دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

نمیدانی!!!

 

 mylove.jpg

 

فهمیدی چه می گویم
ندانستی چه می خواهم

گمان کردی چون از عشق می گویم
نیاز پیکرم را در تو می جویم ؟

تو فکر کردی
که عشق جز خواهش تن نیست
وجز این آرزو در باطن من نیست ؟

نفهمیدی ! نفهمیدی !
که این افکار در من نیست ...

و عشق آن واژه پاکی ست
برای من ...

که بی تو معنی تنهایی مطلق ...
برای دست های من ...
برای حرف های من ...
برای آنچه می گویم ...

نمیدانی !!! نمیدانی !!!
چه می گویم

سلام شب یلدا

سلام

امروز هم یه روز خوب دیگه همون جوری خورشید طلوع کرد سرمای محسوس صبح و تابیدن خورشید به زیبایی خودش روز رو زیبا تر کرد اما امروز میگن خاص هست اخه شب طولانی امشب قرار هست کمک کنه بهش بگن خاص میگن یک دقیقه بیشتر حالا مدتش رو نمیدونم ولی امروز بهش فکر میکردم انقدر پیشینیان به وقت اهمیت میدادن که یه دقیقه هم براشون مهم بوده؟

بابا دمتون گرم شاید بر میگرده به احساساتشون که همدیگرو دوست داشتن و خوشحال که امشب یک دقیقه بیشتر باهم هستن جالب هست دیگه امروزه کسی واسه کسی اهمیتی قائل نیست دیگه 1ساهت هم به چشم نمیاد اما امسال واسه من خیلی به چشم میاد اخه همچین جالب نیست روزا شاید این 1دقیقه بتونم بیشتر فکر کنم به اینده و بدونم اشکالم از کجاست؟

شاید این مدت اضافه شده کمک خوبی باشه حسرت خوردن خوب نیست اما گذشتگان خیلی بهتر بودن یادم بچه بودم روی دوش عموی بابام کوچه ها رو طی میکردیم چی شد الان دیگه مادر بزرگم  که شاید اسم منو ندونه شاید باور نکنید اسم بچه ها فامیل که تازه دنیا امدن نمیدونم یه روز تو صف بانک شاید هم فامیل خودمو ببینم بگم کی هستی؟بگه فکر کنم پسر عمو هستیم....

یلدا با هندونه های سرخ و محبت های گرم سابق حالا جاشو به اس مس دادن دیگه کسی مثل سابق نیست و هیچ جذابیتی نداره این مناسبت ها پاییز رفت جاش به زمستان داد اما هنوز کینه ها تو دل ما موندن و نمیتونیم دلمون سفید کنیم مثل برفی که شاید در راه باشه

دیگه از طبیعت چیزی باد نمیگیریم که مناسبت هاشو جشن بگیریم

امشب باید همه کینه ها مثل برگ های پاییزی بریزیم پایین و نو نوار بشیم و دل هامون مثل برف سفید کنیم و برای اینکه از باهم بودن لذت میبریم واسه همین 1 دقیقه یا شاید یک لحظه جشن بگیریم

به رسم ادب شب یلدا مبارک

اما میدونم شاید خیلی ها ماهای دیگه بگن راستی شب یلدا کی هست؟

لطیفه ی زیبا

لطیفه ای که کل جهان اینترنت را برانگیخت!!


طبقه بندی: آموزنده

 
 
چندی پیش جوکی به زبان انگلیسی در دنیای نت زاده شد! که نکات ارزشمندی را در خصوص سیاست های رسانه های امریکا در برداشت ترجمه ی فارسی جوک به شکل زیر است :
مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به دختر بچه ای حمله کرده است مرد به طرف انها میدود و با سگ درگیر میشود . سرانجام سگ را میکشد و زندگی دختربچه ای را نجات میدهد پلیسی که صحنه را دیده بود به سمت انها می اید و میگوید :<تو یک قهرمانی> فردا در روزنامه ها می نویسند :
یک نیویورکی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد
اما ان مرد می گوید: من نیوریورکی نیستم
پس روزنامه های صبح می نویسند:
امریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد .f
ان مرد دوباره میگوید: من امریکایی نیستم
از او میپرسند :خب پس تو کجایی هستی
<من ایرانی هستم >
فردای ان روز روزنامه ها این طور می نویسند :
یک تند روی مسلمان سگ بی گناه امریکایی را کشت !

