دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

دل بستن به موجوداتی که از عشق چیزی نمیفهمند

همه برایم دست تکان دادن اما کم بود دستانی که تکانم دادن

فقط به خاطر عشق

 

 

وقتی کسی رو دوسش داری حاضری جون فداش کنی

 حاضری دنیا رو بدی فقط یه بار نیگاش کنی

 به خاطرش داد بزنی

 به خاطرش دروغ بگی

 رو همه چی خط بکشی حتی رو برگ زندگی

 وقتی کسی تو قلبته حاضری دنیا بد باشه فقط

 اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه

 قید تموم دنیا رو به خاطر اون می زنی

 خیلی چیزا رو می شکونی تا دل اونو نشکونی

جاده ی زندگی

 

 

این جاده ی زندگی است که

 

انتها ندارد!!!!!!!!!!

آرمان های بزرگ داشته باشیم نه آرزوهای بزرگ

 

 در مسیر رسیدن به موفقیت هرگز نباید آرزو کردن را با اعتقاد داشتن اشتباه گرفت .  

آرزو نمی تواند جای ایمان را بگیرد .یک روان شناس می گوید : "همواره سعی کنید آرمان های بزرگ داشته باشید ، نه آرزوهای بزرگ." مسلما کسی که معتقد است نمی توان به این آرزوها رسید ،قادر نخواهد بود پله هایی را که به اوج موفقیت می رسند کشف کند .اندیشه و رفتار چنین افرادی ، از حد رفتار و اندیشه های افراد متوسط فراتر نمی رود .
اندیشه مثبت و خلاق ، نخستین گام برای رسیدن به موفقیت است و هیچ کس ادعا نمی کند که به صرف اندیشیدن یا آرزو کردن همه چیزهای ناممکن ، ممکن می گردند . اما بزرگ ترین گام برای رسیدن به موفقیت های عظیم ، کشف این حقیقت است که "ایمان قادر است کوه را از جا بلند کند."ایمان در دوران ما حتی می تواند کارهایی عظیم تر از جابه جایی کوه ها انجام دهد .اگر دانشمندان ما شهامت ، علاقه و ایمان به فتح فضا را نداشتند ،هنوز ماه تسخیر نشده بود
.

بارون

           

 

می دونی قشنگی راه رفتن زیر بارون چیه ؟


اینه که هیچ کس نمی تونه اشکاتو ببینه

هیچ کس لیاقت دیدن اشک آدم را ندارد


اونی هم که لیاقت

                      داشته باشد هیچ وقت اشکهای تو رو در نمی آورد
 

عشق پرنده ای آزاد و رها

  

 

" هر آنچه که موجب بهجت تو میشود غذای روح توست.

چنان نیست که فقط تن آدمی به غذا نیازمند باشد.

بلکه روح آدمی به غذا نیازمندتر است.

همواره جانب بهجت و سرمستی را بگیر.

از دلمردگی و احساس بدبختی بپرهیز.

به احساس بدبختی مجال ظهور و بروز نده,

گرچه گاهی دل آدمی میگیرد,

اما این گرفتگی به آمدن ابرها می ماند,

ابرها امروز می آیند,

اما فردا باز هوا صاف و آفتابی ست.

به ابرها بنگر, به خورشید نگاه کن.

و به یاد داشته باش که,

حساب تو از حساب آن دو جداست.

گاهی هوای دل آدمی تیره و ابری میشود.

گاهی روح آدمی وارد اقلیم شب میشود.

اما روح, سپیده دمان نیز دارد. 

ما در چرخه ای از شب و روز,

مرگ و تولد, 

و تابستان و زمستان, در حرکت هستیم.

سعادت در آن است که

بدانیم ما هیچکدام از اینها نیستیم.

بدین سان انسان به صلح و صفا

با خود و هستی میرسد.

هماهنگی با قطب های متضاد هستی

شور آفرین است......"

 

این قطعه از کتاب "عشق پرنده ای آزاد و رها" نوشتهء اوشواست.

درخت از برگ خسته شده

 

 

هیچ به فلسفه ی برگ و درخت فکر کردی؟!

وقتی پاییز میشه، ما آدمها خوشمون میاد که پا روی برگها بذاریم

برگ یه روزی تمام زندگی درخت بوده! همه عشقش و همه امیدش!

 درخت همه ی شیره ی جونش رو به برگ می داد تا سبز بمونه

 و ازش جدا نشه! آب و باد و خاک و همه و همه به درخت

کمک می کردند و برگ زندگی شاهانه ای داشت.

