-
معلم گفت:
سهشنبه 7 شهریور 1391 19:35
معلم گفت : 2 خط موازی هیچگاه بهم نمیرسند مگر اینکه یکی از آنها خود را بشکند گفتم: من که شکستم پس چرا به او نرسیدم؟ معلم لبخند تلخی زد و گفت: شاید او هم به سوی خط دیگری شکسته شده باشد .... خندیدیم و گفتم اما من او را ترک نکردم و درک کردم فقط دیگری از ته کلاس گفت به سلامتی دوستای که چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه چشمشون...
-
از او آغاز کن
جمعه 9 تیر 1391 01:45
وقتی که تنهای تنها می شوی ، وقتی که دوستانت ، آنها که نیازمند یاریشان هستی درست در حساس ترین رهایت می کنند وقتی که در دست همانان که پشتوانه و نقطه پشتگرمی محسوبشان می کردی ، خنجری می بینی ؛ وقتی زیر سنگی که به استواری اش سوگند می خوردی و تکیه گاهش می شمردی ، ماری خفته می بینی که در تکان حادثه از خواب جهیده است ؛ وقتی...
-
متاسفم
جمعه 9 تیر 1391 01:43
خدایا بابت آن روز که سرت داد کشیدم متاسفم من عصبانی بودم برای انسانی که تو میگفتی ارزشش را ندارد و من پافشاری می کردم
-
دلتنگـــــــــــــــــــــــم
جمعه 9 تیر 1391 01:27
گاهی دل تنگـــــ می شوم دل تنگ تر از همه دلتنگی ها گوشه ای می نشینم و حسرت ها را می شمارم و باختن ها را، و حتی صدای شکستن ها را ... نمی دانم کدامین امید را ناامید کرده ام و کدام خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم دل تنگ دل تنگ، دل تنگـــــــــــم ...! انگارباید برای فرارازاین دل تنگیها هنوز پشت نقاب خنده ها پنهان...
-
نگو به من دیگه بمون نه خواهشی نکن ..تورا قسم بذار برم
سهشنبه 16 خرداد 1391 15:22
نگو به من دیگه بمون من نه آنم که چشمان غمگینم میگوید نه آنم که لبان خندانم میگوید من همانم که دلم آن را نمیگوید .باید بروم کوله بار سفرم به دوشم هدفم جاده چشم به کوله و پشت من نینداز چیزی نیست درون آن حز اندوه و حسرت از گذشته اندکی رویا و ارزو از آینده ونم نمکی ایمان از حال تعجب نکن تو که خوب میدانی آینده من زودتر از...
-
امشب سر در گریبان کدام حوری برده ایی
جمعه 29 اردیبهشت 1391 01:23
امشب سر در گریبان کدام حوری برده ایی یا ز کدام باده مست شده ایی که چنین ز دنیا بی خبری؟ خدایا آسمان ها را به شیطان بده و خودت به زمین بیا زمینی که پر شده از شیطانه دیگر به ابلیس تو نیاز نداریم ما اینجا محتاجیم به خدا ... به خاطر سیب یا گندم ما را ز خود بریدی و قرار شد یک شیطان با ما به زمین بفرستی اما اینجا پر شده از...
-
آهای فلانی
سهشنبه 26 اردیبهشت 1391 01:40
آهای فلانی مرامیشناسی ؟؟؟ من همان مسافرم همان مسافر راهـی مبـهم ، اما چشـم انتـظار ...... گاه خسـته و پژمـرده از هیـاهوی روزگـار خـط خـطی هایی میکنم از سـر دلتنـگی امابدان یکنفر در هـمین نزدیکــی ها چیزی به وسعت یک زنــدگی برایت جا گذاشته است خیالـــت راحت باشد آرام چشمهایت را ببــند یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت...
-
کم داشتمت
سهشنبه 26 اردیبهشت 1391 01:39
سوز می آمد…سردم شد…! برف بود و برف… بافتم و بافتم… تارهای “ رویا ” را به جان پودهای “ کمبود ”… کم داشتمت…! بافتم… رج به رج… “ خیالت ” را… بر تن عریان “ تنهاییم ”… و…انگار بودی…! گرم که نه… آب شدم… از شرم حضورت…!
