-
نامه های تموم نشدنی
چهارشنبه 21 مهر 1389 15:22
بنام انکه من رو عاشق تو کرد و تو رو عاشق دیگری چند شب پیش واسه برگشتن به شیراز از اصفهان اسباب کشی کردیم خیلی سفر جالبی بود نیمه شب ماشین خراب شده اونم درست در سردترین نقطه ممکن تا تونستیم ردیف کنیم و دوباره حرکت کنیم سرمای خوبی چشیدیم و دوباره حرکت کردیم راه که همیشه ۶ساعت طی میکریم این دفعه حدود ۱۶ ساعت طول کشید...
-
.........
جمعه 9 مهر 1389 00:42
salam be hame man baz omadam inbar delam mikhad fingilish benvisam chand mahi bod up nakardam alan ham hosele nadarm benvisam ama khastam up konam chand shab dige miyam ba mataleb jaleb by
-
شیطان
شنبه 29 خرداد 1389 03:24
شیطان دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب میفروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میکردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،دروغ و خیانت، جاهطلبی و ... هر کس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد. بعضیها تکهای از قلبشان را میدادند و بعضی پارهای از...
-
درد دل دختر یتمی در روز مادر سر خاک
یکشنبه 23 خرداد 1389 04:44
سلام مامان این دفعه نتونستم واست کادو جز گل بیارم اخه بابا گفت گل بگیر اما تو خودت گلی مامانی دلم واست تنگ شده مامان تنها موهام شونه میکنم سختمه اما چیکار کنم کسی رو ندارم موهامو شونه کنه مامانی من اینجا دراز کشیدم بابا گفت بلند شو کثیف میشی کسی نداری لباسات بشوره من گریه کردم گفتم مامان من اینجا خوابیده اگر کثیف بود...
-
خدا ............عشق و هوس
یکشنبه 23 خرداد 1389 03:29
سلام بعضی وقتا یه فکر هایی به سرم میاد سهراب گفت تا شقایق هست زندگی باید کرد اما شقایق هست زندگی نیست انگار زندگی سالهاست که از پیش ما رفته شقایق گفت سهراب برای به کرسی نشاندن حرف خودش مرا پیش مرگ زندگی کرد و اما سهراب ندانست شاید عشق باید باشد تا شقایق باشد زمانی که فهمید دیر شده بود و شهامت قبول اشتباه رو نداشت و...
-
شعر و عکس
شنبه 22 خرداد 1389 02:41
نگاه کن ... خواهی دید! نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه ی سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود ... نگاه کن تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود نگاه کن چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل ستاره چین برکه های شب شدم...
-
دعای من
شنبه 22 خرداد 1389 02:31
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد همیشه از حرارت عشق گرم باشد و تو برایم دعا کن...
-
عشق تلخ
شنبه 22 خرداد 1389 02:17
من این دکلمه رو زیاد تو وبلاگم زدم اما چیکار کنم خیلی دوسش دارم سال ۸۴ اولین بار شنیدم و بعدها ........ نیمه شب آواره و بی حس و حال در سرم سودای جامی بی زوال پرسه ای آغاز کردم در خیال دل به یاد آورد ایام وصال از جدایی یک دوسالی می گذشت یک دوسال از عمر رفت و برنگشت دل به یاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را آن نظر...
-
چگونگی مرگ برزگ مرد تاریخ جهان کوروش به روایتی
شنبه 22 خرداد 1389 01:10
مرگ کوروش در سال سیام سلطنت او در حدود سال ۵۲۸ پیش از میلاد اتفاق افتادهاست. روایات مختلفی دربارهٔ مرگ کوروش وجود دارد. هرودوت می نویسد، راجع به در گذشت کوروش روایات مختلف است اما من شرحی را که بیشتر در نظرم معتبر می نماید نقل می کنم. کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب قوم ماساگت (ماساژت) تیرهای از سکاها که با...
-
جملات زیبا
پنجشنبه 20 خرداد 1389 04:50
واژه های باران نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم جیرجیرک ها صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد سکوت را نوازش می دهند و جای خالی آدم های شب نشین را با نگاهی معصومانه پر می کنند من و...
-
نامه عمربن الخطاب خلیفه المسلمین به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس
پنجشنبه 20 خرداد 1389 03:54
اصل این نامه در موزه لندن نگهداری می گردد از: عمربن الخطاب خلیفه المسلمین به : یزدگرد سوم شاهنشاه پارس یزدگرد! من آینده خوبی برای تو و ملتت نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا قبول کرده و بیعت نمایی.. زمانی سرزمین تو بر نیمی از جهان شناخته شده حکومت میکرد لیکن اکنون چگونه افول کرده است؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و...