خستگی تو کارش نبود! چون هر وقت که دلش می گرفت

 دستش رو دراز می کرد و خدا رو تو آسمون لمس می کرد!

 یا هر وقتی که خسته تر می شد، با غرور از بالا به آدمها نگاه

می کرد و به نظرش چقدر آدمها پست و کوچیک بودن!

همه چیز قشنگ بود تا اینکه پاییز رسید!

درخت از برگ خسته شد و دیگه براش سبزی برگ جذاب

 و زیبا نبود! برگ پیر شده بود و درخت دیگه نمی تونست

 سنگینیش رو تحمل کنه! این شد که دیگه شیره ی جونش

 اون قوت همیشگی رو نداشت! چون دیگه با عشق به برگ داده نمی شد!

برگ این رو فهمید! دلگیر شد و افسرده! اما کاری از دستش

 بر نمی اومد! سعی کرد بارش رو از رو دوش درخت کم کنه!

 اما کم کم دیگه درخت برگ رو ندید و چیزی نبود که به برگ بده!

برگ پژمرد! افسرد! خشکید و افتاد!

ما آدمها افتادن برگ رو نشونه ی زیبایی زمین

 گرفتیم و اسمش رو گذاشتیم جشن برگریزان!

زمین پر از برگهایی بود که از اوج به زمین افتاده بودند!

 درخت ازشون بریده بود! حتی باد اونها رو به هر طرف

 مینداخت! بارون اونها رو خیس می کرد و آفتاب اونها رو

 می پوسوند! دیگه هیچکس برگ رو دوست نداشت!

برگ از اوج به دره افتاده بود و همه راضی بودند!

ما آدمها هم راضی هستیم از اینکه پا روی برگها می ذاریم و

 صدای شکسته شدنشون رو می شنویم و لذت می بریم!

اما می دونید برگ چیکار می کنه؟!

برگ هنوز عاشق درخته! اون نمی تونه محبتهای درخت رو

 فراموش کنه و زحمتهای باد و بارون و خورشید رو! برگ

 نمی تونه از درخت دل بکنه! اما دیگه زمستون داره تموم

 میشه و وقت جوونه زدن درخته! وقت اومدن معشوقه های تازه ی درخت!

اینه که برگ می پوسه و می پوسه و می پوسه و میشه قوت

خاک! میشه کود! میشه غذای درخت! میشه شیره ای که توی

 وجود درخته و حالا باید توی رگهای معشوقه های جوونش بره!

برگ می پوسه و خودش رو به پای درخت می ریزه تا درخت

راضی باشه و زندگی خوبی رو با معشوقه های جدیدش داشته باشه!

تو که وقت پاییز از کوچه های خلوت پر از برگ می گذری، بشنو:

درخت از برگ خسته شده؛ پاییز بهانه است...

