رابطه دوستی ما ایرانی ها جالب میمونه یا انور ابی ها؟
ما ایرانی ها فکر میکنیم تو عشق تافته جدا بافته هستیم و هیچکس رودست ما نمیتونه بلند شه امایه نکته خیلی جالبه اونم اینکه ما ایرانی ها تو رابطه های دوستی مون 3/1 کشورهای دیگه موفق نیستیم و جالب اینجاست 97% با خیانت و نامردی روبه رو میشه و 3%فقط با مسائل حاشیه ای مثل بازی روزگار مواجع میشه دلیل این موضوع چی میتونه باشه؟
آیا دلیل میتونه محدود شدن ایرانی ها در سن و سال پایین باشه؟
آیا میتونه آگاه نبودن ایرانی ها و فقط ادعای کاذبشون باشه؟
به هر دلیل من به این نکات و دلایل هیچ کاری ندارم و نمیخوام داشته باشم چون فقط توجیح و بهانه میتونه باشه که خودمون رو از این مشکل رها کنیم وگرنه این موذل همیشه با ایرانی ها دست به گریبان بوده و خواهد بود اما هرچی رو به صنعتی شدن جامعه میریم این مشکل بزرگتر میشه و برعکس با کشورهای دیگه که جالب تر میشه مال ما خراب تر میشه اگر به قبل نگاهی به زمانی که با هزاران مشکل نهایتا میشد یه نامه رو جایی گذاشت تا دوست شما با دوهزار مشکل اونو برداره و اونم با خطی که به خط میخی شباهت زیادی داشت و خوندش خودش یه مشکل بزرگتر از مشکل های قبلی بود بندازیم میبینیم یکم عمیق تر از الان بود اونم من فکر میکنم واسه محدودیت دیدار و یا باهم بودن بود که قدر همدیگرو بهتر میدونستن وگرنه این تو ذات پاک و مقدس هر ایرانی هست تا با خیانت کردن به هم حالی به خودش بده اما چرا با اینکه از خانه های مجردی از مکانهای که ما ایرانی ها واسمون یه ارزو میشه و یا اگر واسه کسی همچین جاهایی باشه اسم خودش تو اسمون ها مینویسه اما کشورهای دیگه تو رابطه هاشون موندگارن؟یا اگر جدایی بیاد خیلی راحت و جالب با یه خداحافظی رابطه جدید شروع میشه؟چرا ما نمیتونیم مثل بقیه ادم ها زندگی کنیم؟شاید همون که ما از یه سن خاص میتونیم دوستی واسه خودمون انتخاب کنیم دلیل جالبی باشه اخه وقتی ادمی به جایی میرسه که میتونه حالا دیگه سردرگم میشه اینو پیدا میکنه شاید واقعا کامل باشه اما حسرت دوست دوست خودش رو میخوره که اره اون میتونه بهتر باشه واسه زید رفیق خودمون همچین میکوبیم که هیچ دشمنی نمیتونه اینجوری اونو مورد هدف قرار بده شماره های گوشی دوستمون قاپ میزنیم و میشیم عاشق عاشق که با نبودنش دنیا واسمون بی معنا هست و وقتی هم دوست شدیم دنبال راهی واسه هوس میگردیم و بعد هم که به هدف رسیدیم دنبال راهی واسه فرار و بهانه های جالب که عشق باید اساطیری باشه باهم بودن و بهم نرسیدن من نمیگم پایان دوستی باید ازدواج باشه نه من اصلا منظورم این نیست اما منظور من خیانت نکردن هست فریب هم ندادن هست رفیق همجنس خودمون رو به قیمت پایین نفروختن و نامردی نکردن هست چرا عشق از ایران بلند شه اما خارجی ها طمع اونو بچشن چرا ما بازیچه دست هم باشیم بابا بخدا سخت نیست تا باهم هستیم دیگه کسی تو زندگیمون نیاد سخت نیست بهم دروغ نگیم من با همه چی موافقم اما نه با دروغ نه یه طرفه چیزی بدست اوردن
شیرینی دوستی به اینه که هر دوطرف بچشن جالبی دوستی به اینه که وقتی به عکسش نگاه میکنی اگر اشک تو چشمات جمع میشه واسه خاطرات شیرین که باهم داشتین نه به خیانتی که کردین یا چشیدین
یه نگاهی به افسردگی های مردم کل جهان بکنین میبینین که ایرانی ها از همه افسرده ترن به بزرگترها که مشکل قسط نمیذاره به چیزی فکر کنن به سن های پایین نگاه کنین میبینین که دست نمیشه گذاشت رو دل جوانان جالب اینکه از هرکدوم سوال میکنی همه جوابشون مشترک هست و زخم خورده رفاقت ها هستن و جالب تر اینکه همه به جدایی اعتقاد دارن اما نه اینجوری که ترک شدن خوب دیگه همه حرفارو زدم اما اصلا جدی نگیرید کاملا این درد شناخته شده هست و هر ایرانی تا دوست میشه دست پیش خیانت رو میگیره که پس نیافته هرکی زرنگ تر باشه برده هرکی نباشه میشینه همچین مطلبی میزنه تو وبلاگش
