نگو به من دیگه بمون
من نه آنم که چشمان غمگینم میگوید نه آنم که لبان خندانم میگوید
من همانم که دلم آن را نمیگوید .باید بروم
کوله بار سفرم به دوشم هدفم جاده
چشم به کوله و پشت من نینداز چیزی نیست درون آن
حز اندوه و حسرت از گذشته اندکی رویا و ارزو از آینده ونم نمکی ایمان از حال
تعجب نکن تو که خوب میدانی آینده من زودتر از زمان حالم است نیم گامی جلوتر
تو هم نگران نباش مثل همیشه راه را گم میکنم تا برسم به مقصد
گذشته ات را به من بده با خود میبرم و خدایم را به تو هدیه میدم تو در نبودم خیالم از تو راحت باشد
رویا هایم را به باد میدهم تا ارمفان دهد به مسافران فردا
نگو به من دیگه بمون
با زبانت نمیگویی اما چشمانت رفتنم را سخت میکند
به چشمانت بگو دستنام را رها کند باید بروم جاده چشم انتظارم است
و ماندنم انگار گلوی نوزادی را در رحم مادر میفشارد
تو بمان من میروم
تا با هیچکس یار شوم وبه هیچ کجا برویم تا مبادا تو آزار بینی
تو نگران من و من نگران تو .این یعنی هر دو هنوز یکدیگر را دوست داریم
این برایم کافیست