فردا و همه ی قشنگیهاش مال منه

 بارها و بارها برایم پیش آمده است هنگامی که در مورد افکار مثبت و دگرگون کننده روح و روان صحبت کرده‌ام غیر از پوزخند و مسخره شدن چیزی گیرم نیامده است‌. بیشتر افراد در مقابل تغییر، آن هم یک تحول سازنده جبهه‌گیری می‌کنند و معتقدند که امکان ندارد بشود کسی را عوض کرد هر کس سیستم فکری خودش را دارد. اما این یک واقعیت است که هر کس در هر سنی می‌تواند خود را تغییر دهد. تنها تفاوت بین مردم در زمانی است که به آن نیاز دارند تا بتوانند خودشان را تغییر دهند برای عده‌ای این مدت بسیار طولانی است و سالهای زیادی از عمرشان می‌گذرد تا دریابند باید باورشان را تغییر دهند اما عده‌ای هم در یک لحظه به این نقطه مهم زندگیشان می‌رسند.
    در بیشتر افراد مسن این تغییر بسیار دشوار است‌. زیرا دیگر آنها انعطاف پذیری کمی دارند. اگرچه گروهی از کهنسالان به مراتب بیشتر از جوانان در اتخاذ مواضع از خودشان انعطاف‌پذیری نشان می‌دهد. باید یاد بگیرید که تغییر کنید و تغییر دهید. این کار شاید به راحتی نشستن پشت کامپیوتر و شروع یک بازی مهیج است‌، باور کنید به همین سادگی‌. اما اگر روش تغییر کردن را پیدا نکنید مجبورید که سالهای سال با باورهای اشتباه زندگی کنید که مانع رشد شما هستند. بسیاری از مردم از تغییر می‌ترسند، آنها می‌گویند: من سالهاست به همین روش زندگی کرده‌ام‌. این جمله طلایی را روی یک کاغذ بنویسید و در جلوی چشمتان قرار دهید:
    معادله زندگی گذشته با آینده برابر نیست‌. جریان زندگی مثل رودخانه به جلو حرکت می‌کند. هرگز نباید آنچه را درگذشته انجام داده‌اید و از آن نتیجه‌ای نگرفته‌اید را به فراموشی بسپارید. باز هم امتحان کنید حتماً با روش دیگری به نتیجه خواهید رسید. اگر انعطاف‌پذیر باشید می‌توانید شیوه خود را تغییر دهید اگر روشی غیر از برخورد دوستانه با عادت‌های خود پیش بگیرید همواره مأیوس می‌شوید. هیچ وقت مشکل روزهای گذشته حتماً در آینده هم اتفاق نمی‌افتد. گذشته تنها مثل یک منبع اطلاعاتی است‌.
    باید عقاید را تغییر داد و باورهای جدیدی در ذهن کاشت‌. از بهترین باورها این است که همیشه راهی برای حل مشکلات وجود دارد. همیشه و در هر موقعیتی می‌توان به نتیجه رسید. اصلاً مهم نیست تا به حال چه بر سرتان آمده است اگر باور کنید که هر مشکلی راه حلی دارد. پس حتماً راه حل آن را پیدا می‌کنید. فکر انسان بر همان موضوعاتی متمرکز می‌شود که درباره‌اش سؤال داریم‌.
    چشمان خود را ببندید و یک نفس عمیق بکشید یک باور قدیمی که مثل زنجیرهای سنگینی دور مچ پایتان چسبیده است را پیش رو مجسم کنید، با خودتان روراست باشید و فکر کنید که این زنجیرهای کهنه تا به حال چه مشکلات و سختی‌هایی برایتان به وجود آورده‌اند. از کم تا زیاد مشکلات را بررسی کنید. کم‌کم خود را به آینده بسپارید و در رویا ببینید که این باور نادرست چه محدودیت‌ها و ضررهایی را همچنان برایتان به ارمغان می‌آورد. ناراحتی‌، دلشوره‌، عصبانیت و افسردگی تمام چیزهایی هستند که برای شما باقی مانده است‌. سالهاست که با این عقاید مخرب زندگی کرده‌اید و آنها را تغییر نداده‌اید، به راستی چه بهایی بابت حفظ آنها پرداخته‌اید. اگر داشتن چنین سرنوشتی برایتان ناراحت کننده است پس نباید دست روی دست بگذارید، چشمهایتان را باز کنید، خدا را شکر هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده است‌. اگر دست به کار نشوید دیگر دیر می‌شود. همین حالا دو باور جدید که به شما قدرت می‌بخشد را پیدا کنید مثلاً من مدرک ندارم اما خدا را شکر! دکترای اراده دارم‌. قادرم هر کاری را که مایلم انجام بدهم و یا من خیلی جوان و عالی هستم اگر باور قلبی شما این بود که من زشت هستم‌! باور جدید شما باید «من بسیار جذاب هستم‌!» باشد. حالا اگر باورهای جدیدتان را انتخاب کرده‌اید دوباره شروع می‌کنیم‌. یک نفس عمیق بکشید و به آرامی بازدم خود را بیرون دهید و چشمانتان را ببندید، این مرحله که مرحله انتقال و تثبیت عقیده می‌باشد، ساده‌تر است‌. چون حالا حلقه ارتباطی قدیمی‌تان شکسته شده است‌. حالا تصور کنید در پنج سال بعد قرار دارید، چقدر پیشرفت کرده‌اید؟ از اوضاع راضی هستید. به آیینه که نگاه می کنید، می خندید و پر انرژی و سرزنده هستید. احساس جوانی می‌کنید. تصور کنید که اگر باقی عمرتان را به همین خوبی زندگی کنید چه احساسی دارید؟ خوب فکر کنید، شما در مرحله تصمیم‌گیری هستید، به راستی کدام سرنوشت را انتخاب می‌کنید. از قدرت‌، انرژی‌، موفقیت‌، خوشحالی و امنیت استقبال کنید. می‌دانم شدیداً مایلید که به لحظه حال برگردید و تغییرات اساسی را انجام دهید تا این چشم انداز قشنگ برایتان همیشگی باشد.

