نبود که راه رفتن با خدا, باعث جلوه و درخشش خاص یوسف شده بود.

او هشدار پولس را که می‌گوید: <نگذارید گناه در جسم فانی شما حکمرانی کند..>(رومیان 6:12) را نخوانده بود؛ و با این آیه نیز که می‌گوید: <جسم برای زنا نیست بلکه برای خداوند و خداوند برای جسم> (اول قرنتیان 6: 13) آشنایی نداشت. او نمیدانست که خداوند بدن انسان را معبد روح‌القدس قرارا داده است (اول قرنتیان 6: 19).

زن فوطیفار با پیشنهاد تقدیم بدن خود مکررا به نزد یوسف می‌آمد. پیشنهادی که نه تنها برای شخص خودش بلکه برای یوسف نیز تحقیر کننده بود. او می‌خواست از طریق زنا خویشتن را ارضاء نماید. در آن لحظه فراموش کرده بود که احساس و شوری که در او شعله‌ور است, تنها هوای نفس می‌باشد و او در این آتش خواهد سوخت, زیرا فقط پیوند ازدواج است که می‌تواند حصار و حفاظی برای بقای عشق بوجود آورد.

در زمان آفرینش, خداوند فرموده بود: <از این سبب مرد پدر ومادر خود را ترک کرده, با زن خویش خواهد پیوست و یک تن خواهند بود> (پیدایش 2: 24). پس نتیجه می‌گیریم که خداوند رابطه جنسی را تنها در صورتی مجاز می‌داند که درمحور گرم پیوند ازدواج صورت گیرد, و عشق, اعتماد و امنیت این پیوند را ضمانت کند.

در دستور خداوند نیز این نظم و ترتیب را بطور وضوح مشاهده می‌کنیم: یکتن شدن, میوه و ثمره عشق است؛ هرگاه زن و مرد با ترک پدر و مادر خویش, زندگی مستقلی را آغاز کنند, محیط مناسب برای پیوستن به یکدیگر بوجود خواهد آمد.

رابطه جنسی که خارج از چارچوب ازدواج صورت گیرد و مطابق با شرایط الهی نباشد, چیزی به جز ارضای شهوات ویرانگیر به دنبال نخواهد داشت و مقام انسان را تاحد یک حیوان پایین می‌آورد. عذاب وجدان, احساس تنهایی و شرم که نتیجه نافرمانی از خکم خداست, وجود شخص را فرا خواهد گرفت. و هر چه این احساس تنهایی بیشتر به شخص روی بیاورد, شور و اشتیاق جنسی نیز شدیدتر خواهد گشت. و با نافرمانی و گناه مجدد, شخص دچار پوچی عمیق‌تر و خلا بیشتر خواهد شد. و در اینجاست که شخص در میان دایره‌ای از مشکلات که علت و معلول یکدیگر می‌باشند. اسیر خواهد شد.

زن فوطیفار, قادر به پیشبینی مسائل بغرنجی نبود که در نتیجه عملش بوجود خواهد آمد, و نمی‌دانست که متوسل شدن به عمل زنا برای او نه تنها مشکل‌گشا نیست, بلکه مشکل جدیدی به مشکلاتش می‌افزاید.

یوسف به طرز صحیحی با وسوسه برخورد نمود. او آن را ناچیز نشمرد, بلکه گفت به علت اعتمادی که اربابش, یعنی فوطیفار شوهر آن زن, نسبت به او دارد, قادر به انجام چنین عمل زشتی نمی‌باشد. اما بزرگترین مانع او برای ارتکاب گناه, خدا بود. او گفت: <... چگونه نسبت به خدا خطا ورزم؟> یوسف به خوبی می‌دانست که زنا و هرزگی در نزد خداوند مکروه است و گناه محسوب می‌شود. هر نوع رابطه جنسی خارج از چارچوب زناشویی, در نزد خدا ناپسندو گناه می‌باشد.