اما خدایی چرا بقیه ادم ها جز ایرانی ها از این رابطه ها به یه شکل دیگه استفاده میکنن؟
به امید روزی که هیچکس کسی رو محدود نکنه و ازادانه تو روابطش انتخاب کنه و هروقت که خواست پر بزنه و روی بوم دیگری بشینه و ما هم به عنوان یه رفته بهش نگاه کنیم و هرهفته یه فاتحه واسش بفرستیم
اینو دیگه اصلا جدی نگیرید
مسیحا77
با سلام مسیحا
من 3 بار در سن و سال پایین به رابطه ها دوستی رو اوردم که هربار از سری قبل بیشتر ضربه خوردم هربار دنبال مقصر میگشتم و جالب اینجا بود که اصلا خودمو مقصر نمیدونستم و میگفتم مقصر دخترا هستن و دنبال کیس جدید میگشتم اما یه شب به این موضوع فکر کردم که آیا منم مقصر بودم؟ خوب منم مقصر بودم اما مقصر اصلی نه من بودم نه اون بلکه این رابطه خیلی پیچیده هست نه آدم ها این رابطه ها یه سری اخلاقیات مشترک به ادم ها میده مثلاحس تنوع طلبی که بعد از مدتی که از طرف مقابلت خوبی میبینی حس میکنی شاید نفر بعدی از این بهتر باشه و همین دلیلی میشه که خیلی راحت اونی که دوست داریم رو به پایین ترین قیمت ممکن بفروشیم و دلایل دیگر البته خیلی وقتها میشه تقدیر و خواست خدا رو در نظر بگیریم چون همه ادم ها نردبان یکدیگرن و وقتی خدا میبینه یه مشکل داری که نیاز به کمک داری و از انجا که تو مشکلات جنس مخالف بعضی وقتها میتونه تاثیر بیشتری داشته باشه یه نفر سر راه شما قرار میده و وقتی میبینه یه جورای به خودبینی رسیدی وقت جدایی میرسه و اون لحظه هست که شاید موندن اون بعد از یه تاثیر موفق تاثیر کاملا منفی به زندگی شما برسه اون لحظه ها زمانی هست که چیزی از خدا به زور میخوای و تو کار خدا دخالت میکنیم دقیقا زمانی که باید از خدا تشکر کنیم بابت کمکش با خدا کل میندازیم که تو باعث گوشه گیری من شدی البته بعضی وقتها یه جور جدایی پیش میاد که کسی مقصر نیست مثلا مرگ وقتی مرگ کسی از راه برسه جدایی امد اگر بشه به این فکر کرد که شاید قبل از مرگش که قبل تعیین شده خدا خواسته یا ما چیزی به اون بدیم یا اون درسی به ما بده به نظر من نه دختر نه پسر مقصر نیستن البته هوس رو فراموش نکنین که بزرگترین علت جدایی میتونه باشه که مقصر خودمون هستیم که نتونستیم بشناسیم و دلبسته شیم درک شخصی من اینه که تو رابطه های دوستی پل های پشت سرمون خراب نکنیم و فکرنکنیم دیگه به کسی نیاز نداریم و دیگه دنیای ما کامل شده و میتونیم زندگی جدیدی با دوست جدید به پا کنیم که روزی با رفتنش همه چی خراب شه اگر وارد همچین روابطی شدیم سعی کنیم وابستگی یا دلبستگی بهش بها بدیم و زود قاطی رابطه نشه تا بتونیم راهی واسه برگشت بذاریم تا با امدن یا رفتن کسی زندگی ما دچار اختلال نشه این متن کاملا درکشخصی هست و میتونه کاملا اشتباه باشه
مسیحا id:roxx_maxx77
همیشه بدنبال تمایز دیدگاه مردم خودمان ( بستر فرهنگی ایران از کشمیر تا مدیترانه ) با مردم شرق و غرب بودم .
تا رسیدم به مطلبی از دکتر محمد مسعود تاجیک که : (( در واقع متفکرین جوامع مانند کانون تجمع نور یک ذره بین هستند .
با شناخت آنها می توان به هزاران طول موج انعکاس یافته از فرهنگ ملل دست یافت .
بطور مثال شناخت درست و اندیشمندانه فلسفه ماکیاول در غرب می تواند ما را به چرایی استعمارگری و همچنین بدخویی غرب رهنمون سازد
شناخت درست عقاید فرانتس فانون می تواند بسیاری از مجهولات در آفریقا و بخصوص سرزمین الجزایر را به ما نشان دهد .
