-
مدیر و منشی
دوشنبه 20 دی 1389 02:14
مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم...
-
حقیقت
دوشنبه 20 دی 1389 01:18
دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت . اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را . اولی گفت : آدمیزاد در شتاب آفریده شده ، پس باید در جستجوی حقیقت دوید آنگاه دوید و فریاد برآورد : من شکارچی ام ، حقیقت شکار من است . او راست می گفت : زیرا حقیقت غزال تیز پایی بود که از چشم ها می گریخت . اما هرگاه که او از...
-
چه حقیرند...
یکشنبه 19 دی 1389 02:50
چه حقیرند مردمانی که نه جرأت دوست داشتن دارند، نه ارادهی دوست نداشتن، نه لیاقت دوست داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن؛ با این حال مدام شعر عاشقانه می خوانند.
-
نصیحت مولانا
یکشنبه 19 دی 1389 02:45
هفت نصیحت مولانا گشاده دست باش، جاری باش، کمک کن ( مثل رود ) باشفقت و مهربان باش ( مثل خورشید ) اگرکسی اشتباه کرد آن رابه پوشان ( مثل شب ) وقتی عصبانی شدی خاموش باش ( مثل مرگ ) متواضع باش و تکبر نداشته باش ( مثل خاک ) بخشش و عفو داشته باش ( مثل دریا ) اگر میخواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش ( مثل آینه )
-
راز گل سرخ
یکشنبه 19 دی 1389 01:53
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم . پشت دانایی اردو بزنیم. دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم. صبح ها وقتی خورشید ، در می آید متولد بشویم. هیجان ها را پرواز دهیم. روی ادراک فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنیم. آسمان را بنشانیم میان دو هجای "هستی". ریه را...
-
سرنوشت عشق
یکشنبه 19 دی 1389 00:40
و چنین است که گاهی آدمها فراموش میکنند نیکی ها را ، خوبی ها را و عشق را ... که زاده خوبی ست. انگار که نبوده است هیچگاه گل لبخندی ، ناز نگاهی ، شوق صدایی آدمها امروزه روز عشق را میخواهند مثل... مثل یک وعده غذا از سر سیری مثل یک بازیچه که همه دارند پس من هم... اشکی هم اگر هست برای خود است و نه معشوق و نه عشق که امروزه...
-
ماه
یکشنبه 19 دی 1389 00:34
مــــاه را بیشــــتر از همه دوست می داشتی و حالا ماه هر شب تـــو را به یاد مـــن می آورد می خواهم فراموشت کنم اما این مــــاه با هیچ دســـتمالی از پنجــــره پــاک نمی شـــود!!...
-
سوالات بی جواب
یکشنبه 19 دی 1389 00:09
چرا میگن طرف مثل بچه خوابش برده در حالیکه بچه ها هر دو ساعت یک بار از خواب بیدار می شن و گریه می کنن؟ چرا وقتی باطری کنترل تلویزیون تموم می شه دکمه های اونو محکمتر فشار میدیم؟ چرا برای انجام مجازات اعدام با تزریق آمپول سمی، از سرنگ استریل استفاده می کنن؟ چرا تارزان ریش و سیبیل نداره؟ آیا میشه زیر آب گر یه کرد؟ چطور...
-
رنگین پوست . . .
شنبه 18 دی 1389 03:02
این شعر توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی دارد : وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم، وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم، وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم... و تو، آدم سفید، وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی، وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی...
-
برداشت آزاد. . .
پنجشنبه 16 دی 1389 02:29
سلام دوستای خوبم. تو زندگی همه مسائلی پیش میاد که ذهن رو به خودش مشغول میکنه. ولی بعضی وقتا ذهن آدم به قدری معطوف به اون قضیه میشه که در صدد به دست آوردن جواب بر میاد. حتما تا حالا این اتفاق بارها براتون پیش اومده! حالا من میخوام ازتون دعوت کنم که به دور از همه ی خستگی های زندگی بیاید و به یه سوال شیرین و پر هیجان فکر...
-
باور. . .
دوشنبه 13 دی 1389 02:45
چه دردناک غرق شده اند در باورهای تیره و تارشون گویی با فانوسهای روشن راه سر ستیز دارند و نمی خواهند سهم راه روشن را از راه تیره جدا بدانند و در پایان ما هستیم که باید به تاریکیهای این سیاهی بپیوندیم و مثل همیشه بازنده های این باورهای پوچ باشیم حقا که تاریخ تکرار شدنی است !
