-
عروس مرگ
شنبه 24 اردیبهشت 1390 23:07
دختری را که در تصویر می بینید ، کتی کرکپاتریک نام دارد؛ کتی 21 ساله به همراه نامزد 23 ساله خود نیک برای جشن عروسی شان آماده می شوند. این عکس تنها چند دقیقه قبل از مراسم عروسی این دو جوان ، در روز 11 ژانویه 2005 گرفته شده است. کتی مبتلا به سرطان است و بیماری وی در بدترین وضعیت خود قرار دارد؛ وی مجبور است هر روز ساعاتی...
-
حالا که قفس شکسته قفسی دیگه نسازیم
دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 00:12
اگه از پرنده پرواز رو بگیرن چی می مونه اگه از نغمه ساز آواز رو بگیرن چی می مونه این صدای خسته من خبر از یه دنیا درده روز مرگ صاحبش رو دل من بهونه کرده خوندنم فقط بهونست که بدونی زنده هستم همیشه با این بهونه کمر غم رو شکستم این صدای خسته من خبر از یه دنیا درده روز مرگ صاحبش رو دل من بهونه کرده خوندنم فقط بهونست که...
-
چوپان ! ! !
پنجشنبه 15 اردیبهشت 1390 02:42
چوپان قصه ما دروغگو نبود، اوتنها بود، وازفرط تنهایی فریاد گرگ سرمی داد . . . افسوس که کسی تنهایی اش را درک نکرد، وهمه در پی گرگ بودند، دراین میان فقط گرگ فهمیدکه چوپان تنهااست..؟!
-
هفت شهر عشق
چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 02:32
هفت شهر عشق : شهر اول : نگاه و دلربایی شهر دوم : دیدار و آشنایی شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی شهر چهارم : بهانه ، فکر جدایی شهر پنجم : بی وفایی شهر ششم : دوری و بی اعتنایی شهر هفتم : اشک ، آه ، "تنهایی"
-
او رفت . . .
شنبه 10 اردیبهشت 1390 01:04
به من او گفت فردا می رود اینجا نمی ماند و پرسیدم دلم او گفت : نه تنها نمی ماند به او گفتم که چشمان تو جادو کرده این دل را و گفت این چشم ها که تا ابد زیبا نمی ماند به او گفتم دل دریایی ام قربانی چشمت ولی او گفت این دل دائما دریا نمی ماند به او گفتم که کم دارم تو را رویای کمرنگم و پاسخ داد او در عصر ما رویا نمی ماند به...
-
غم تو
شنبه 10 اردیبهشت 1390 01:01
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست. آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟ بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق و سکوت تو...
-
ماه من غصه چرا ؟
دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 01:51
آسمان را بنگر که هنوز بعد صد ها شب و روز مثل آن روز نخست گرم و آبی پر از مهر به ما می خندد یا زمینی را که دلش از سردی شب های خزان نه شکست و نه گرفت بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز پر از امنیت و احساس خداست ماه من غصه چرا تو مرا داری و من...
-
زندگی
دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 01:43
زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را ؛ تنها به زندگی، سال های عمر را افزوده ایم ؛ و نه زندگی را به سال های عمرمان . زندگی فقط حفظ بقاء نیست ؛ بلکه زنجیره ای ازلحظه های لذت بخش است . هر روز، هر ساعت و هر دقیقه خاص است و شما نمی دانید که شاید آن می تواند آخرین لحظه باشد . . .
-
قانون . . .
پنجشنبه 1 اردیبهشت 1390 01:08
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق و عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست ! چه قانون عجیبی چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی که هر بار ستاره های زندگی ات را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره’ امید کنی و خود در تنهایی و سکوت با چشمهایی خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی و خموش و بی صدا...
-
قرارمون. . .