شناخت درست سیدقطب در مصر می تواند بخش بسیار بزرگی از عقاید مذهبی مردم مصر را برای ما روشن و آشکار سازد
شناخت درست تاگور فیلسوف هند می تواند ما را با روح حاکم بر این کشور آشنا سازد... ))
دکتر محمد مسعود تاجیک کلید را به من دادند ! . از این رو " کنفوسیوس " را از شرق انتخاب کردم
و از غرب " وین دایر " و از منطقه خودمان هم متفکری جز " ارد بزرگ " مقبول نظرم قرار نگرفت .
حالا در این مجموعه از هر یک 72 جمله انتخاب کرده ام .
فکر می کنم با قیاس آنها به نکات ارزشمندی می توان دست یافت .
خوشحال می شوم نظر شما مخاطب محترم را نیز بدانم .
از همه شما سپاسگزارم .
ارد بزرگ : برای پویایی و پیشرفت ، گام نخست از پشت درهای بسته برداشته می شود.
کنفوسیوس : آموختن و بکار بستن خوشنودی خاطر می آورد .
وین دایر : سعی کن در برخورد با دیگران آنها را همچون معلمی بپنداری .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : مرد دلیر بهنگام ستیز و نبرد ، همراهانش را نمی شمارد .
کنفوسیوس : مرد صاحب فکر اول به تحقیق می پردازد اگر نتیجه گرفت راه درست آسان است .
وین دایر : افراد کارآمد می گویند ((همین که هستم خوب است ، اما می توانم بهتر از این باشم ))
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : آدم های بزرگ به خوشی های کوتاه هنگام تن نمی دهند .
کنفوسیوس : کمتر می شود که حرف و روی موافق با نیت پاک قرین باشد .
وین دایر : تفکر سالم عادت است . درست مثل تفکر روان رنجورانه که آن هم عادت است .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : آدمهای پاک نهاد درهای وجودشان را پس از ناسپاسی می بندند نه پیش از آن .
کنفوسیوس
: من هر روز از سه جهت در خود می نگرم اول آنکه آیا در رفتار با دیگران از
حکم وجدان سر نمی تابم ؟ دوم آنکه آیا با دوستان از راه صدق و صفا بیرون
نمی روم ؟ سوم آنکه در هدایت دیگران آیا خود بخلاف آنچه تعلیم میدهم عمل
نمی کنم ؟.
وین دایر : اگر انتظار داشته باشی که ناراحت شوی ، به ندرت خود را دلسرد خواهی کرد .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : زیبارویی که می داند ، زیبای ماندنی نیست ، پرستیدنی است .
کنفوسیوس : مرد بزرگ اگر وقار و خویشتن داری را فرو بگذارد احترام و خرد خویش را از دست می دهد .
وین دایر : جسم مانند شفا دهنده بزرگی است . این موجود کامل و شکوهمند در بسیاری موارد می تواند خود را هم شفا دهد .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : آرمان و انگیزه هویدا ، ویژگی آدم کار آمد است .
کنفوسیوس : راستی و درستکاری را برترین جا بگذار .
وین
دایر : خوشبختی و موفقیت ، اموری درونی هستند که ما آنها را به قلمروی
تعهدات زندگی آورده ایم ، نه چیزی که از بیرون آورده باشیم .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : از سفر کرده ، ارزش سرزمین مادری را بپرس .
کنفوسیوس : اگر براه خطا رفتی از برگشتن مترس .
وین دایر : عشق و پذیرش بی قید و شرط خود را نثار دیگران کنید و ببینید چه می شود .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : نگاه آدمهای کوچک ، چه زود پر می شود و لبریز .
کنفوسیوس : پسر یکه سه سال بجای پای پدر قدم بگذارد حق گزار و وظیفه شناس است .
وین دایر : آزادترین انسانهای روی زمین کسانی اند ، که از آرامش درونی بر خوردارند .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : ارزش پیمان شکن ، باندازه کفن هم نیست .
کنفوسیوس : طبیعی رفتار کردن بهترین شیوه آداب دانی است .
وین دایر : نبخشیدن ، شکست در ادراک کارکرد جهان و سازگاری تو با کل آن است .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : بداندیش همیشه ، کارش گره می خورد .
کنفوسیوس : نادار باش و خرسند . دارا باش فروتن
وین دایر : انجام کاری که دوست داری بنیان فراوانی در زندگی است .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : تن پوشی زیباتر از سرشت و گفتار نیکو سراغ ندارم .
کنفوسیوس : مرد بزرگ از پرخوری پرهیز می کند .
وین دایر : هر چیزی که اتفاق می افتد باید حادث شود .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : غروب جان آدمی ، سپیده دمی به جهان دیگر است .