-
قصه ء ما
دوشنبه 13 دی 1389 02:23
قصهء من و تو شاید همان قصه ای که نوه ها از پدر بزرگها می شنوند قصهءمن و تو شاید همان کتاب خاک خوردهء گوشه زیرزمین یا شایدم یک کاغذ سوخته توی یک بطری وسط دریاست. حکایت قصهءمابا یکی بود یکی نبود شروع نمی شه که بخواهد با قصهء ما راست بود تموم بشه، قصهء ما با تنهایی بود تو جنگل تنهایی هاش شروع می شه : حکایت قصهء ما سر...
-
عهد
دوشنبه 13 دی 1389 02:16
من عهدی بستم با خورشید که بسوزم تا وقتی که می سوزد با مهتاب که بتابم تا وقتی که می تابد با ابرها که ببارم تا وقتی که می بارند و با تو که بمانم تا وقتی که می مانی اما عهدم شکستی و نماندی برو ای پیمان شکن که عهد با تو اشتباه بود چون تو نه خورشید بودی نه ابر نه مهتاب .
-
می خواهی بروی ؟!
دوشنبه 6 دی 1389 02:28
می خواهی بروی ؟ ! پس بی بهانه برو ! بیدار نکن خاطره های خواب آلوده را ... صدایت همان صدا ، نگاهت نـاتـنی و دستهایت سرد است ، و من می دانم : محبت ساختگیـت ،عشق دروغینت و چشمان پر فریبت ، آخر روزی گرفتارت خواهند ساخت ...
-
یادته
دوشنبه 6 دی 1389 02:10
یادته روز اول بهت گفتم میخوام با یک دروغ بزرگ حرفامو شروع کنم؟ تو اخم کردی، گفتم:"دوست نداااارم!" بعد هر دو تامون زدیم زیر خنده.. اما دیروز گفتی که میخوای با یک دروغ بزرگ خداحافظی کنی و بعد فریاد زدی: "دوست داااارم!" هر دومون بغض کردیم.. و تو رفتی، برای همیشه....
-
سیزده جمله کلیدی پزشکان + معنیش ( طنز )
یکشنبه 5 دی 1389 02:40
*این بیماری شما باید فوری درمان بشه: یعنی من ماه بعد قراره برم مسافرت و معالجه این بیماری خیلی ساده و سودآوره و بهتره زودتر ترتیبش رو بدم! *خوب بگید ببینم مشکل شمااز کی شروع شد: یعنی من از بیماری شما چیزی متوجه نشدم و ایده ای ندارم و امیدوارم شما خودتون سرنخی به من بدین! *یک وقت دیگه از منشی برای آخرهای این هفته بگیر:...
-
خدا مواظب سیب هاست .....
یکشنبه 5 دی 1389 02:23
بچهها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند . سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته بود : فقط یکى بردارید . خدا ناظر شماست . در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود . یکى از بچهها رویش نوشت : هر چند تا مىخواهید بردارید ! خدا مواظب سیبهاست
-
لی لی
یکشنبه 5 دی 1389 01:58
من از هـفـت سنگ مـــیـترســــــــــــم .. میترســم آنـــقــــــدر ... ســـنــــگ روی ســـنـــگ بــچــیـــنـــیــــم ....... کــه دیـواری ما را از هـــم بـــگیــرد ... بیـا لـی لــی بازی کنیم که در هـــــر رفـتـنـی ..... دوبــــــــــــــاره بــرگــردیـــم .....
-
نظر یک دانشمند ریاضی دان درباره ارزش زن و مرد ( فلسفی )
یکشنبه 5 دی 1389 01:48
روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند. جواب داد: اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق ) باشند پس مساوی هستند با عدد یک = ۱ اگر دارای ( زیبایی ) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم = ۱۰ اگر ( پول ) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم = ۱۰۰ اگر دارای ( اصل و نصب ) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد...
-
::: تاریکی - Dark :::
یکشنبه 5 دی 1389 01:22
پیش از آنکه دستهای درخت به نور برسد پاهایش تاریکی را تجربه کرد گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد
-
خلاف جهت دنیا چی میشه؟
شنبه 4 دی 1389 03:41
مثل اینکه جای ما ادما توی دنیا تغیر کرده یا من دارم هی بر خلاف دنیا می رم یا دنیا داره بر خلاف من راه می ره قراره کسی منو نبخشه که من قرار بود نبخشمش قراره کسی منو ترک کنه که من مصمم تو ترکش بودم قراره کسی برام دعا کنه که من می خواستم نفرینش کنم عاشق کسی بودم که فکر نکنم حتی معنی شو می فهمید دوستیمو با کسی تقصیم کردم...
