گناه چشم بارانی چیست وقتی هوای دل ابریست !
تقصیر سکون پاها چیست وقتی نایی برای حرکت نیست !
جرم لبهای فرو بسته چیست وقتی گوشی برای شنیدن نیست !
چرا باید عشق را محکوم ساخت وقتی راهی برای عاشقی نیست !
آری دلتنگی را باید بارید
از سکون برید
راز دل شنید
و به عشق رسید
................................................
چی بود مادر،باز دستت خورد به گلدون؟
نه به خدا هیچی نبود...
دلم بود که شکست!
....................................................
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغین در ان نیست
تنهایی را دوست دارم زیرا چون بارها تجربه کردم
تنهایی را دوست دارم...درکلبه تنهایی هایم در انتظارت خواهم گریست
وانتظار کشیدنم را پنهان خواهم کردم شاید در سکوتی یا شاید در شبی سرد و بارانی...
بگذار کسی نداند که هنوز دوستت دارم
..............................................
رفاقت ماجراست و جدایی قانون.. پس به این ماجرا دل نبند چون همیشه قانون اجرا میشه
به اسم آشنایی رفاقتی به پا کردی
به نام اون رفاقت دیدی با من چه ها کردی
می گفتی با من از دنیا دیگه هیچ انتظاری نیست
می گفتی در کنار من تو را با گریه کاری نیست
شدی درد و دوای من شدی مثل خدای من
شدی درد آشنای من شروع انتهای من
برو دیگه نمی خوام با حرفات همصدا باشم
می خوام مثل خود تو با هر کس بی وفا باشم
منا به حال خود بگذار گرفتم درسما اینبار
تو را دیگه نمی خوام به دیدارت نمی آم
....................................
از وقتی رفته ای
جای « تــــــــــو »
در ارزوهایم ، یک ادمک کاغذی گذاشته ام !!
ادمک کاغـــــذی احســــاس ندارد ...
چشـم ندارد ، بیچاره گوش هم ندارد ...
طفلکـــی حتی دهــــــان هم نــــدارد ...
ادمک کاغـــــذی
اما « دروغ » نمی گوید ... !!!
آموخته ام… با پول می شود: خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.
آموخته ام … تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی آموخته ام … مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است آموخته ام … هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت آموخته ام … همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم آموخته ام …
مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما
احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم آموخته ام … گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی آموخته ام … راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است آموخته ام … زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند آموخته ام … پول شخصیت نمی خرد آموخته ام … تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند آموخته ام … خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم آموخته ام … چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد آموخته ام … این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان آموخته ام … وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد آموخته ام … هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم آموخته ام … زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم آموخته ام … فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد آموخته ام … لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد چارلی چاپل
Once a Girl when having a conversation with her lover, asked
یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید
Why do you like me..? Why do you love me?
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
I can't tell the reason... but I really like you
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"دوست دارم
You can't even tell me the reason... how can you say you like me?
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟
How can you say you love me?
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
I really don't know the reason, but I can prove that I love U
من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
Proof ? No! I want you to tell me the reason
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
Ok..ok!!! Erm... because you are beautiful,
باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،
because your voice is sweet,
صدات گرم و خواستنیه،
because you are caring,
همیشه بهم اهمیت میدی،
because you are loving,
دوست داشتنی هستی،
because you are thoughtful,
با ملاحظه هستی،
because of your smile,
بخاطر لبخندت،
The Girl felt very satisfied with the lover's answer
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
Unfortunately, a few days later, the Lady met with an accident and went in coma
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
The Guy then placed a letter by her side
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون
Darling, Because of your sweet voice that I love you, Now can you talk?
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
No! Therefore I cannot love you
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
Because of your care and concern that I like you Now that you cannot show them, therefore I cannot love you
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
Because of your smile, because of your movements that I love you
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
Now can you smile? Now can you move? No , therefore I cannot love you
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
If love needs a reason, like now, There is no reason for me to love you anymore
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
Does love need a reason?
عشق دلیل میخواد؟
NO! Therefore!!
نه!معلومه که نه!!
I Still LOVE YOU...
پس من هنوز هم عاشقتم
True love never dies for it is lust that fades away
عشق واقعی هیچوقت نمی میره
Love bonds for a lifetime but lust just pushes away
این هوس است که کمتر و کمتر میشه و از بین میره
Immature love says: "I love you because I need you"
"عشق خام و ناقص میگه:"من دوست دارم چون بهت نیاز دارم
Mature love says "I need you because I love you"
"ولی عشق کامل و پخته میگه:"بهت نیاز دارم چون دوست دارم
"Fate Determines Who Comes Into Our Lives, But Heart Determines Who Stays"
سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب
حکم می کنه که چه شخصی در قلبت بمونه
True love never dies for it is lust that fades away
مردی میره آرایشگاه تا موهاشو کوتاه کنه ...