کنفوسیوس : از اینکه تو را نمی شناسند غم مخور . به این بیندیش که چرا تو مردم را نمی شناسی .
وین
دایر : یکی از بهترین کارها برای رها شدن از وابستگی ها ، این است که به
انبار یا کمدهای تان بروید و همه چیزهایی را که استفاده نمی کنید به دیگری
بدهید بگذارید بچه ها هم در این کار مشارکت کنند .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : ساده باش ، آهوی دشت زندگی ، خیلی زود با نیرنگ می میرد .
کنفوسیوس : تنها به قانون حکومت کردن و قانون را به کیفر مجرا داشتن مردم را حیله و بیننگی آموختن است .
وین دایر : تلاش نکن تا چیزی را بخواهی ، فقط لازم است راضی و پذیرا باشیی .
*
**
***
**
*
ارد
بزرگ : اگر آماده نباشیم ارزشمندترین زمان ها را نیز از دست خواهیم داد ،
و کسی که آماده نیست بخت کمتری برای پیروزی خواهد داشت ، آمادگی یعنی بروز
بودن در هر حرفه و کاری .
کنفوسیوس : به قضاون عمل بس نکن . ببین انگیزه عمل چه بود تا هر کس چنانکه هست خود را بتو بنماید .
وین دایر : تصور ذهنی ، یکی از نیرومند ترین و موثرترین راهکارها برای تحقق هر چیزی است .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : اگر شیفته کارت نباشی ، روانت بیمار می شود و در نهایت پیکرت از پای در خواهد آمد .
کنفوسیوس : دانش کهن را بیاموز و دانش نو فراگیر تا شایسته آموزگاری باشی .
وین دایر : رنج از خواسته ها سرچشمه می گیرد .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : شهامت گله ، ناشی از چوپان بیدار است .
کنفوسیوس : مرد بزرگ یکطرفه قضاوت نمی کند .
وین
دایر : وقتی آرامش درونی داشته باشی و واقعا درباره خودت مثبت بیندیشی ،
غیر ممکن است که دیگری بتواند چیزی را به تو تحمیل کند یا فریبت دهد .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : مردی که همسرش را به درشتی بیرون می کند ، به اشک به دنبالش خواهد دوید .
کنفوسیوس : دانش بی اندیشه دام است و اندیشه بی دانش بلا .
وین دایر : همه روز ما ، با اندیشه ما شکل می یابد نکته این است : " به چه فکر می اندیشی ؟ "
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید .
کنفوسیوس : اگر میدانی پایداری کن و اگر نمی دانی بگو نمی دانم . نشان دانش این است .
وین دایر : تو مجبور نیستی مورد ترحم کسی باشی که می خواهد تو را آزار دهد .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : جفتت اگر پرید برای پریدن عجله نکن .
کنفوسیوس : در آنچه مشکوک است ساکت باش و از باقی با احتیاط سخن برآن تا کمتر خطا کنی .
وین دایر : تصمیم بگیر که عاشق زیباترین ، جالب ترین و با ارزش ترین فردی که می شناسی شوی ... یعنی خودت !
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : سرآمد دشواری و سختی دانایست و دانا چشم خویش را بر بسیاری از زیبایی های زود گذر گیتی خواهد بست .
کنفوسیوس : پیشوا باید آنرا که شایستگی دارد بالا ببرد و آنرا که ندارد بپروراند تا همه به پیشوایی او سر فرو بیاورند .
وین دایر : باور ما درباره خودمان مهم ترین عامل تعیین کننده میزان موفقیت و خوشبختی در زندگی است .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : چه نشانی از بد اندیش بجاست ؟ هیچ .
کنفوسیوس : آنکه بر پیمان خویش پای بند نیست به چکار می خورد همچنانکه ارابه بی اسب ، براه نمی مرود .
وین دایر : وقتی باور داشته باشی که در زندگی رسالتی والا و سترگ داری ، خود را موجودی الهی خواهی دانست .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : چو گرمای تن مردان کهن به آسمان پر کشید با یادشان اندیشه هواخواهان خویش را گرما دهند .
کنفوسیوس : اندیشه درست را دانستن و بکار نبستن از ناجوانمردی است .
وین دایر : از دخالت در کار دیگران دست بردار ، خودت را اصلاح کن و در کار دیگران دخالت نکن .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : مستمند کسی است ، که دشواری و سختی ندیده باشد .
کنفوسیوس : مرد بزرگ ستیزه نمی جوید و اگر در تیراندازی شرکت کرد و برنده شد جام افتخار را بحریف مقلوب عرضه می دارد .
وین دایر : اگر می بینی با تو بد رفتاری می شود ، حتما خودت پیام با من بد رفتاری کن را ارسال کرده ای .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : تبار بی ریش سفید ، همچون خانه بی سقف است .
کنفوسیوس : آنکه بدرگاه خدا تقصیر کرده بکه پناه خواهد برد !