-
احساس تملک یا احساس تعلق؟
شنبه 4 دی 1389 03:24
عمر کوتاه یا بلند اما دوران زود میگذرن........ باهم بودن غنیمت است........ همه ادم ها لحظه مرگ ارزوی دوباره زندگی کردن دارن.......... اینکه این مدتی که باهم بودن تعلق بهم نداشتن........................ ایا عشق حسادت میاره؟.................... یا حسادت عشق میاره؟......... من مخالفم شاید خودم هم همین حس داشته باشم اما...
-
پیرمرد و دختر
شنبه 4 دی 1389 00:44
طبقه بندی: غم انگیز پیرمرد و دختر فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی؛ روبه روی یک آب نمای سنگی. پیرمرد از دختر پرسید: - غمگینی؟ - نه - مطمئنی؟ - نه - چرا گریه میکنی؟ - دوستام منو دوست ندارن. - چرا؟ - چون قشنگ نیستم - قبلا اینو به تو گفتن؟ - نه - ولی تو قشنگترین دختری هستی که من تا حالا دیدم - راست...
-
نامه ایی به تنهایی
شنبه 4 دی 1389 00:28
سلام تنهایی نامه به این و اون زیاد داشتم اما به نزدیک ترین دوستم نه میدونی امروز به زندان فکر میکردم و زندانی ها امیدوارم که همیشه زندان ها خالی باشن و زندانی در گوشه زندان عمر خودش رو به هدر نده اما چیزی که ذهن منو مشغول کرد زندانی های بودن که ملاقاتی نداشتن در انتظار روزی که پیج بشن واسه ملاقات اما این روز شاید نیاد...
-
الو خدا...
پنجشنبه 2 دی 1389 02:23
الو سلام منزل خداست؟ این منم مزاحمی که آشناست هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟ الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟ چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر صدای من چطور؟ خوب...
-
خسته ام
پنجشنبه 2 دی 1389 01:34
خسته ام میفهمید خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن خسته از منحنی بودن و عشق خسته از حس غریبانه این تنهایی ب خدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت ب خدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ ب خدا خسته ام از حادثه ساعقه بودن در باد همه عمر دروغ گفته ام من به همه گفته ام عاشق پروانه شدم واله و مست شدم از ضربان دل گل شمع را میفهمم کذب محض...
-
برداشت آزاد. . .
پنجشنبه 2 دی 1389 00:56
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود . یکی همیشه به دنبال یه چشم بند بود تا نتونه دنیا رو ببینه. نتونه زشتی ها و غم ها و خوبی ها رو ببینه. اما یکی دیگه بزرگترین آرزوش این بود که رنگ چشمای مادرش رو ببینه. با چشای خودش آسمون رو حس کنه. یا بدونه ماهی چه شکلیه یا از پنجره به حیاط خونه جلویی نگاه کردن چه مزه ای داره؟ یکی دیگه...
-
خدا رو شکر
چهارشنبه 1 دی 1389 01:41
خدا را شکر که تمام شب صدای خرخر شوهرم را می شنوم . این یعنی او زنده و سالم در کنار من خوابیده است. خدا را شکر که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرفها شاکی است.این یعنی او در خانه است و در خیابانها پرسه نمی زند. خدا را شکر که مالیات می پردازم این یعنی شغل و در آمدی دارم و بیکار نیستم. .. خدا را شکر که لباسهایم کمی برایم...
-
بــــوســه و ســـیـــلی!!!
چهارشنبه 1 دی 1389 01:19
ژنرال و ستوان جوان زیردستش سوار قطار شدند. تنها صندلی های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود. ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند. قطار راه افتاد و وارد تونلی شد. حدود ده ثانیه تاریکی محض بود. در آن لحظات سکوت، کسانی که در کوپه بودند ۲ چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی !!! هریک از افرادی که در کوپه...
-
پاسخ به شعر سیب و باغچه همسایه
چهارشنبه 1 دی 1389 01:09
شعر اول از حمید مصدق: تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این...