آرایشگر شروع به صحبت و درد دل با مرد میکنه ،
او معتقده که خدا نیست چون اگه خدا بود حتما به داد
این همه آدم بیچاره و درد کشیده می رسید اینهمه آدم
دارن رنج میکشن و زندگیشون آشفته و نا بسامانه پس
چرا خدا بهشون کمک نمیکنه؟
مرد چیزی نگفت تا کار آرایشگر تموم شد وقتی می خواست
بره یه آدم بسیار ژولیده رو تو خیابون دید که با موهای
بلند و نا مرتب از جلو آرایشگاه رد می شد او آرایشگر
رو صدا زد و گفت : اون مرد رو ببین ....... به نظر من
هیچ آرایشگری تو این دنیا وجود نداره ..........آارایشگر
با تعجب گفت چرا ... من که هستم .......مرد گفت پس
چرا این رهگذر اینقدر کثیف و ژولیدس ؟ و موهاش بلند و نامرتبه؟
آرایشگر گفت خوب اون پیش من نیمده اگه میومد مشکلش
رو حل می کردم ........مرد گفت این مردم هم باید برن
پیش خدا تا خدا مشکلشون رو حل کنه اگه اونا به خدا
مراجعه نکنن خدا چطور کمکشون کنه؟
ذهن ما زندان است
ما در آن زندانی
قفل آن را بشکن
در آن را بگشای
و برون آی ازین دخمه ظلمانی
نگشایی گل من
خویش را حبس در آن خواهی کرد
همدم جهل در آن خواهی شد
همدم دانش و دانایی محدوده خویش
و در این ویرانی
همچنان تنگ نظر می مانی
هر کسی در قفس ذهنی خود زندانی است
ذهن بی پنجره دود آلود است
ذهن بی پنجره بی فرجام است
بگشاییم در این تاریکی روزنه ای
بگذاریم زهر دشت نسیمی بوزد
بگذاریم ز هر موج خروشی بدمد
بگذاریم که هر کوه طنینی فکند
بگذاریم ز هر سوی پیامی برسد
بگشاییم کمی پنجره را
بفرستیم که اندیشه هوایی بخورد
و به مهمانی عالم برود
گاه عالم را درخود به ضیافت ببریم
بگذاریم به آبادی عالم قدمی
و بنوشیم ز میخانه هستی قدحی
طعم احساس جهان را بچشیم
و ببخشیم به احساس جهان خاطره ای
ما به افکار جهان درس دهیم
و ز افکار جهان مشق کنیم
و به میراث بشر
دین خود را بدهیم
سهم خود را ببریم
خبری خوش باشیم
و خروسی باشیم
که سحر را به جهان مژده دهیم
نور را هدیه کنیم
و بکوشیم جهان
به طراوت و ترنم
تسکین و تسلی برسد
و بروید گل بیداری، دانایی، آبادی
در ذهن زمان
و بروید گل بینایی، صلح، آزادی، عشق
در قلب زمین
ذهن ما باغچه است
گل در آن باید کاشت
و نکاری گل من
علف هرز در آن میروید
زحمت کاشتن یک گل سرخ
کمتر از زحمت برداشتن
هرزگی آن علف است
گل بکاریم بیا
تا مجال علف هرز فراهم نشود
بی گل آرایی ذهن
هرگز آدم ، آدم نشود
پنج وارونه چه معنا دارد؟
خواهر کوچکم از من پرسید
پنج وارونه چه معنا دارد؟
من به او خندیدم
کمی آزرده و حیرتزده گفت
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم
گفت دیروز خودم دیدم
مهران پسر همسایه
پنج وارونه به مینو می داد
آن قدر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم
بعدها وقتی بارش بی وقفه درد
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
پنج وارونه چه معنا دارد؟
راستی ، پنج وارونه چه معنا دارد؟؟؟؟
مطمئن باش و برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت ، به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک، که پر از یاد تو بود
وخیالم میگفت تا ابد مال تو بود
تو برو ، برو تا راحت تر
تکه های دل خود را آرام ، سر هم بند زنم
یه مدت پیش با یکی از دوستام بیرون بودم موبایلم زنگ خورد شماره زن داداشی بود جواب دادم اما داداشم بود با صدای لرزان بعد از سلام سریع منو قسم داد به جون تک فرزندش که واسه من خیلی عزیز بود اما شارز تموم شد دلم هوری ریخت که چی باز پشت سر من گفتن دیگه چی شد منم شارز نداشتم زود شارز گرفتم بهش تلفن کردم گفت از پسر عمه ت چی میدونی؟تعجب کردم چی شده چرا میپرسه خوب پسر عمه خودش هم که میشه اما مشکل کار اینجا بود که خواستگاری کرد بود از دختر خواهر خانمش که دختر پاک و مهربونی هست البته طبق گفته خودشون اخه من معمولا سلام و احوالپرسی ساده دارم مونده بودم چی بگم گفتم از مشروبات بدش نمیاد تا الان هم که دوست دختر داره قلیون هم میکشه اما دود سنگین مطمئن هستم نیست شاید بعد از ازدواج درست بشه شاید نه مجردی هم بالاخره هرکسی گذشته ایی داره حالا خوب یا بد . اما میدونم اعتیاد نداره
شاید یکم خسیس باشه اما دل مهربونی داره.....