وین دایر : خود باوری از درون می جوشد نه از تاییدات و آنچه گرد آورده ای .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : این دیدگاه اشتباست که بپنداریم مرد توانا ، فرزندی همچون خود خواهد داشت .
کنفوسیوس : حسن معاشرت است که همسایگی را شیرین می کند .
وین دایر : خطر کردن ، تنها راه جستن از خطر است .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : سخن بدون پشتوانه ، یعنی گزاف گویی .
کنفوسیوس
: آنکه همنوع خود را دوست دارد همواره این حس را در خود تقویت می کند و
آنکه بدخواه همنوع خویش است پیوسته این آتش را در دل می فروزد.
وین دایر : در هر رابطه ای که دونفر با هم یکی شوند در نهایت دو نیمه انسان خواهد ماند .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : ستایش ، هنگام نو رُستن را .
کنفوسیوس : آیا کسی را دیده ای که یک روز تمام فکر و خیال خود را صرف تقوا کند البته چنین کسانی هستند اما من ندیده ام .
وین دایر : وقتی با خویش در آشتی باشی و خودت را دوست بداری ، ممکن نیست ، کارهای خود ویرانگرانه انجام دهی .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : نامداری بی نیک نامی ، به پشیزی نمی ارزد .
کنفوسیوس : اگر صبح راه درست را یافته باشیم شب برای مردن مهیا خواهیم بود .
وین دایر : در برابر هر اندیشه خوف انگیز صبور و دلدار باش .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : سرایش یک بیت درست از زندگی ، نیاز به سفری ، هفتاد ساله دارد .
کنفوسیوس : دانش آموزی که به آموختن می پردازد اگر از لباس ژنده و خوراک ناچیز خود گلایه مند باشد ارزش گفتگو ندارد.
وین دایر : به تو اطمینان می دهم زمانی که از رویدادهای ناخوشایند عبرت گرفتی دیگر آن رویداد ها برای تو رخ نخواهد داد.
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : اندرز جوان باید کوتاه ، تازه و داستان وار باشد .
کنفوسیوس
: در این غم نباشید که چرا بفلان مقام نرسیده اید . در این فکر باشید که
آیا لیاقت آن مقام را دارید . از این غم نخورید که چرا مشهور نیستید بلکه
بکوشید تا شایسته شهرت بشوید .
وین دایر : همه چیزهای زندگی ، برای خدمت به تو هستند ، نه آن که تو در خدمت آنها باشی .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : راهی جز نرمش و بازی با هستی نیست .
کنفوسیوس : مرد بزرگ بفکر صفات خویش است و مرد پست بفکر جاه خود ، اولی از اشتباه و خطای خویش می ترسد و دومی از بی مهری دیگران .
وین دایر : تنها محدودیت و مرز ما جسم ماست . فکر را هیچ حدی نیست .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : برای آنکه به فرودستی گرفتار نشویی ، دست گیر آدمیان شو .
کنفوسیوس : مرد بزرگ در جستجوی حق است و مرد پست بدنبال منفعت .
وین دایر : عشق بخشایش است ...و عشق برای بخشیدن است .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : در زندگی نادان سرانجام یک گره ، صدها گره باز نشدنی است .
کنفوسیوس
: وقتی به شخص شایسته بر می خورید سعی کنید خود را به مرتبه او برسانید .
وقتی به آدم بی ارزش روبرو می شوید در صفات خود دقت کنید .
وین دایر :
همیشه نمی توانی مهار آنچه در بیرون می گذرد در دست گیری ، اما همیشه می
توانی مهار آنچه را در درونت می گذرد در اختیار داشته باشی .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : روان مردگان و زندگان در یک ظرف در حال چرخش اند .
کنفوسیوس : مردان در قدیم مهر خاموشی به لب می زدند که مبادا کردارشان بخوبی گفتارشان نباشد .
وین دایر : اگر به خودت باور و اعتماد نداری ، هرکاری دلت می خواهد بکن تا احساس بهتری درباره خودت پیدا کنی .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : سفر ، نای روان است برای اندیشه و آرمان بزرگ فردا .
کنفوسیوس : مرد بزرگ دیر وعده می دهد و زود انجام می دهد .
وین دایر : فکر روشی است که در آن هر چیزی ممکن است .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : نکات سخت هم اساسی ساده دارند .
کنفوسیوس : پرهیزگاری در گوشه گیری نیست . در کشاکش گفتگو و رایزنی با همسایگان است .
وین دایر : تنها تفاوت میان گل و علف داوری ماست .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : برای ماندگاری ، رویایی جز پاکی روان نداشته باش .
کنفوسیوس : فضولی در هنگام کار ، بیکاری می آورد و در دوستی بیزاری و تنهایی .