داستان شنل قرمزی طنز

hot.gif داستان شنل قرمزی(طنز)


یه روز مادر شنل قرمزی رو به دخترش کرد و گفت :
عزیزم چند روزه مادر بزرگت مبایلشو جواب نمیده . هرچی SMS هم براش میزنم
باز جواب نمیده . online هم نشده چند روزه . نگرانشم .
چندتا پیتزا بخر با یه اکانت ماهانه براش ببر . ببین حالش چطوره .
شنل قرمزی گفت : مامی امروز نمیتونم .
قراره با پسر شجاع و دوست دخترش خانوم کوچولو و خرس مهربون بریم دیزین اسکی .
مادرش گفت : یا با زبون خوش میری . یا میدمت دست داداشت گوریل انگوری لهت کنه .
شنل قرمزی گفت : حیف که بهشت زیر پاتونه . باشه میرم .
فقط خواستین برین بهشت کفش پاشنه بلند نپوشین .
مادرش گفت : زود برگرد . قراره خانواده دکتر ارنست بیان.
می خوان ازت خاستگاری کنن واسه پسرشون .
شنل قرمزی گفت : من که گفتم از این پسر لوس دکتر خوشم نمیاد .
یا رابین هود یا هیچ کس . فقط اون و می خوام .
شنل قرمزی با پژوی ۲۰۶ آلبالوئی که تازه خریده از خونه خارج میشه .
بین راه حنا دختری در مزرعه رو میبینه .
شنل قرمزی‌: حنا کجا میری ؟؟؟
حنا : وقت آرایشگاه دارم . امشب یوگی و دوستان پارتی دعوتم کردن .
شنل قرمزی: ای نا کس حالا تنها میپری دیگه !!
حنا : تو پارتی قبلی که بچه های مدرسه آلپ گرفته بودن امل بازی در آوردی .
بهت گفتن شب بمون گفتی مامانم نگران میشه . بچه ها شاکی شدن دعوتت
نکردن .
شنل قرمزی: حتما اون دختره ایکبری سیندرلا هم هست ؟؟؟
حنا : آره با لوک خوشانس میان .
شنل قرمزی: برو دختره ...........................................
( به علت به کار بردن الفاظ رکیک غیر قابل پخش بود )
شنل قرمزی یه تک آف میکنه و به راهش ادامه میده .
پشت چراغ قرمز چشمش به نل می خوره !!!!!
ماشینا جلوش نگه میداشتن اما به توافق نمی رسیدن و می رفتن .
میره جلو سوارش میکنه .
شنل قرمزی : تو که دختر خوبی بودی نل !!!!!
نل : ای خواهر . دست رو دلم نذار که خونه .
با اون مرتیکه ...... راه افتادیم دنبال ننه فلان فلان شدمون .
شنل قرمزی: اون که هاج زنبور عسل بود .
نل : حالا گیر نده . وسط راه بابا مون چشمش خورد به مادر پرین رفت گرفتش .
این دختره پرین هم با ما نساخت ما رو از خونه انداختن بیرون .
زندگی هم که خرج داره . نمیشه گشنه موند .
شنل قرمزی : نگاه کن اون رابین هود نیست ؟؟؟؟ کیف اون زن رو قاپید .
نل : آره خودشه . مگه خبر نداشتی ؟ چند ساله زده تو کاره کیف قاپی .
جان کوچولو و بقیه بچه ها هم قالپاق و ضبط بلند میکنن .
شنل قرمزی : عجب !!!!!!!!!!!!!!
نل : اون دوتا رو هم ببین پت و مت هستن . سر چها راه دارن شیشه ماشین پاک
می کنن .
دخترک کبریت فروش هم چهار راه پائینی داره آدامس میفروشه .
شنل قرمزی : چرا بچه ها به این حال و روز افتادن ‌؟؟؟؟
نل : به خودت نگاه نکن . مادرت رفت زن آقای پتیول شد .
بچه مایه دار شدی . بقیه همه بد بخت شدن .
بچه های این دوره و زمونه نمی فهمن کارتون چیه .
شخصیتهای محبوبشون شدن دیجیمون ها دیگه با حنا و نل و یوگی و خانواده دکتر ارنست حال نمی کنن .

