-
برگه ها بالا
سهشنبه 9 آذر 1389 01:04
-
تشکر از خانم موسوی
یکشنبه 7 آذر 1389 04:51
سلام شیدا خانم خانم موسوی با تشکر از شما که بچه ی منو تر و خشک میکنی و تولد سه سالگیش رو بهش تبریک گفتی امیدوارم بتونم زحمات شما رو جبران کنم درسته ما از هم کیلومتر ها دوریم و همو رو نمیبینیم اما از راه دوست دست شما رو میفشارم و تشکر میکنم بچه ی من ملوسک من هم از شما صمیمانه تشکر میکنه ملوسک دختر لوسی هست اما مهربون و...
-
آن که شنید و آن که نشنید
یکشنبه 7 آذر 1389 01:22
مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است… به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این خاطر نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای...
-
شما ایمیل دارید ؟
یکشنبه 7 آذر 1389 00:55
با خواندن داستان زیر به یک نکته پی خواهیم برد و آن اینکه "درزندگی اهل عمل باشید" شرکت مایکروسافت آبدارچی استخدام می کرد. مردی که متقاضی این شغل بود به آنجا مراجعه کرد. رئیس کارگزینی با او مصاحبه کرد و بعنوان نمونه کار از او خواست زمین را تمیز کند. سپس به او گفت: «شما استخدام شدید، آدرس ایمیلتون رو بدید تا...
-
عشق تلخ
جمعه 5 آذر 1389 13:55
نیمه شب آواره وبی حس وحال در دلم سودای جامی بی زوال پرسه ای آغاز کردیم در خیال دل به یاد آورد ایام وصال از جدایی یک ، دو ماهی می گذشت یک دو ماه از عمر رفت وبر نگشت دل به یاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را آن نظر بازی آن اسرار را آن دو چشم مست آهو وار را همچو رازی مبهم وسر بسته بود چون من از تکرار او هم خسته بود...
-
پاسخ جالب انیشتین به خواستگارش!
جمعه 5 آذر 1389 02:15
می گویند “مریلین مونرو” یک وقتی نامه ای نوشت به “آلبرت انیشتین ” که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه های مان با زیبایی من و هوش و نبوغ تو چه محشری می شوند آقای “انیشتین” هم نوشت : ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانم. واقعا هم که چه غوغایی می شود! ولی این یک روی سکه است. فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس...
-
طناب
جمعه 5 آذر 1389 01:20
داستان درباره ی یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود. اوپس از سال ها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد. ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت به تنهایی از کوه بالا برود.شب ،بلندی های کوه را در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود اصلا دید نداشت . ابر روی...
-
دانستنی ها!!!
جمعه 5 آذر 1389 01:14
آیا میدانستید که اگر تار عنکبوت به کلفتی مغز یک مداد به هم تنیده شود میتواند سنگینی یک هواپیمای بزرگ بوینگ را تحمل کند؟ آیا میدانستید که مهندسین در نظر دارند تونل زیرآبی بین لندن و نیویورک احداث کنند که مسافرت بین این دو شهر در کمتر از یک ساعت انجام بگیرد؟ آیا میدانستید که شما میتوانید به رویاهایتان جامه عمل بپوشانید...
-
برداشت آزاد. . .
پنجشنبه 4 آذر 1389 23:55
" زندگی را دور بزن و آن گاه که بر تارک بلند ترین قله ها رسیدی، لبخند خود را نثار تمام سنگریزه هایی کن که پایت را خراشیدند. " سلام دوستای خوبم . . . حتما و قطعا بارها و بارها شنیدین که میگن خواستن توانستن است! شاید توی زندگی افرادی رو دیده باشین یا خودتون هم جز این گروه بوده باشین که این سخن رو به حقیقت تبدیل...
-
و خداوند سکوت را آفرید ...
چهارشنبه 3 آذر 1389 00:41
سکوت سرشار از ناگفته هاست اما برای شنیدن این ناگفته ها باید هنر گوش سپردن به سکوت را در خود ایجاد کنیم. بیایید انسانهای اطراف خود را ملزم نکنیم هر چه می خواهند بر زبان آورند .بیایید هنر گوش سپردن به سکوت را در خود تقویت کنیم و قبل از بر زبان آورده شدن ناگفتنی ها و قبل از این که حرمت بیان شکسته شود از اشارات سکوت و از...
