-
گلایه
پنجشنبه 1 خرداد 1393 00:00
با سلام من خیلی وقت نیمدم و الان که امدم نظرات جالبی داشتم دوست دارم کپی کنم اما نکردم بهرحال دوستان که منو مورد عنایت خودتون قرار دادبن باید میدین که مطالب به دو اسم ثبت میشن مسیحا که ایدی منه و خانم شیوا که هیچ اطلاعی از ایشون ندارم اما اگر بین دوستی و خانم شیوا اتفاقاتی افتاده که تظراتی که براشون میفرستادین خیلی...
-
یاداوری
یکشنبه 26 آبان 1392 18:56
خیلی وقت نبودیم اما هیچ چیز فرق نکرد شاید با بودنمان فرق کند
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 01:36
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد ، نروم باز به جایی پشت دیوار نشینم ، چو گدا بر سر راهی کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی باز کن در ، که جز این خانه مرا نیست پناهی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 01:34
گفته بودی : "گیرم بهار هم بیاید فاصله ها سبز میشوند فقط..." حالا بهار آمده فاصله ها سبز و همچنان باقی ست... دستی را بگو که از فاصله ها دورمان کند...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 01:32
نهال بودم و در حسرت بهار ! ولی درخت میشوم و شوق برگ و بارم نیست
-
تقاص . . .
سهشنبه 15 اسفند 1391 14:59
او هم دل دارد اگـــر دوستت دارم هـــایت را نشنیــده گرفت غصه نخــور .... اگـــر رفت گریــــه نکن .... یک روز چشمــــهآی یکــــ نفر عـــآشقش میکند یک روز شکستـن را درک میکند آن روز می فـــهمد آه هـآیی که کشیدی از تــهِ قلبت بوده! می فهــمد شکـــستـن یک قلب درد دارد... یک روز معنی کم محلی را می فهمد
-
دیگه مهم نیست . . .
یکشنبه 6 اسفند 1391 01:35
مهم نیست ڪه دیگر بآشـے یآ نه... مهم نیست ڪه دیگر دوسم دآشته بآشـے یآ نه مهم نیست ڪه دیگر مرآ به خآطر بیآورے یآ نه مهم نیست ڪه دیگر تورآ بآ دیگرے میبینم یآ نه مهم اینست ڪه زمآنے که تنهآ میشوے .... زمــآنـے ڪه دلت گرفت چگونه و با چه رویـے سر به آسماטּ بلند میڪنـے و میگویـے : خدآیا مـטּ ڪه گنآهـے نڪردم ... پس چه شد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 بهمن 1391 02:16
زمستان آمده است . ... خسته ام می خوابم بهار که آمد ... پیله ام را می شکافم تا با پرهای خیس دوباره عاشقت شوم ....
-
تنهایی
سهشنبه 3 بهمن 1391 20:48
تنهایی یعنی اینکه یه وقت هایی است میبینی فقط خودتی و خودت! رفیق داری........................... همدم نداری خانواده داری....... حامی نداری عشق داری .............تکیه گاه نداری مثل همیشه ..........................همه چی داری و هیچی نداری
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 دی 1391 19:11
برف میبارد... از پشت پنجره های بخار گرفته به نمایش می نشینم ... مورب و عمود و گاهی افقی میریزد بر روی کاجهای پیر حیاط اینجا... کلاغها رفته اند ، رازهای غم انگیز این شهر را نیز با خود برده اند !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 دی 1391 19:10
و تازه میفهمم که برف خستگی خداست آنقدر که حس میکنی پاککنش را برداشته میکشد روی نام من روی تمام خیابانها خاطرهها ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 دی 1391 19:08
هر چقدر امروز گرم بود تو سرد بودی !! خیالی نیست ؛ به "ها" کردن دستانم عادت دارم ...
-
برخورد ها همیشه جالب نیستن
پنجشنبه 23 آذر 1391 21:37
چه تصادفی اووو برخورد سنگین بود دیدار دوست های قدیمی یکی دست در دست یاری و دیگری با تنهایی خودش .هوا دو نفره بود اما مشکل این بود هوا از کسی سوال نمیکند که این روز ها چند نفره زندگی میکنی؟!!!!! یکی شاد و یکی ناشاد یکی خنده هایش را ناقوس کلیسا را شرمنده میکرد و دیگری سکوتش را سنگ های سیاه کعبه را شرمسار ... چقدر بلند...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 آذر 1391 02:14
پاییز تو را به من هدیه کرد و من در تمنای مهرت هر روز زردتر می شوم ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 آذر 1391 02:13
برگ های پاییزی سرشار از شعور ِ درخت اند و خاطرات ِ سه فصل را بر دوش می کشند آرام قدم بگذار …. بر چهره ی تکیده ی آن ها این برگها حُرمت دارند .. درد ِ پاییز ،درد ِ ” دانستن ” است
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 آذر 1391 02:12
پاییز که می آید دل سرکش می شود دیگر در هیچ قالبی نمی گنجد ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 آذر 1391 02:11
انار نیستم که؛ برسم به دستهای تو ... برگم ، پُر از اضطرابِ افتادن ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 آذر 1391 02:09
اینجا از آسمان پاییز میبارد و من دارم سر میروم از باران مگر تو کجای جهان آه کشیدهای ...