پنجشنبه 1 اردیبهشت 1390 01:01
-
از نا کجا به کجا امدم از کجا به ناکجا میروم
یکشنبه 28 فروردین 1390 03:00
از نا کجا به کجا امدم از کجا به ناکجا میروم بعضی وقتا حس میکنم پوچ زندگی میکنم و انقدر به دنبال چیستی میروم تا همه داشته هایم فراموش میکنم به دنبال چیستی چه چیز هستی؟ به قول "چارلی چاپلین شاید زندگی ان جشنی نیست که انتظارش داشتی اما حال که دعوت شدیی تا میتوانی زیبا برقص" رقصیدن رو به من اشتباه اموختن اما در...
-
خودکار...
یکشنبه 28 فروردین 1390 01:20
روزی یکی از سربازهایی که نگهبان سلول من بود, سوال کرد تو را برای چی گرفته اند؟ اسلحه داشتی؟ جواب دادم : بله پرسید چندتا داشتی؟ جواب دادم : دو سه تا پرسید مارکش چه بود؟ گفتم : خودکار دکتر علی شریعتی
-
کفش هایم
یکشنبه 28 فروردین 1390 01:18
ترجیح می دهم با کفش هایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکر کنم « دکتر علی شریعتی »
-
"همیشه"
یکشنبه 28 فروردین 1390 01:12
لحظه هایی هست که دلم واقعابرایت تنگ میشود من اسم این لحظه هارا "همیشه" گذاشته ام
-
به سمت عشق رفتی از غم نان سر در آوردی
پنجشنبه 25 فروردین 1390 02:05
به سمت عشق رفتی از غم نان سر در آوردی زدی دل را به دریا از بیابان سر در آوردی تو مثل هیچ کس بودی که مثل تو فراوان است سری بودی که روزی از گریبان سر در آوردی در این پس کوچه های پرسه ماندی تا مگر شاید دری به تخته خورد و از خیابان سر در آوردی و میشد جنگلی انبوه باشی از خودت اما قناعت کردی و از خاک گلدان سر در آوردی توکل...
-
رفت . . .
پنجشنبه 25 فروردین 1390 01:07
نازنینی دلبری چشم مرا تر کرد و رفت چند روزی با دل شیدای من سر کرد و رفت گفت بر عشقم وفادار است اما ای دریغ چشم خود را جانب دلدار دیگر کرد و رفت عاشقی گویا گناهی بود کاین نامهربان جرم ما را دید و بی رحمانه کیفر کرد و رفت گفتمش خوشبخت باشی نازنین روز وداع طعنه تلخ مرا دیوانه باور کرد و رفت حتم آخر روزگار او را تلافی می...
-
تو از دردی که . . .
پنجشنبه 25 فروردین 1390 01:02
تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی؟ دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی فقط یک لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟
-
دعا
شنبه 20 فروردین 1390 03:16
-
می توان
شنبه 20 فروردین 1390 03:14
می توان با یک گلیم کهنه هم روز را شب کرد و شب را روز کرد می توان با هیچ ساخت می توان صد بار هم مهربانی را، خدا را، عشق را با لبی خندان تر از یک شاخه گل تفسیر کرد می توان چون دشت بود عاشق گلگشت بود همچو آب چشمه ای پاک و زلال فکر کوه و دشت بود می توان این جمله را در دفتر فردا نوشت " خوبی از هر چیز دیگر بهتر...
-
تو آدمی نه برده...
شنبه 20 فروردین 1390 03:10
خط میکشم رو دیوار، همیشه روزی یک بار تو هم شبیه من باش، حسابتو نگه دار ببین که چندتا قرنه، تن به اسیری دادی دنیات شده شبیه، سلول انفرادی تاچشم رو هم میذاری، میبینی عمر تموم شد بین چهارتا دیوار،وجود تو حروم شد چوب خط این اسیری دیواراتو پو شونده همین روزا می بینی که فرصتی نمونده بیرون بیا خودت باش، تو آدمی نه برده همیشه...