-
خدایا کفر نمیگویم!
سهشنبه 2 آذر 1389 02:26
خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر در...
-
مذهب چه فرقی با روحانیت داره؟
سهشنبه 2 آذر 1389 02:02
سلام امشب درگیر یه سوال بودم مذهب چیست روحانیت چیه؟ خیلی جالبه واسم که یه سوال خاص از ادم های دورو برم بپرسم و جواب هاشون جویا بشم اما درکی که خودم از این موضوع برداشت کردم این بود درک در مورد مذهب: ی ه سنت هست که معمولا از پیشینیان به ما میرسه ومعمولا به اجبار هست و در بعضی از موارد اختیاری.مثلا در جنگ ایران با اعراب...
-
قوانینــــــــی که نیوتــــــــــن از قلــــم انداخت !!!
یکشنبه 30 آبان 1389 01:19
قوانینــــــــی که نیوتــــــــــن از قلــــم انداخت !!! قانون صف: اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد. قانون تلفن: اگر شما شمارهای را اشتباه گرفتید، آن شماره هیچگاه اشغال نخواهد بود. قانون تعمیر: بعد از این که دستتان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد. قانون...
-
این یک یادآوریست!!!
یکشنبه 30 آبان 1389 00:49
یادمان باشد که : او که زیر سایه دیگری راه می رود، خودش سایه ای ندارد. یادمان باشد که : هر روز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را. یادمان باشد که : آن چه درد می آورد زخم نیست، عفونت است. یادمان باشد که : در حرکت همیشه افق های تازه هست. یادمان باشد که : دست به کاری نزنم که نتوانم آن را برای دیگران تعریف کنم. یادمان باشد...
-
فقط رکاب بزن. . .
یکشنبه 30 آبان 1389 00:33
زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این که دست از رکاب زدن بردارد. اوایل، خداوند را فقط یک ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه که همه عیب و ایرادهایم را ثبت میکند تا بعدا تک تک آن ها را بهرخم بکشد. به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند که من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم. او همیشه حضور...
-
رازعشق شقایق
یکشنبه 30 آبان 1389 00:08
رازعشق شقایق شقایق گفت با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم اگر سرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت ، تمام غنچه ها تشنه و من بی تاب و خشکیده ، تنم در آتشی می سوخت ز ره آمد یکی...
-
میترسم
یکشنبه 30 آبان 1389 00:00
می ترســـم ..! 29 آبان 89 - 01:07 طبقه بندی: سایر می ترسم ! من از این همه خوشبختی می ترسم خورشید همیشه نمی تابد من از این همه یکرنگی می ترسم اشکهایم را گرفته ای از من من از این همه لبخند می ترسم گاهی دروغکی بگو که از من تو خسته ای من از حضور همیشه ات می ترسم مرا به کهکشان نگاهت نشانده ای من از این همه ستاره می ترسم...
-
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
شنبه 29 آبان 1389 23:55
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد 25 آبان 89 ۱۱:۵۵ به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس سند عشق به امضا شدنش می ارزد گرچه من تجربهای از نرسیدنهایم کوشش رود به دریا شدنش می ارزد کیستم ؟ … باز همان آتش سردی که هنوز حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد با دو دست تو...
-
حرف نزن
شنبه 29 آبان 1389 23:52
حرف که می زنی هیچ مهم نیست که بارانی باشد یا نباشد هیچ مهم نیست که خاکی باشد یا نباشد حرف که می زنی تنم را بوی خاک باران خورده برمی دارد و من به حیرت آفتاب و آسفالت پوزخند می زنم. ببین! اصلا بیا حرف نزن! حرف که می زنی سرشار می شود چشم هایی که دارم از تماشای لب های تو و هیچ چیز دیگر به اراده ی من پیش نخواهد رفت! مهدیه...
-
تنهایی
جمعه 28 آبان 1389 03:45
همیشه سلام میکردم اما این بار سکوت میکنم خیلی عجیبه خیلی باهاله واسه اینکه تنها نباشیم ازدواج میکنیم واسه اینکه تنها نباشیم بچه ها بدنیا میاد واسه اینکه تنها نباشیم گاها شده از ازدواج بچه هامون حسودی میکنیم از نقل مکان انها جلوگیری میکنیم شاید واسه اینکه تنها نباشیم دوستی انتخاب میکنیم وقتی دوستمون با کسی صحبت میکنه...