وین دایر : هر چه بیشتر مردم و دیگر چیزها را رها کنی ، موانع و مشکلات کم تری در سفر زندگی ، پیش رو خواهی داشت .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : خموشی ، دری به سوی نگاه ژرف تر است .
کنفوسیوس : چوب پوسیده را نمی توان منبت کرد .
وین دایر : متضاد شجاعت ، ترس زیاد نیست ، چرا که هر دو از یک جنس اند .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : آدم خردمند ، تار و پودهای اصلی زندگی را می یابد .
کنفوسیوس : زبان آوری و چرب زبانی شخص را منفور می سازد .
وین دایر : روشن بینان ! از هر درگیری و تقابلی پرهیز می کنند .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : آنگاه که نمی دانم چه می گویم ، جز راستی چیزی بر زبانم جاری نیست .
کنفوسیوس
: اول باری که بر می خورم بهر چه که به گوید گوش می دهم و او را قابل
اعتماد می دانم بعدا به حرفش گوش می دهم اما مواظب رفتارش خواهم بود .
وین دایر : عواطف تو نباید ایستا باشد ، نباید تدافعی باشد ، نباید مانعی باشد برای آن چیزی که می توانی باشی .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : اسنخوان بندی فریاد ، پاسخ هزاران ستم بی صداست .
کنفوسیوس : من آدم محکم و پا برجا ندیده ام .
وین دایر : کارآ ترین سلاح برای نابودی رفتارهای روان رنجورانه از زندگی ، اراده فردی است .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : با ترشرویی به میان مردم رفتن ، تنها از بیماران ساخته است .
کنفوسیوس : این چهار صفت از بزرگان است . فروتنی ، ادب ، مهربانی و عدالت.
وین دایر : هر تجربه زندگی ضرورتی قطعی داشته است ، تا تو را به مرتبه بعدی و بعدی و تا لحظه حال برساند .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : اگر دشمنت با روی خوش نزدیکت شد ، در برابرش خموش باش و تنهایش بگذار .
کنفوسیوس : با گله های کهنه که از خاطر می بریم بار کینه ها را نیز از دل فرو می ریزیم .
وین دایر : آنانی که بیش از همه تو را ناراحت و رنجیده می کنند ، کسانی هستند که کمبود یا نیازی را در وجودت تداعی می کنند .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : دودمان بی نیا و مرد کهن ، به هزار آیین اهریمنی گردانده می شود .
کنفوسیوس : هنوز کسی را ندیده ام که خطای خود را بشناسد و راستی خود را محکوم بداند .
وین دایر : تو در پیوند با تمام انسانهایی ، رقابتی میان بهتر یا بدتر بودن از دیگران در کار نیست .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : برای پرش های بلند ، گاهی نیاز است چند گامی پس رویم .
کنفوسیوس : مرد بزرگ به نیازمندان کمک می کند نه بدارندگان تا بدارائی خود بیافزایند .
وین دایر : حق من برای داشتن بینی سالم ، در برابر حق تو برای کوبیدن مشتی به سوی من قرار می گیرد .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : آنکه به خرد توانا شد ، ترس برایش نامفهوم است .
کنفوسیوس : کیست که همه عمر از راه تقوا بیرون نرود .
وین دایر : وقتی در آینه می نگری و اویی را که همه جا با خود می بری دوست نمی داری ، مخرب ترین کار ممکن را می کنی .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : پیامد دانایی ، پذیرفتن بار ساماندهی دیگران است .
کنفوسیوس : سادگی از دهاتیان است و ظرافت از شهریان . مرد کامل ظرافت و سادگی را باهم دارا است.
وین
دایر : زندگی به شیوه ای سست و بی رمق ، به هیچ روی پذیرفتنی نیست . همه
دلایل تو برای بیحالی و ناتوانی فقط بهانه هایی است که خود به وجود آورده
ای .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : بخشیدن تخت و اورنگ به خویشاوندان ، از زبونی است .
کنفوسیوس : آنکه راستی را دوست می دارد بهتر از آن است که می داند راستی چیست
وین دایر : هر مانع و مشکلی که در این جهان پدید آید فرصتی برای رشد و تفکری دیگر...یا بهانه هایی برای باور ناکامی است .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : میهمانی های فراوان از ارزش آدمی می کاهد ، مگر دیدار پدر و مادر .
کنفوسیوس : تقوا در آن است که عمل نیک را از نتیجه آن والاتر بشماریم .
وین دایر : معجره ها درونی هستند ، به درون خویش سفر کن تا جادوی زندگی خود را خلق کنی .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : دریاها نماد فروتنی هستند . در نهاد خود کوه هایی بلندتر از خشکی دارند ولی هیچ گاه آن را به رخ ما نمی کشند .
کنفوسیوس : مرد بزرگ را می توان براهی واداشت اما به پستی نمی رود . می توان او را اغفال کرد اما ابله نمی شود .