-
درس پروانه
شنبه 20 فروردین 1390 03:05
مردی، ساعت های متوالی نشسته بود و به تلاش پروانه ای برای خارج شدن از پیله اش نگاه می کرد. پروانه توانست حفره ی کوچکی ایجاد کند، اما بدنش بزرگتر از آن بود که از آن حفره بگذرد. بعد از زمان درازی، به نظر رسید خسته شده و بی حرکت مانده. مرد تصمیم گرفت به پروانه کمک کند: با دقت، بقیه پیله را باز کرد و بی درنگ پروانه را آزاد...
-
شبی غمگین
شنبه 20 فروردین 1390 02:59
شبی غمگین ، شبی بارانی و سرد مرا در غربت فردا رها کرد دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد به من می گفت تنهایی غریب است ببین با غربتش با ما چه ها کرد تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد که او هرگز شکستم را نفهمید اگه چه تا ته دنیا صدا کرد
-
سبزه عاشق
دوشنبه 15 فروردین 1390 02:30
تمام عید تنها در خانه نپذیرفتن جامعه یا مشکل با خودم تنهایی هم نعمت خوبی هست ترجیح دادن تنهایی بهتر است انتخاب محیطی که شاید خوشایند نباشه اس مس میامد که 13 به در و روز طبیعت مبارک سبزه رو گره بزن و ارزو کن و به اب روان بسپار اما در اتاق خودم بودم شاید هیشکی باور نمیکرد که الان توی اتاق و سبزه آب نخورده که رنگ سبزش رو...
-
غم هم نعمت است
یکشنبه 14 فروردین 1390 12:35
غم را دیدم که پیاله اندوه سر می کشد صدا زدم : شیرین است این طور نیست ؟ غم پاسخ داد " تو مرا گیر انداختی و کارو بارم را خراب کردی چگونه از این پس می توانم اندوه را بفروشم در حالی که تو دانستی غم هم یک نعمت است
-
نامه ابراهیم لینکلن به آموزگار فرزندش
یکشنبه 14 فروردین 1390 12:33
به فرزندم بیاموزید در مدرسه بهتر است مردود شود، امّا با تقلّب به قبولی نرسد . ارزش های زندگی را به او یاد بدهید و به او یاد بدهید که در اوج اندوه، تبسّم کند . به او بیاموزید که در اشک ریختن خجالتی وجود ندارد. به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، امّا قیمت گذاری برای دل بی معناست . اگر می توانید...
-
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا،
یکشنبه 14 فروردین 1390 12:28
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا، دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را… این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی! باید آدمش پیدا شود! باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد! سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که...
-
روزی دختر کوچولویی از مادرش پرسید.
یکشنبه 14 فروردین 1390 12:22
روزی دختر کوچولویی از مادرش پرسید. مامان: نژاد انسان ها از کجا اومد؟ مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق کرد. اون ها بچه دار شدند و این جوری نژاد انسان ها به وجود اومد . دو روز بعد دخترک همین سوال رو از پدرش پرسید . پدرش پاسخ داد: خیلی سال پیش میمون ها تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد . دختر کوچولو که گیج شده...
-
تو کجایی سهراب؟
یکشنبه 14 فروردین 1390 12:21
تو کجایی سهراب؟ آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند... وای سهراب کجایی آخر؟... زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند ! تو کجایی سهراب؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند, همه جا سایه ی دیوار زدن ! وای سهراب دلم را کشتند
-
خدایا. . .
سهشنبه 9 فروردین 1390 02:56
خدایا ! مرا وسیله ای برای صلح و آرامش قرار ده. بگذار هرجا تنفر است ، بذر عشق بکارم. هرجا آزردگی است ، ببخشایم . هرجا شک حاکم است ، ایمان و هرجا یأس است ، امید . هرجا تاریکی است ، روشنایی و هرجا غم جاری است ، شادی نثارکنم. الهی ! توفیقم ده که بیش از طلب همدردی ، همدردی کنم . بیش از آنکه مرا بفهمند ، دیگران را درک کنم ....
-
برگ و آفتاب
سهشنبه 9 فروردین 1390 02:45
وقتی زیر سایه درخت پناه گرفتم دریافتم چه وزنی را تحمل می کنند برگها زیر فشار آفتاب. . .