-
داستان عارفانه و زیبا در مورد سه دسته شدن آدمیان
سهشنبه 18 خرداد 1389 16:01
تو رازی و ما راز پر ده، اندکی کنار رفت و هزار راز روی زمین ریخت. رازی به اسم درخت، رازی به اسم پرنده، رازی به اسم انسان.رازی به اسم هر چه که میدانی. و باز پرده فرا آمد و فرو افتاد.و آدمی این سوی پرده ماند با بهتی عظیم به نام زندگی، که هر سنگریزهاش به رازی آغشته بود و از هر لحظهای...
-
دروغ یا راست؟
سهشنبه 18 خرداد 1389 15:47
صدق راستی اساس جمیع فضائل انسانی است آیاوقتی به هم دروغ می گوئیم هرگز فکر کرده ایم که با دروغ گفتن ازفضائل انسانی دورمی شویم؟ برای گره گشائی مشکل خود به دروغ متمسک می شویم ولی چرا غافلیم که مشکل گشای حقیقی یعنی آن خالق هستی ما را از دروغ گوئی منع فرموده اگر دروغ نگوئیم آیااو قادر نیست مشکل ما را حل کند ؟ آیادروغ گفتن...
-
یه داستان کوتاه زیبا (افتخار)
سهشنبه 18 خرداد 1389 15:29
یه داستان کوتاه زیبا (افتخار) چهار تا دوست که ۳۰ سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن. بعد از یه مدت یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی. سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشون... اولی: پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه. اون...
-
بهنام صفوی
سهشنبه 18 خرداد 1389 15:23
به تو باختم و تو این بازی رو بردی ، تبریک زیر و رو شدم به روت هم نیاوردی ، تبریک بودن و نبودنم برای تو فرقی نداشت واسه مرگ عاشقت ، غصه نخوردی ، تبریک مبارک دلت باشه ، این همه بی احساسیات حق داری دیگه نشناسی ، منو با اون قلب سیات حق داری گریه هامو ، ببینی و بخندی آزادی تا به هر کی ، دوست داری دل ببندی روز من تاریک شد ،...
-
میگن فراموشت کنم اما مگه میشه؟
سهشنبه 18 خرداد 1389 15:14
بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم تو همونی که واسم ، یه روزی زندگی بودی توی رویاهای من ، عشق همیشگی بودی آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته بی کسی عالمی داره ، واسه ما یه عادته چه طور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو...
-
اسمان من کجاست؟
یکشنبه 16 خرداد 1389 02:34
از باغ شقایق ها بوی سرخ بر فراز هستی ام دامن کشید از دشت نرگس ها می گذشت بوسه بر گونه ی من می نهید ستاره ها آویخته زیر طاق نورانی رنگین کمان ابر رقصان همچو موج می کرد پایکوبی بر آسمان حرف های ناگفته در غروب در نسیم تنهایی ام بال می گرفت بهر ماه ناز فال می گرفت در خیال شهر ابریشم و نور راه سوی آرزوها باز بود عالم عشق و...
-
چرا نمیگویم؟
یکشنبه 16 خرداد 1389 02:27
می سرودم سال ها من شعرهایم را برایت روز و شب ها را به فکرت با خیالت با امید دیدن تو گیره می کردم به هم با امیدی زنده بودم شعرهایم را سرودم خستگی هایم ندیدم سینه ام را من دریدم قلب خود بیرون کشیدم عشق سوزان تو دیدم لحظه ها را می شمردم فکر این دوران نبودم فکر این هجران نبودم فکر می کردم همیشه با تو می باشم من اینجا خرده...
-
حالا که خانه ای برای ما شدن نداریم
یکشنبه 16 خرداد 1389 02:20
حالا که دست هایت چتر نمی شوند حالا که نگاهت ستاره نمی بارد حالا که خانه ای برای ما شدن نداریم از کاغذ شعرهایم اتاقی می سازم تا آوار تنهایی بر سرت نریزد و آرامش خیالت ، خیس اشک هایم نشود
-
خدایا رو به پایانم
یکشنبه 16 خرداد 1389 02:16
خداوندا مرا دریاب که دیگر رو به پایانم تمام تن شدم زخمی ز تیغ همقطارانم خداوندا نجاتم ده از این تکرارِ تکراری از این بیداد دشمن را بجای دوست پـنداری هیچ با من نیست در این ویرانه ی دنیا در این نامردی ایام ، در این غمخانه ی دنیا هیچ با من نیست در این آغازِ بی پایان ز راه مرگ هم برگشتم ، که مردن هم نبود آسان همانهایی که...