خداحافظ

 

خداحافظ

 به یادش گریه کردن ها ....

به عکسش خیره گشتنها ....

به خوابش خواب دیدنها ......

ز رویش بوسه چیدنها ........ز خواب اما پریدنها ....

خداحافظ به دنبالش دویدنها .....

رسیدنها .........

در آغوشش کشیدنها ....

خداحافظ به دور از چشم بد بینها ......

برای بوسه ای تردید کردنها ......

 به وقت باز گشتنها ....به هنگام جداییها ....

خداحافظ ... شنیدنها ....

به تلخی خنده کردنها .....به کنجی گریه کردنها ....

تمام لحظه ها را دوره کردنها ..... 

برای بار دیگر دیدنش ... غمگین نشستنها ....

خداحافظ ....ز شوقش راه را هموار کردنها ....ولی او را ندیدنها .....

سلام اما ... به دل کندن .....

ولی در انتظارش باز ماندنها ........

اگر آمد ....در آغوشش کشیدنها ....

به دور از چشم بد بینها .....

خداحافظ

خداحافظ .....سرودنها ........

دایره ی زمین

 

در نقطه ای

             که آغاز

                      همه پایان هاست

آدم ها،

در دایره ای به نام زمین،

در هیچ نقطه ای

             بهم نمی رسند

و چه خیال خامی

که دنیا چقدر کوچیک است.

نامه

مقصد ِ ما که معلوم نیست عزیز ِ من...
بگذار گم شویم...
روی خطوط ِ سپید ِ جاده...
.

.
سر به هوایی‏ام عود می‏کند،
beech fagus sylvatica autumn woodland abroath angus scotland
وقتی که «خودم» هستم.
.
.
ز ه ر ا

                انقد دوست دارم روزی گم شوم در راهی که برگشتن در کار نباشد

                یه جنگل بکر یه دریاچه چند تا پرنده یه کلبه یه فانوس خوشکل

                تنها باشم یه نفر هم اون دور تر از من تو یه کلبه با یه فانوس زندگی

                کنه شبا نور فانوس هم واسمون امید باشه صبح که میشه به امید

                نور فانوس هم تا شب منتظر بمونیم شب که میشه با نور فانوس به هم

                خودمون نشون بدیم اما اگر یه شب دیگه نور فانوسش نیاد چی؟ نکنه اونم تنهام بذاره؟

                    اره اونم یه روزی تنهام میذاره این دنیا واسه مکمل شدن نیست واسه جدایی

                 دل هم شکوندنه خدا اینو نمیخواد اما بنده های خدا لذت میبرن دل هم بشکنن

                نه اگر میخوای بری برو اما فانوست رو روشن بذار تا همیشه دلم به بودنت خوش باشه

                رفتنتو نمیتونم کاری کنم اما محبت کن بعد از رفتنت فانوست رو روشن بذار پشت

                  همون دریچه همیشگی فکر کنم هستی با خیالت زندگی کردن هم شیرینه

                 سفر کرده خوش به حال اون سفری که تورو مهمان کرد اگر بدونه کی مسافرشه

                  دیگه رهات نمیکنه لابد دونسته که رفتی دیگه نیمدی میگفتی هرجا بریم باهم میریم

                میگفتی منو تنها نمیذاری میگفتی دوست مال دل هست دل هم اگر گره بخوره باز

                نمیشه اما تو تنها رفتی تو منو گذاشتی با غم های خودم و درد دوری از خودت

                 باوفا این رسمش نبودا من که به تو بد نکردم پس چرا وقتی رفتی اینجوری ساکت

                 رفتی چرا گفتی میری زود میای؟با اینکه خودم دیدم تو رفتی نیمدی خودم دیدم

                 گذاشتن تورو زیر خربارها گل اما دلم هنوز باور نکرده اره بد گره زدی  رفتی کاش منم

                 پیشت بودم یادت میاد وقتی دلمون میگرفت باهم دلامون میگرفت میگفتی عجیبه

                اما بیخیال دنیا باهم میخندیدم به غم هامون میخندیدم هیچ مشکلی نمیتونست

                  مارو ناراحت کنه اما الان بیخودی هم دلم میگیره چه برسه مشکل بیاد بیا بهم بگو

                    چیکار کنم بابا این رسمش نیست منم دل دارم بیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