در قوانینی که خداوند بعدها از طیق موسی عطا فرمود, مجازات زنا مرگ می‌باشد (تثنیه 22: 13و 14 و 20- 22). نه بدان علت که خداوند خوشی و خوشحالی را از انسان دریغ می‌دارد, بلکه بدین جهت که خداوند بهترین‌ها و بالاترین خوشبختی‌ها را برای انسانها خواهان است. خداوند می‌خواهد ما را از فنا و نابودی که در اثر فساد اخلاقی بوجود می‌آید, حفظ نماید.

فساد اخلاقی سلاحی است مهلک که بطور مستقیم از جهنم صادر شده, و شخصی را که بدین گناه تن در داده باشد, نابود می‌سازد. یوسف با وجود اینکه قانون خدا را به صورت نوشته در دست نداشت, به علت رابطه نزدیکش با خدا, او را به خوبی می‌شناخت و از آنچه مورد پسند خدا نبود آگاهی داشت.

سلیمان نبی سالها بعد در کتاب امثال می‌گوید: <اما کسی که با زنی زنا کند, ناقص‌العقل است؛ و هر که چنین عمل نماید, جان خود را هلاک خواهد ساخت. او ضرب و رسوایی خواهد یافت, و ننگ او محو نخواهد شد> (امثال 6: 32-33). یوسف مفهوم واقعی این دو آیه را در زندگی خود, به مرحله اجرا در آورد.

اما این حقیقت که زن فوطیفار خدای اسرائیل را نمی‌شناخت, گناه او را توجیه نمی‌کند. او نیز مانند هر انسان دیگری صاحب وجدانی غریزی بود. او از یکی از مفاد قانون حیات که خداوند به هنگام آفرینش در همه انسانها قرار داده, سرپیچی میکرد (رومیان 2: 14و 15). از آنجا بدین نکته پی می‌بریم که زمانی که یوسف او را رد نمود, حقیقت را تحریف کرد و او را به بی‌عصمتی که خودش قصدش را داشت, متهم ساخت. فرار عجولانه یوسف که حاکی بر پاکی و خلوص نیت او بود, آن زن را به روشنی با واقعیت باطنی خودش روبرو ساخت. از این سبب, تصمیم به اجرای نقشه‌ای گرفت تا واقعیت‌ها را بطرز دیگری جلوه‌گر سازد. او به‌عنوان زن ارباب, قادر بود نام یوسف را بی‌حرمت سازد و مانع ترقی او گردد. پس بی‌تأمل و بدون عذاب وجدان, نقشه خویش را به مرحله عمل در آورد. این برای یوسف به منزله روبرو شدن با تلخی‌های زمانه و گذارندن سالها در زندان بود. تهمت بیروا بدون شک, در یوسف زخم‌هایی ایجاد نموده بود. او خود را ترک شده و به حال خویش رها شده می‌پنداشت, زیرا فوطیفار بدون تحقیق در مورد صحت ماجرا, دستور زندانی شدن او را صادر کرده بود, هر چند که او احتمالاً به همسر خویش نیز مشکوک بود وگرنه قطعا فرمان قتل یوسف را صادر می‌کرد.

یوسف زبان به شکایت نگشود. او بزودی متوجه شود که حتی دیوارهای زندان نیز قادر به دور نگه‌داشتن برکات خدا نیستند. خدا چه در خانه فوطیفار و چه در زندان, همواره با او همراه بود. یوسف باعث برکت برای اطافیان خویش گشت و سرانجام پاداش وفاداریاش را نسبت به خدا و اربابش, دریافت کرد. فرعون یوسف را به صفنات فعنیح که به معنای <رهاننده قوم> می‌باشد, ملقب ساخت. او چندی یعد خانواده خویش را نیز که به علت قحطی, با خطر گرسنگی و مرگ روبرو بودند, رهانید. بدینسان, در تمامی سرزمین مصر, بعد از فرعون هیچکس منصبی بالاتر از یوسف نداشت.

در این میان, بازنده اصلی یوسف نبود, بلکه زن فوطیفار بود. آنچه بعد از این برای زن فوطیفار واقع شد, برای ما روشن نیست. اما نام او به‌عنوان یک هشدار بزرگ در دفتر تاریخ ثبت گردیده است, نه به علت اینکه گناه او ازسایر گناهان بزرگتر می‌باشد, بلکه بدان علت که از انجام آن متأسف نشد و طلب بخشش ننمود. او تمایلی به آشتی با خدا و شناخت او نداشت. خدایی که قادر بود به او نیز شادی و رضامندی درونی را ارزانی کند, خدایی که از طریق شخصی مانند یوسف به زندگی او وارد شده بود.