-
رد پای خدا. . .
پنجشنبه 27 آبان 1389 16:25
دیشب رویایی داشتم، خواب دیدم بر روی شنها راه می روم، همراه با خود خداوند وبر روی پرده شب. تمام روزهای زندگیم را، مانند فیلمی دیدم همانطور که بر گذشته ام نگاه می کردم، روز به روز از زندگی را، دو ردپا بر روی پرده ظاهر شد، یکی مال من ویکی از آن خداوند راه ادامه یافت تا تمام روزهای تخصیص یافته خاتمه یافت آنگاه ایستادم و...
-
انتظار
پنجشنبه 27 آبان 1389 16:13
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ... ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ... کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ... کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای...
-
خودت را دوست داشته باش
سهشنبه 25 آبان 1389 01:20
خودت را دوست داشته باش وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم آرامش را حس کردم. وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم هر روز در خودم تعمق کردم. این مقدمه دوست داشتن خود است. وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم از تنها بودن خوشم آمد، در خلوت سکوت محاصره شدم و شگفت زده به فضای درون وجودم گوش کردم. وقتی خودم را به قدر کافی...
-
راز خوشبختی
سهشنبه 25 آبان 1389 00:49
روزگاری مردی فاضل زندگی میکرد. او هشتسال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد؛ او هر روز از دیگران جدا میشد و دعا میکرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود. یک روز همچنان که دعا میکرد، ندایی به او گفت بهجایی برود. در آن جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانش خواهد داد. مرد وقتی این ندا...
-
کودک و خدا
سهشنبه 25 آبان 1389 00:41
کودکی که آماده تولد بود،نزد خدا رفت و از او پرسید: "میگویند فردا شما مرا به زمین میفرستید،اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم به آنجا بروم؟ " خداوند پاسخ داد: " از میان بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام،او در انتظار توست واز تو نگهداری خواهد کرد. " اما کودک هنوز...
-
با زمان چقدر اختلاف دارید؟
جمعه 21 آبان 1389 23:52
سلام اگر الان به زندگی خودتون نگاهی کنید فکر میکنید در مقایسه با دیگران یا توان که از خودتون سراغ دارید حس میکنید چقدر با زمان اختلاف دارید؟ اصولا ادم ها به سه دسته تقسیم میشن یکی اونایی که از زمان عقب تر هستن دومی اونایی که همزمان با زمان حرکت کردن سوم کسانی که از زمان جلوتر هستن اگر عقب تر هستین چیکار میکنید برای...
-
چه قدر سخته
شنبه 15 آبان 1389 03:02
چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته به جاش یه زخم همیشگی به قلبت هدیه داده زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه نفرت بشی ـ حس کنی هنوزم دوسش داری چه قدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیوار تکیه بدی که یـک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له بشه چه قدرسخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیز جز...
-
مقایسه عشق و دوست داشتن " دکتر علی شریعتی "
شنبه 15 آبان 1389 02:55
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می...
-
لیلی و مجنون
شنبه 15 آبان 1389 02:46
خدا گفت :لیلی یک ماجراست ، ماجرایی آکنده از من . ماجرایی که باید بسازیش . شیطان گفت : تنها یک اتفاق است . بنشین تا بیفتد . آنان که حرف شیطان را باور کردند ، نشستند و لیلی هیچ گاه اتفاق نیافتاد . مجنون اما بلند شد ، رفت تا لیلی را بسازد . خدا گفت : لیلی درد است ، درد زادنی نو ، تولدی به دست خویشتن . شیطان گفت : آسودگی...
-
شکست
شنبه 15 آبان 1389 02:31
گفتند:شکست یعنی تو دیگر به آن نمیرسی. گفت:نه!شکست یعنی من باید از راهی دیگر به سوی هدفم حرکت کنم. گفتند:شکست یعنی تو یک آدم احمق بوده ای. گفت:نه!شکست یعنی من به اندازه کافی جرات و جسارت داشته ام. گفتند:شکست یعنی تو زندگی ات را تلف کرده ای. گفت:نه!شکست یعنی من بهانه ای برای شروع کردن دارم. گفتند:شکست یعنی تو دیگر باید...