نامه دوست پسری سنگدل به دوست دخترش (جالبه)

نامه دوست پسری سنگدل به دوست دخترش (جالبه)


خدایی ایول به این پسر!


به این می گن نامه عشقولانه !



1- محبت شدیدی که صادقانه به تو ابراز میکردم


2-دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو

3- روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم

4- به پستی و دورویی تو بیشتر پی میبرم و

5-این احساس در قلب من قوت میگیرد که بالاخره روزی باید


6- از هم جدا شویم و دیگر من به هیچ وجه مایل نیستم که


7- شریک زندگی تو باشم و اگرچه عمر دوستی ما همچون عمر گلهای بهار کوتاه بود اما


8- توانستم به طبیعت پست و فرومایه تو پی ببرم و


9- بسیاری از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم

10- این خودخواهی ، حسادت و تنگ نظری تو را هیچ کس نمیتواند تحمل کند و با این

وضع


11- اگر ازدواج ما سر بگیرد ، تمام عمر را



12- به پشیمانی و ندامت خواهیم گذراند . بنابراین با جدایی ازهم

13-خوشبخت خواهیم بود و این را هم بدان که
14- از زدن این حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش



15
- این مطالب را از روی عمق احساسم مینویسم و چقدر برایم ناراحت کننده است اگر


16- باز بخواهی در صدد دوستی با من برآیی . بنابراین از تو میخواهم که


17- جواب مرا ندهی . چون حرفهای تو تمامش


18- دروغ و تظاهر است و به هیچ وجه نمیتوان گفت که دارای کمترین


19- عواطف ، احساسات و حرارت است و به همین سبب تصمیم گرفتم برای همیشه


20- تو و یادگار تلخ عشقت را فراموش کنم و نمتوانم قانع شوم که


21- تو را دوست داشته باشم و شریک زندگی تو باشم .

و در آخر اگر می خواهی میزان علاقه مرا به خودت بفهمی از مطالب بالا فقط شماره های فرد را بخوان(متن های آبی را بخون) !!!

شب یلدا . . .

  

yalda 

 

یلدا، دختر سیاه موی بلند بالا، یادگار نام وطن، میوه پائیز ایران و عروس زمستان، در راه است. او را بر سفره مهر بنشانیم و با نسل فردا پیوندش دهیم. ایرانی بودن را فراموش نکنیم. 

و یادمان باشد که: 

یلدا یعنی که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت. 

"یلدا مبارک"

تجربه ..!

 

در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم. 

در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود. 

در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد ، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته ، محروم می کند.
 
در 30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن. 

در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود می سازد. 

در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم ؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم.
 
در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند. 

در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بد ترین دشمن وی است. 

در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب. 

در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.
 
در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نیز که میل دارد بخورد. 

در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست ؛ بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است.
 
در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است ، به رشد وکمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود. 

در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.
 
در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست.

اما...

وقتی کسی را دوست دارید

وقتی کسی را دوست دارید: حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می‌شود.  

وقتی کسی را دوست دارید: در کنار او که هستید، احساس امنیت می‌کنید. 