وین دایر : " بی " در بی قید و شرط یعنی بدون قضاوت .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : همای بخت بر شانه ات نخواهد نشست مگر آنکه شانه ای به گستره و پهنای کوهستان داشته باشی .
کنفوسیوس : من واسطه ام نه مبتکر ، من از پیروان و دوستداران گذشتگانم .
وین دایر : هرگز بدون فرا رفتن از جسم نمی توانیم آگاه شویم و به روشن بینی برسیم . همه عالمان این را آموخته اند .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد .
کنفوسیوس : من متفکری آرام و دانش آموزی بیش نیستم دانشجوی هستم که از آموختن دست بر نمی دارم و از گفتن خسته نمی شوم .
وین دایر : زندگی کن ... خودت باش ... لذت ببر ... عشق بورز .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : در برف ، سپیدی پیداست . آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند .
کنفوسیوس
: همواره از این افسرده ام که در راه تقوا پیش نمی روم و از مباحثه
معلومات کوتاهی می کنم و پیوسته خود را در طریق عدل نگاه نمیدارم و جبران
خطاها را از عهده بر نمیایم .
وین دایر : هیچ کس ، هر قدر هم بخواهد نمی تواند کاری کند که دیگران درک و درایت پیدا کنند . درک و درایت فقط با عمل حاصل می شود .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : دیدگاه خوب مردم ، بهترین پشتیبان برگزیدگان است .
کنفوسیوس : راستی و ساده گی را بدیگران هدیه کن ، تقوا را از دست مگذار ، مهر و محبت را شیوه خود بساز و برای سرگرمی بهتر بپرداز.
وین دایر : درونت قلمرویی از آرامش هست که می تواند همه نیکبختی هایی که خواهان آنهایی خلق کند .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : کین خواهی از خاندان یک بدکار ، تنها نشان ترس است ، نه نیروی آدمهای فرهمند .
کنفوسیوس : بر آنکه خواهان نیست دانشت را آشکار مکن .
وین دایر : تو می توانی بیمار باشی ، یا سلامتی را انتخاب کنی .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : آنگاه که سنگ خویشتن را به سینه می زنید نباید امید داشته باشید همگان فرمانبردار شما باشند .
کنفوسیوس : اگر دارایی ارزش داشتن داشت دارا می شدم و بدستش می آوردم !.
وین دایر : هر چه بیشتر با خود مهربان باشی ، مهربانی واکنش معمول تو در رفتار با دیگران خواهد شد .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : جشن های بزرگ انگیزه افزایش باروری و پویایی آدمیان می شود .
کنفوسیوس : با آب ساده و نان خشک و بازوی زیر سر همچنان می شود خوشبخت بود .
وین دایر : وقتی بدانی که مسئول نیت های خود هستی ، در خواهی یافت که مسئول تمام دنیای خود هستی .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : خوار نمودن هر آیین و نژادی به کوچک شدن خود ما خواهد انجامید .
کنفوسیوس : حوداث عجیب و شاهکار های پهلوانی و اعمال ناشایست و معانی مرموز در سخن کنفوسیوس نمی آید.
وین دایر : وقتی برای کاستی ها و ضعف هایت دلیل می آوری به تنها چیزی که می رسی همان ضعف ها و کاستی هاست .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : همیشه بین خود و همسرت بازه ای را نگاهدار تا به خواری گرفتار نشوی .
کنفوسیوس : هر کجا سه نفر باشند مربیان من خواهند بود زیرا هر چه خوبی دارند می آموزم و هرچه بدی دارند می کوشم که بر اندازم .
وین دایر : شادمانی و رنج تو الهی است . چیزهای زیادی هست که باید از هر دو بیاموزی .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : هیچ گاه هماورد خویش را کوچک مپندار چون او بهترین دوست توست او انگیزه پیشرفت و پویش می دهد .
کنفوسیوس : این خوبیها که در ما است کار خداست .
وین دایر : تو همیشه تنهایی ، اما فقط زمانی احساس تنهایی می کنی که فردی را که با او همنشینی ، دوست نداشته باشی .
*
**
***
**
*
ارد
بزرگ : افزایش ناگهانی مردم سبب کاهش ادب ،فرهنگ و فرهیختگی می گردد آنهم
از آن رو که نسل و تبار پیش از آن نمی تواند بایستگیها و وظایف خویش را
همچون آموزگار بدرستی انجام دهد .
کنفوسیوس : آموزگار باید چهار چیز را پیش چشم بدارد ، دانش ، حسن رفتار ، پاکی دامن و صداقت
وین دایر : آنچه داری یا نداری تعیین کننده خوشبختی و موفقیت تو نیست . آنچه به آن باور داری حقیقت است .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : آنگاه که شب فرا رسید و همه پدیدگان فرو خُفتند ابردریاها به پا می خیزند، آیا تو هم بر می خیزی ؟ .