-
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
جمعه 3 آذر 1391 17:51
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی . عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است. عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده . عمیق...
-
حسین پناهی
شنبه 27 آبان 1391 20:36
من : همه چی از یاد آدم می ره مگه یادش که همیشه یادشه یادمه قبل از سوال کبوتر با پای من راه می رفت جیرجیرک با گلوی من می خوند شاپرک با پر من پر می زد سنگ با نگاه من برفو تماشا می کرد سبز بودم درشب ِ رویش گلبرگ پیاز هاله بودم در صبح گِرد چتر گل یاس گیج می رفت سرم در تکاپوی سر گیج عقاب نور بودم در روز سایه بودم در شب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 آبان 1391 12:22
هی ...!! پاییـــــــــز ... !! ابرهایت را زودتر بفرست ... ......................... شستن این گرد غم از دل من چند پاییز باران میخواهد ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 آبان 1391 12:19
من گم شدم میان واژه ها ... میان همهمه ماه و ستاره ها ... میان گریه های ابر ... آغوش زمین ... بین عشق بازی باد و پرده سفید اتاقم ... بین همهمه مردم کوچه و بازار ... لا به لای پچ پج های درگوشی زن های همسایه بین خمیازه های ممتد پیرمرد های پارک لاله ... و نگاه های شیطنت آمیزی که گره میخورند در هم ... و هراسان از دست هایی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 آبان 1391 12:17
آس مان گرف ته با د زوزه می ک شد .... دع ا کن باران نیا ید باران های بی تو رگ بار واژه ی تلخ تنهایی ا ست سرمای این پاییز رو زی مرا از پا می اندا زد ای کاش باران نیا ید ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 آبان 1391 12:16
برگ پاییزم لیک ، نه به زردی و پریشانی و سرگردانی من همان سبزه تنم که تجلی بلوغ عشقت نفس از من بگرفت ، زرد شدم ، افتادم با غزل ، رقص کنان به تمنای شکوهت تن به خاک آمیختم تو همان یک نگهت کافی بود!!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 آبان 1391 12:14
پاییـــــــــــــــز ها تمام خاطرات زیبا تمام رویاهای شیرین با بوی عطر تو در مقابل افکارم خودنمایی میکنند ... میرقصند کف میزنند به رخ میکشند نبودنت را….
-
ای کاش از اول در سیاره ایی به جز زمین بودم
چهارشنبه 10 آبان 1391 16:01
هستم اگر چه کمرنگ هر از گاهی در گذشته بیشتر در اینده و از حال بی خبر این است دلیل دیده نشدن من زندگی میکنم من هم به نوعی اما اگر بیشتر میخواهی بشنوی آب میخورم زمین تاب میخورم زمین هم میخورم بلند میشوم دستی به سرو رویم میکشم باز به راه خودم ادامه میدهم امشب شهر پر صدا به خواب رفته ارام اهسته در خلوت تنهایی خودم به...
-
کمی دروغ بگو پینوکیو...
سهشنبه 28 شهریور 1391 04:18
کمی دروغ بگو پینوکیو... دروغهای تو قابل تحمل تر بود ! بخاطر کودکی بود و شیطنت ... بخاطر این بود که دنیای آدمها را تجربه نکرده بودی که ببینی یک دروغ ، چه ها میکند! اینجا آدمها دروغشان به بهای یک زندگی تمام می شود ! به بهای یک دل شکستن ! اینجا دروغ ها باعث مرگ عشق و اعتماد می شود ! اینجا آدمها دروغهای شاخ دار می گویند...
-
ازعشق بالاتر، دوستی است.
سهشنبه 28 شهریور 1391 04:11
ازعشق بالاتر، دوستی است. و از دوستی بالاتر ، فهمیدن است. به عشق کسی نیاز ندارم. به دوستی کسی نیاز ندارم. نیازمند کسی هستم که مرا بفهمد. مرا با همه بدی هایم. مرا با همه دارم ها و ندارم هایم. مرا آنگونه که هستم بفهمد
-
لــ ــوک خــ ــوش شانــ ــس
جمعه 17 شهریور 1391 02:19
حتی لوک خوش شانس هم همیشه آخرش تنهایی سمت غروب میرفت.... بـا ایـنـکـه لـــوک بـــود... بــا ایـنـکـه خـوش شـانــس بــود !!!
-
می گویند : شاد بنویس...!!
جمعه 17 شهریور 1391 02:13
می گویند : شاد بنویس...!! نوشته هایت درد دارند...!! و من یاد مردی می افتم ، که با ویولونش...!! گوشه ی خیابان شاد میزد...!! اما با چشمهای خیس ...!!