وقتی کسی را دوست دارید: حتی با شنیدن صدایش، ضربان قلب خود را در سینه حس می‌کنید. 

وقتی کسی را دوست دارید: زمانی که در کنارش راه می‌روید احساس غرور می‌کنید. 

وقتی کسی را دوست دارید: تحمل دوری‌اش برایتان سخت و دشوار است. 

وقتی کسی را دوست دارید: شادی‌اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی‌اش برایتان سنگین‌ترین غم دنیا ست. 

وقتی کسی را دوست دارید: حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوار است. 

وقتی کسی را دوست دارید: شیرین‌ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده‎اید. 

وقتی کسی را دوست دارید: حاضرید برای خوشحالی‌اش دست به هرکاری بزنید. 

وقتی کسی را دوست دارید: هر چیزی را که متعلق به اوست، دوست دارید. 

وقتی کسی را دوست دارید: در مواقعی که به بن‌بست می‌رسید، با صحبت کردن با او به آرامش می‌رسید. 

وقتی کسی را دوست دارید: برای دیدن مجددش لحظه شماری می‌کنید. 

وقتی کسی را دوست دارید: حاضرید از خواسته‌های خود برای شادی او بگذرید. 

وقتی کسی را دوست دارید: به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می‌دهید. 

وقتی کسی را دوست دارید: حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد. 

وقتی کسی را دوست دارید: ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید. 

وقتی کسی را دوست دارید: تحمل سختی‌ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می‌شوند. 

وقتی کسی را دوست دارید: او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد. 

وقتی کسی را دوست دارید: به همه چیز امیدوارانه می‌نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می‌شمارید. 

وقتی کسی را دوست دارید: با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می‌کنید. 

وقتی کسی را دوست دارید: واژه تنهایی برایتان بی‌معناست. 

وقتی کسی را دوست دارید: آرزوهایتان آرزوهای اوست. 

وقتی کسی را دوست دارید: در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید. 

به راستی دوست داشتن چه زیباست، این طور نیست؟

ارزش

 
ارزش یک خواهر را ، از کسی بپرس که آن را ندارد.

ارزش ده سال را ، از زوج هائی بپرس که تازه از هم جدا شده اند.

ارزش چهار سال را ، از یک فارغ التحصیل دانشگاه بپرس.

ارزش یک سال را ، از دانش آموزی بپرس که در امتحان نهائی مردود شده است.

ارزش یک ماه را ، از مادری بپرس که کودک نارس به دنیا آورده است.

ارزش یک هفته را ، از ویراستار یک مجله هفتگی بپرس.

ارزش یک ساعت را ، ازعاشقانی بپرس که در انتظار زمان قرار ملاقات هستند.

ارزش یک دقیقه را ، از کسی بپرس که به قطار، اتوبوس یا هواپیما نرسیده است.

ارزش یک ثانیه را ، از کسی بپرس که از حادثه ای جان سالم به در برده است.

ارزش یک میلی ثانیه را ، از کسی بپرس که در مسابقات المپیک، مدال نقره برده است.

زمان برای هیچکس صبر نمی کند. قدر هر لحظه خود را بدانید. قدر آن را بیشتر خواهید  

 دانست ،  اگر بتوانید آن را با دیگران نیز تقسیم کنید.

یکی را دوست می دارم

 

یکی را دوست می دارم

ولی افسوس او هرگز نمی داند

نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که

او را دوست می دارم

ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند

به برگ گل نوشتم من که

او را دوست می دارم

ولی افسوس

او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند

به  مهتاب گفتم ای مهتاب

سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو که

او را دوست می دارم

ولی افسوس

یکی ابر سیه آمد ز ره روی ماه تابان را بپوشانید

صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت

بگو از من به دلدارم که

او را دوست می دارم

ولی افسوس

ز ابر تیره برقی جست و قاصد را میان ره بسوزانید

کنون وا مانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا

یکی را دوست می دارم

ولی افسوس

او هرگز نمی داند