اینا چیز هایی بود که به ذهنم میرسید داداش من اصلا با این قضیه موافق نبود و به نظر میرسید انگار دوست داشت چیزهایی بدتری بشنوه خوب تلفن قطع شد تا اینکه خبرهایی به من میرسید تا اینکه چهارشنبه که عید بود من بوشهر بودم دانشگاه که خبر جشن عقد شون به من رسید اما من نمیتونستم برم
جالب بود بعد از عقد داماد هم همراه با خانواده خودش به شیراز برگشته بود کخ خیلی از این رفتار این تاره داماد به مزاج بعضی ها خوش نیمده بود مثل اینکه چند باری هم باهم بیرون رفته بودن تا اینکه طبق مراسم پاگشا یا همان اولین دعوت خانواده داماد از خانواده عروس به شیراز امده بودن و چون از هر دو طرف نسبت فامیلی دارن با ما مادرم دعوت گرفت بود از همه و فردای اون روز به خونه ما امدن بعد از نهار به اتاقم امدم دیدم تازه داماد که حداقل 6 سال از من کوچکتره هم به اتاق امد گفتم میخوای من برم بیرون و خانمت بیاد گفت نه گفتم سر سفره هم که باهم نبودین چرا؟گفت این سوسول بازی ها مال تو هست نه من........
تا لحظه اخر توی اتاق من بود و عروس خانم 17 ساله یا 16ساله هم تو اتاق پیش بقیه تا اینکه دیگه رفتن از خونه ما بعد از اینکه مادر عروس به شهرستان خودشون رفتن عروس خانم مونده بود تا شاید بتونه خلوت کنه با شوهرش اما اقا داماد بعد از خداحافظی میره و تا 4 صبح نمیاد و زمان برگشت گویا علائم نشئگی میبینه عروس خانم و میاد فاز نصیحت برداره میبینه داماد حرف های ناگفته زیادی داره که زن نمیخواسته چرا باید زن داشته باشه چرا نتونه رفیق بازی کنه اگر ازدواج کنه باید کنیزی خانواده شوبکنه و رفیق بازی تمومی نداره حق اعتراض نداره ........
عروس برگشته به خونه و زود تقاضای طلاق داده درست در کمتر از 15 روز زندگی مشترک
این وسط شاید من هم به سهم خودم مقصر بودم که زود قضاوت کردم نباید شناخت دوسال پیش خودمو دخالت میدادم باید میگفتم بعد از دانشجویی معلوم نیست چی میشه خیلی ناراحتم اما دیگه شده
کاش هیچ کس به درد اعتیاد دچار نمیشد
بابای پسر گفته من میدونستم پسرم مواد میزنه خواستم واسش زن بگیرم ادم بشه.............
معمولا کسانی که ازدواج میکنن از جلگه ادم ها میان بیرون طرز فکر شوهر عمه منم جالب بوده ها
با زندگی دختر مردم بازی کنی که ایا پسر خودم ادم بشه شاید هم نه
خدایا ..................
بعضی وقت ها واژه ها از بیان احساس قاصرند. ملوسک عزیزم ممنون از قدردانیت. برای دختر قشنگی مثل شما این کار فقط وظیفه ست. این گل رو با همه ی محبتم به این خاطر که لطف کردی و به یادم بودی بهت تقدیم میکنم. انشالله که تولد های زیادی رو با موفقیت پشت سر بذاری.
*شیدا*