-
حکایت
سهشنبه 26 اردیبهشت 1391 01:25
حکایت من حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایق نداشت دلبـــــــاخته سفر بود اما همسفر نداشت حکایت کسی بود که زجــــــر کشید اما ضجــــــه نزد زخـم داشت اما ننالید گریــــــــــــه کرد اما اشـــک نریخت حکایت من حکایت کسی بود که پر از فــــــــریاد بود امــــــــــــــــا سکـــــــــوت کرد تا همه صــــــــــداها را...
-
کلمات . . .
چهارشنبه 30 فروردین 1391 02:43
کلمات واسطه خوبی برای احساسات ما آدما نیست... یه انتخاب سهل انگارانه کلمات... می تونه پاکترین نیتها و عواطفمون رو تیز و برنده کنه... و قلب کسی رو که دوستش داریم خراش بده... پروسه اش خیلی سادست... احساس می کنی... فکر می کنی و چند تا کلمه با هم ترکیب می کنی... اما اون کلمات توی دنیای هرکس به یه چیز دیگه ای ترجمه می...
-
از وقتی سقف خانه مان چکه می کند از باران بدم می آید..
شنبه 26 فروردین 1391 02:34
ا ز وقتی سقف خانه مان چکه می کند از باران بدم می آید.. از وقتی مادرم پای دار قالی مرد از قالی بدم می آید از وقتی برادرم به شهر رفت و دیگر نیامد از شهر بدم می آید از وقتی پدرم شبها گریه می کند از شب بدم می آید از وقتی دستان آن مرد سرم را نوازش کرد و بعد به پدرم سیلی زد از دستهای مهربان بدم می آید.. از وقتی خواهرم...
-
چی شد اون روزا
چهارشنبه 23 فروردین 1391 17:39
وقتی سگها در بیابان از گرگها رشوه میگیرند, و مترسکها در مزارع با کلاغها تبانی می کنند, از وفاداری آدمها چه انتظاریست...
-
زن عشق می کارد و کینه درو می کند...
چهارشنبه 23 فروردین 1391 17:34
زن عشق می کارد و کینه درو می کند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر... می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی .... برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ... در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ... او کتک می...
-
چشمهایم
چهارشنبه 16 فروردین 1391 02:52
چشمهای من از دوریت کنون مثل آسمان بارانیست ابرها میبارند و آرام میشوند اما چشمهایم می بارند و بیقرار تر میشوند کاش تا ابرها آرام نشده اند بیایی
-
مبادانگرانم باشی
چهارشنبه 16 فروردین 1391 02:48
مبادا نگرانم باشی حــــال مـــن خـــــوب اســت " بــزرگ شـــده ام ... دیگر آنقــدر کــوچک نیستـم که در دلـــتنگی هـــایم گم شــوم! آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش" زندگیست " آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای " نبــودنـت " تنگ نشـــود . . . راســــــتی، دروغ...
-
عقل زن کامل نیست ...
شنبه 12 فروردین 1391 04:04
مادر کودکش را شیر میدهد. به کودکش عشق می ورزد. و کودک از نور چشم مادر خواندن و نوشتن می آموزد. وقتی کمی بزرگتر شد کیف مادر را خالی میکند. تا بسته سیگاری بخرد. بر استخوانهای لاغر و کم خون مادر راه میرود. ... تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود. وقتی برای خودش مردی شد. پا روی پا می اندازد و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران....
-
حالا که نیستی . . .
دوشنبه 7 فروردین 1391 02:34
حالا که نیستی سرم را لا به لای روزنامه هاگرم می کنم شاید خبری ازتوباشد. . .
-
اشکهایم . . .
یکشنبه 6 فروردین 1391 03:44
اشکـــهایم که سرازیـــر میشوند دی ری نمی پایدکه قنـدیل می بندد عجیــب ســـرد است هوای نبودنــــت ...
-
یه جایی . . .
یکشنبه 6 فروردین 1391 03:39
یه جایی هست که دیگه خسته میشی وکم میاری از اومدنا و رفتنا از شکستنا جایی که فقط میخوای یکی باشه یکی بمونه و نره واسه همیشه کنارت باشه من الان اونجام توکجایی؟؟؟؟؟؟؟؟
-
باران عشق . . .