                    خیلی سخته سخته هیچکس درک نمیکنه بعد رفتنت همه دارن میشن نمک

                  میان رو زخم من یادت میاد میگفتی من خوبم تنها نمیمونم همه میخواستن

                      باهم باشن؟اما نه همه منو واسطه میکردن واسه نزدیکی به تو تا پر زدی همه غریب شدن

                   همه حرمت که نگه نداشتن حرمت هم شکوندن خوب عادت کردم فقط خودمو

                  زندانی کردم محدود شدم سعی میکنم وقتی چیزی میگن بخندم تا مبادا ناراحت 

                    نشن یادت میاد بهت میگفتم فرار از مشکل خودش بزرگترین مشکل هست باید

                 مثل مرد جنگید؟اون روزا پشتم گرم نفسم از جای گرمتر در میومده حالا فرار شده راه

                اول و اخر تنهام هیچکس غیر از خدا نیست بازم شکر که خدا حرفامو گوش میکنه

                  اون روز یادمه نشستم با اسمون درد دل کردم باور کن هوا افتابی بود تابستونه

                 نم نم بارون زد هوا ابری شد اسمونم دلش گرفت گفت بابا خوبه بیشتر از این خورد

 نشدی

              مهم نیست تو میای منو میبری مگه نه؟اره بگو اره منم میخوام بیام پیش شما

             میگن اونجا ادم ها دل شکستنو بلد نیستن میخوام بخندم من خیلی وقته بجز به

              به حرف های مردم به چیزی نخندیدم من تنهاممممممممممممممممممممم

               بعد از خیلی وقت باهات صحبت کردم دیگه باهات صحبت نمیکنم یادمه همیشه میخندیدی

                میترسم ناراحتت کنم اخه خنده هات شیرین بودن همه میخندیدن از خنده هات

                ببین روزگار همچین  دور  کرد من از همه جی که حتی سر خاکت هم نمیتونم بیام

                 حداقل دلم واست تنگ میشد میومدم سر خاک به قبر خالی بغلی نگاه میکردم

               دلم اروم میگرفت که میام پیشت اما الان دورم ازت میومدی تو خوابم اما این روزا که غرقم

              تو تنهایی همه دلم رو مشکنن که صداش رو تو هم تو یه دنیای دیگه میشنوی نمایی

              به هم بگی که هنوز به یادمی باور نمیکنم تو منو فراموش کنی تو نمیکنی چون

                 همه میگفتن من بی وفام نه تو خوب من هنوز یادمه با خیالت زندگی میکنم

                با اهنگ های که باهم گوش میکردیم به جاهایی که باهم میرفتیم پس چطور تو

               میتونی فراموشم کرده باشی؟امکان نداره دروغ نه تو منو دوست داری درسته؟

                 خوب خیلی حرف زدم حتما الان باید بری خدا باهات کار داره اگر خدا هم نگه با این

                      صحبت  نکن ادم نرمالی نیست یادت میاد اونوقت همه به بچه هاشون میگفتن

                  با من صحبت نکنن؟ میخندیدی میگفتی نمیدونن چه ماهی هستی تو

                 فدای اون حرفات که همیشه بودنت از همه چی بی نیازم کرده بود

                     الان پسر خوبی شدم ساکت میرم ساکت میام فقط میشینم با گوشی اهنگ

                  گوش میکنم همه به بچه هاشون میگن ببین این تونست ادم شه شما نمیتونین؟

                 از من میخوان باهاشون صحبت کنم اما حسش نیست نه واسه اون روزا نه حوصله

    ندارم

             انگار فقط بلد بودم واسه تو وراجی کنم مثل الان دستم درد گرفت وای به حال گوش و

             چشم تو البته کسی نمیخونه چون طولانی هست مردم دیگه حوصله ندران مثل گذشته

              ها نیستن همه عصبی هستن خوب برو اما من دنبال نور فانوس تو جاده ها میگردم تا

              راهم گم کنم و نگاه کنم تو یه جنگل باشم ..........