-
نمیره قصه عشقت زیادم .
یکشنبه 16 خرداد 1389 02:10
سلام ای نازنینم ، باز نامه میدم . نمیره قصه عشقت زیادم . نشستی پای حرفای دل من ، نرنجیدی تو از امروز و فردا نترسیدی که من این سوی دنیام ؟! منو شرمنده کردی با محبت ، که دیدار تو شد اسمش زیارت . خیال نکن که بی خیال از تو و روزگارتم ، به فکرتم ، به یادتم ، زنده به انتظارتم . اون جورا که تو فکرمی ، حس می کنم به یادتم ، حس...
-
دلم گرفته
شنبه 15 خرداد 1389 01:06
پای پنجره نشستم کوچه خاکستری باز زیر بارون من چه دلتنگتم امروز انگار از همون روزاست حال و هوام رنگ تو ا کوچه دلتنگ توا دلم گرفته دوباره هوای تو رو داره چشمای خیسم واسه ی دیدنت بی قراره این راهه دورم خبرم از دل من که نداره آروم ندارم یه نشونه می خوام واسه قلبم جز این نشونه واسه چیزی دخیل نمی بندم این دل تنهام دوباره...
-
بازی خدا و یک عروسک گِلی
شنبه 15 خرداد 1389 00:44
بازی خدا و یک عروسک گِلی واژه ای نبود و هیچکس شعری از خدا نخوانده بود تا که او مرا برای بازی خودش انتخاب کرد توی گوش من یواش گفت : تو دعای کوچک منی بعد هم مرا مستجاب کرد پرده ها کنار رفت خود بخود . با شروع بازی خدا عشق افتتاح شد . سالهاست اسم بازی من و خدا زندگی ست هیچ چیز مثل بازی قشنگ ما عجیب نیست بازی که ساده است و...
-
مالیخولیای واژه های آخرالزمان
شنبه 8 خرداد 1389 00:18
مالیخولیای واژه های آخرالزمان * زنا را می توان عشق نامید . * بخل را می توان غیرت نامید . * عشق را می توان جنون نامید . * عشوه را می توان لطافت نامید . * جنون را می توان عرفان نامید . * بی مسئولیتی را می توان آزادی نامید . * جنایت را می توان خدمت نامید . * عقیم شدگی را می توان استقلال نامید . * تقوا را می توان ریاکاری...
-
داستان
شنبه 8 خرداد 1389 00:16
در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند. اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزس از جزیره روی آب نمانده بود عشق...
-
قضاوت۲
شنبه 8 خرداد 1389 00:11
قضاوت شبی زنی در فرودگاه در انتظار پرواز هواپیما بود. در فروشگاه فرودگاه کتابی نظرش را جلب کرد آن را به همراه یک بسته بیسکویت خرید و جایی برای نشستن پیدا کرد . مجذوب کتاب شده بود که ناگهان متوجه مردی شد که به او نزدیک شد و در کنارش نشست . سپس یک یا دو بیسکویت از بسته ای آن وسط بود برداشت. زن سعی کرد از این جسارت بزرگ...
-
شیطان
شنبه 8 خرداد 1389 00:08
شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد. پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد» پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!» جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می...
-
قضاوت نکنیم
شنبه 8 خرداد 1389 00:07
قضاوت نکنیم مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن...
-
دلی بدست اوریم نه دل بشکنیم
جمعه 7 خرداد 1389 03:01
گفتمش دل می خری؟! پرسید چند؟! گفتمش دل مال تو تنها بخند خنده کرد و دل زدستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل زدستش روی خاک افتاده بود جای پایش روی دل جا مانده بود... سلام این شعر خیلی جالبه اشتباه میکنه اما خودش هم باور نداره چرا باید حتما یکی پیدا بشه دل ما رو بخره؟چرا یکی از ما سعی نمیکنیم دلی رو بخریم؟چرا...
-
حرف های تنهایی
شنبه 1 خرداد 1389 00:59
طبقه بندی: سایر یک گنج یک دوست همیشگی نیست اما یک دوست یک گنج همیشگیه ************** چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟ چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟ پیله ات را بگشا... تو به اندازه یک دنیایی... ************** عشق محکومی است که محاکمه نمی شود....دیوانه ایست که معالجه نمی شود....بیگانه...