یکشنبه 6 فروردین 1391 03:37
مدتهاستــــ چتـــ ــر منطق را بر ســـ ــر گرفتـــــ ـه ام! تا باران " عشــــ ـق " را تجربــــ ـه نکنم! دیگر توان مقابلــــ ـه با تبـــ و لرز برایـــ ــم باقیـــ نمانـــ ـده استـــ
-
سال نو مبارک. . .
یکشنبه 6 فروردین 1391 03:35
اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است اما خدا را شکر که نوروز هر سال این فکر را به یادمان می اورد.پس نوروزتان مبارک که سالتان را سرشار از عشق کند . . . با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت روزهایتان بهاری و بهارتان جاودانه...
-
می خواهم . . .
پنجشنبه 18 اسفند 1390 01:55
مـی خـو ا هـم . . . و ا ر و نـه ز نـد گـی کـنـم; مـی خـو ا هـم . . . حـر ف ِ مـر د م , بـا د ِ هـو ا شـو د . . .
-
از اوج آسمان ها یک شب مرا صدا کن
چهارشنبه 3 اسفند 1390 16:56
ن میدونستم چی بزنم اما این شعر که خیلی دوست داشتم گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد ارزش خوندن داره ............ از اوج آسمان ها یک شب مرا صدا کن یا یک نفس دلم را از این قفس رها کن غروب این حوالی را تو باور میکنی یا نه؟ غم و درد این اهالی رو باور میکنی یا نه؟ تمام زندگیمان را سکوتی تلخ پر کرده خیابان های خالی را تو باور...
-
قاب خالی
پنجشنبه 27 بهمن 1390 11:24
مدت هاست چشم به قاب عکس خالی اتاقم میندازم و زیباترین و زشت ترین و غم انگیز و گاهی شاد ترین عکس ها را در ان تجسم میکنم قابی که به ظاهر خالی اما هر ساعتش یک عکس به من نشان میدهد همه به قاب عکس من میخندن اما خودم باهاش خیلی راحت صحبت میکنم حرفهای نگفته من را میخواند ....
-
چرا !...
جمعه 21 بهمن 1390 01:20
حوالی عشق جائی می شناسم دیوار به دیوار رؤیاها آسمانش همیشه خیس ِ خیال کوچه هایش پر از صدای باران ست تا نباشی نمی دانی که چند آغوش چه قدر بوسه فراوان ست تا نیائی نمی دانم چرا تنها چرا دلم تنگ ست !
-
طعم پاییز . . .
جمعه 21 بهمن 1390 01:19
سرد ، از دهان افتاده این منم و دیگر هیچ یک فنجان بهار با طعم پائیز
-
چترت . . .
جمعه 21 بهمن 1390 01:17
من از گل های نارنج تنت زیر باران دلم می ترسم مرا ... زیر چترت بخوان
-
خوش به حال پرنده ها
چهارشنبه 19 بهمن 1390 02:37
خوش به حال پرنده ها نه چمدانی نه هزینه ای نه دغدغه ای نه خبری از نظم های آنچنانی آسمان اول و آخرش قرق شده بالهایشان است و زیر زبان آسمان را که بکشی جز پرنده راز دیگری ندارد که بگوید سفرهاشان عاشقانه زندگی شان ساده سقفشان بزرگ و شاید خاطره هاشان ماندنی تر از تمام شمال رفتن هایمان تنها دو بال برایشان کافی ست نه نگران دل...
-
شعری از حافظ
چهارشنبه 19 بهمن 1390 01:22
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم این راه را نهایت صورت کجا توان بست هر چند بردی...
-
دوست داشت بماند جایی برای ماندش نبود
یکشنبه 16 بهمن 1390 18:44
امروز چند روزه همچین غذایی نخورده اما به جاش کلی غصه خورده یه جورایی شاید همه جورایی دلم براش میسوزه همه چی رو گردن اون میندازن دعوا میشه میگن به خاطر تو هست که دعوا شده عباس اقا بقال سر کوچه ور شکست میکنه میگن تقصیر اونه نه نه ی حاج محمود که دوره نادر شاه افشار رو یاد داره میمیره میگن تقصیره اونه .وقتی میاد از کوچه...