                                                                                     مسیحا  

                                       


مردان در هنگام ملاقات با زنان، به کجا نگاه میکنند؟

مردان در هنگام ملاقات با زنان، به کجا نگاه میکنند؟




مردان در هنگام ملاقات با زنان، به بدن آنها نگاه می کنند نه به صورتشان!
در این مطالعه ۳۷۵ مرد و زن مورد بررسی قرار گرفته و رفتارهای آنها در زمان ملاقات با جنس مخالف و قرار گذاشتن با آنها مورد مشاهده قرار گرفت.
دیلی تلگراف : چیزی که زنان را به وحشت می اندازد این است که مردان به جای توجه به حالات روحی آنان، به انحنای اندامشان خیره شوند.دانشمندان دریافته اند که مردان هنگامی که تصمیم به قرار گذاشتن با زنان می گیرند، منحصراً براساس انحنای اندام آنان تصمیم گیری می کنند نه براساس شکل ظاهری صورت یا افکار شان. مطالعه ای که توسط دانشمندان دانشگاه تگزاس آستین صورت پذیرفته است حاکی از آن است که بدگمانی به مردان به این دلیل که آنان در کوتاه مدت صرفاً به خاطر جسم زنان، اقدام به برقراری رابطه با آنان می کنند، بی دلیل نیست. در عوض، زنان در هنگام انتخاب طرف رابطه شان، به نظر بسیار روشن فکر می رسند. دانشمندان دریافته اند که مردان تنها زمانی به دقیق شدن در چهره زن علاقمند می شوند که قصد انتخاب وی به عنوان شریک زندگی دارند نه به عنوان یک رابطه کوتاه مدت.

در این مطالعه ۳۷۵ مرد و زن مورد بررسی قرار گرفته و رفتارهای آنها در زمان ملاقات با جنس مخالف و قرار گذاشتن با آنها مورد مشاهده قرار گرفت.

............................................................

چرا نماد عاشقی قلب تیر خورده است ؟






نماد عشق یک قلب است. اما نماد عاشقی قلبی هست که تیر وسطش خورده. کمتر کسی شاید راز این قلب تیر خورده را بداند. لااقل من در اینترنت هر چه گشتم نه به فارسی و نه به انگلیسی در این زمینه چیزی ندیدم.
در نتیجه خودم می‌نویسمش تا هر کسی دنبال معنایش گشت، جوابش را اینجا پیدا کند.


در باور یونانیان باستان هر پدیده ای یک خدایی داشت. همه خدایان هم یک خدا یا پادشاه بزرگ داشتند که اسمش زئوس بود. یک شب به مناسبتی زئوس همه خدایان را به جشنی در معبد کوه المپ دعوت کرده بود.
دیوانگی و جنون هم خدایی داشت بنام مانیا. مانیا چون خودش خدای دیوانگی بود طبیعتا عقل درست و حسابی هم نداشت و بیش از حد شراب خورده بود. دیوانه باشی، مست هم شده باشی. چه شود!
خدایان از هر دری سخنی می‌گفتند تا اینکه نوبت به آفریدیته رسید که خدای عشق بود. حرف‌های خدای عشق به مذاق خدای جنون خوش نیامد و این دیوانه عالم ناگهان تیری را در کمانش گذاشت و از آنسوی مجلس به سمت خدای عشق پرتاب کرد. تیر خدای جنون به چشم خدای عشق خورد و عشق را کور کرد.
هیاهویی در مجلس در گرفت و خدایان خواستار مجازات خدای جنون شدند. زئوس خدای خدایان مدتی اندیشه کرد و بعد به عنوان مجازات این عمل، دستور داد که چون خدای دیوانگی چشم خدای عشق را کور کرده است، پس خودش هم باید تا ابد عصا کش خدای عشق شود. از آن زمان به بعد عشق هر کجا می‌خواهد برود جنون دستش را می‌گیرد و راهنمایی‌اش می‌کند.
به همین دلیل است که می‌گویند عشق کور است و عاشق دیوانه و مجنون می‌شود. پس تیر و قلب و نقش این دل تیر خورده ای که می‌بینید ریشه در اسطوره های یونان باستان دارد.
بعدها رومیان باستان آیین و اسطوره های یونانیان را پذیرفتند و تنها نام خدایانشان را عوض کردند. در افسانه‌های روم باستان زئوس را ژوپیتر، خدای جنون را ارا و خدای عشق را ونوس می‌نامیدند.
در نتیجه به باور آنها ارای دیوانه چشم ونوس زیبا را کور کرد.
عشق واقعا جنون است اما اگر دو طرفه و واقعی باشد لذتی دارد که مپرس. ولی عشق یکطرفه انسان را پریشان و خوار و حقیر می‌کند.
.......................
چرا نماد عاشقی قلب تیر خورده است ؟