اگر زن فوطیفار گناه را به موقع تشخیص داده و در مقابل آن ایستادگی کرده بود, قدرت پیروزی بر شهوات جسمانی خویش را داشت. او حتی قبل از اینکه نقشه خود را به مرحله اجرا در آورد, می‌توانست بر افکار خویش تسلط پیدا کند؛ و یا پس از اینکه یوسف پیشنهاد او را برای اولین بار رد نمود, می‌توانست بسوی خدا توبه و بازگشت کند, بسوی خدایی که می‌توانست عنان زندگی او را بدست بگیرد و ساعات خالی او را با حضورش پر نماید, و به افکار او جهت و مسیر دیگری ببخشد.

او با یکی از بزرگترین هدایای این زندگی یعنی وقت, با بی‌تفاوتی رفتار کرد و با این عمل به شیطان فرصت داد تا اوقات خالی او را با گناه پر نماید. او از اوقاتی که خدا در اختیار هر انسانی قرار داده است به درستی استفاده نکرد؛ از این رو, زمان زمین‌های مناسب برای کشت و تغذیه افکار گناه‌آلود برای او فراهم آورد. اعمال ما نتیجه و ثمره افکار ما هستند؛ همین افکار بود که باعث سقوط زن فوطیفار شد. او زمانی اعمال گناه‌آلود خویش را آغاز نمود که در مواجهه با افکار گناه‌آلود, نبرد را باخته بود. تجربه تلخی که او بدست آورد, این بود که انسان در نهایت آن چیزی است که می‌اندیشد.

وسوسه‌ای که زن فوطیفار با آن دست و پنجه نرم می‌کرد, غیرعادی و استثنائی نبود. میلوینها نفر بدین طریق وسوسه شده و می‌شوند؛ این بدان جهت است که شیطان همواره مانند شیری غران, در جستجوی طعمه‌ای است تا آن را ببلعد (اول پطرس 5: 8).

اما این وسوسه زمانی به گناه تبدیل شد که او نه تنها بر امیال خویش لگام نزد, بلکه اجازه داد که این هوسها او را بدنبال خویش بکشاند (یعقوب 1: 14و 15). او هرگز میل به تأدیب و انضباط خویش نشان نداد.

او فرصت, استعداد, و امکانات کافی در اختیار داشت تا زندگی خویش را بطرزی مثبت بگذارند, اما از هیچیک از آنها استفاده نکرد. بنابراین, هیچ سخن زیبایی در وصف زن فوطیفار نمی‌توان گفت. زندگی دردناک وفجیع او, حتی کوچکترین تأثیر مثبتی بر جای نگذارده است.

 

سوالاتی برای مطالعه بیشتر:

1. در چند جمله, آنچه را که در کتاب‌مقدس درباره زن فوطیفار آمده است, خلاصه کنید؟

2. یوسف, با چه کلماتی, پیشنهاد غیراخلاقی زن فوطیفار را توصیف می‌کند؟

3. در قانون موسی درباره رابطه جنسی نامشروع, یعنی بین زن و مردی که با هم ازدواج نکرده‌اند, چه آمده است (تثنیه 22: 13 و 14, 20-22)؟ چه موضوعی در این آیات توجه شما را به خود جلب می‌نماید؟

4. زن فوطیفار قانون خدا را نمی‌شناخت, اما این بهانه‌ای برای گناه کردن به دست او نمی‌دهد. به چه دلیل؟ (رومیان 2: 14و 15 را بیاد بیاورید)

5. بدن انسان برای چه کسی آفریده شده و به چه دلیل؟ (اول قرنتیان 6: 13و 19 و20).

6. ماجرای زن فوطیفار را با هشداری که خدا در (اول تسالونیکیان 4: 3-5) می‌دهد, مقایسه نمایید. خداوند از ما در مورد بدنمان چه انتظاری دارد؟ 

 

 

ارشیا....شیوا

حیات جدید

 

Last Updated: 17 December, 2006