کنفوسیوس : هرچه را می شنوی و می بینی غربال کن و آنچه را خوب است برای خود نگهدار .
وین دایر : هر مشکل ، فرصتی پنهان است .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : ارزش استاد را دانستن هنر نیست ، بلکه بایستگی و وظیفه است .
کنفوسیوس : کار بد هر چه پنهان باشد سر انجام آشکار خواهد شد .
وین دایر : تفاوت بزرگی ، میان دوست نداشتن رفتار دیگری ، با دوست نداشتن خود او وجود دارد .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : میندیش که دیگران ، تو را به آرمانت خواهند رساند .
کنفوسیوس : ولخرجی شخص را بکارهای زشت وامیدارد. خست دل را سخت می کند اما سخت دلی بهتر از زشت کاریست .
وین دایر : رفتارت سنجه بهتری است برای آنچه هستی تا گفتارت .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : در هر سرنوشتی ، رازی مهم فرو نهفته است.
کنفوسیوس : مرد بزرگ همیشه آرام است و مرد کوچک مضطرب .
وین
دایر : تو هرگز نمی توانی همه را راضی کنی . در حقیقت ، اگر بتوانی رضایت
خاطر پنجاه درصد از افراد را به دست آوری ، بسیار خوب عمل کرده ای .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست ، بلکه نشان نابودی زمان ، به گونه ای گسترده است.
کنفوسیوس : اگر اندازه را نگاه نداریم ادب زحمت می شود و وقار کمروئی ، شجاعت به عربده جوئی می کشد و صراحت به بیحیایی .
وین دایر : سعی کن به جای تکرار و یاد آوری گذشته ، از آن پند بگیری .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : توان آدمیان را، با آرزوهایشان می شود سنجید.
کنفوسیوس : می توان مردم را براه وظیفه آورد ولاکن نمی توان فهم و ادراک به کسی بخشید .
وین دایر : نمی توانی راستین باشی مگر آن که در مسیر جاودانی گام نهی .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : دشمنی و پادورزی ، به آدم خردمند انگیزه زندگی می دهد.
کنفوسیوس : نیست کسی که سه سال تحصیل کند و از سعی خود نتیجه نگیرد .
وین دایر : از آن رو که ذهن تو قلمروی خاص توست ، می توانی هر فکر تازه ای را چند روزی بیازمایی .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : هم رنگ دیگر کسان شدن ، باور هیچ کدام از بزرگان نبوده است.
کنفوسیوس : تکبر و خست هزاران صفت خوب را می پوشاند .
وین دایر : باور کن و آن را ببین . بشناس و با آن یکی شو .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : گفتگو با آدمیان ترسو ، خواری بدنبال دارد.
کنفوسیوس : در شغلی که بتو محول نیست اندیشه و تدبیر مکن .
وین دایر : راه تغییر رفتار ، درک منشا توانمندی است که تویی .
*
**
***
**
*
ارد بزرگ : نقد و ارزیابی بی کینه ، پاداشی است که ارزش آن را باید دانست .
کنفوسیوس : موضوع تحصیل را همیشه بی پایان بدان و از کوشش مایست .
وین دایر : کودکی اعجازی است ، که باید آن را نظاره کنی .
پایان
دلم برات تنگ
شده.....اما من...من میتونم این دوری رو تحمل کنم... به فاصله ها فکر
نمیکنم ...... میدونی چرا؟؟ آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده.....هنوز عطر
دستات رو از دستام میتونم استشمام کنم....رد احساست روی دلم جا مونده ...
میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم...........چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام
حرف میزنن.......حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نیستی؟؟چطور بگم با من
نیستی؟؟آره!خودت میدونی....میدونی که همیشه با منی....میدونی که تو،توی
لحظه لحظه های من جاری هستی....آخه...تو،توی قلب منی...آره!تو قلب
من....برای همینه که همیشه با منی...برای همینه که حتی یه لحظه هم ازم دور
نیستی...برای همینه که میتونم دوریت رو تحمل کنم...آخه هر وقت دلم برات
تنگ میشه...هر وقت حس میکنم دیگه طاقت ندارم....دیگه نمیتونم تحمل
کنم...دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس عمیق میکشم....دستامو که بو میکنم
مست میشم...مست از عطر ت. صدای مهربونت رو میشنوم ...و آخر همهء
اینها...به یه چیز میرسم.....به عشق و به تو.....آره...به تو....اونوقت
دلتنگیم بر طرف میشه...اونوقت تو رو نزدیکتر از همیشه حس میکنم....اونوقت
دیگه تنها نیستم
حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوسش دارم.. به این
تنهایی دل بستم...حالا میدونم که این تنهایی خالی نیست...پر از یاد عشقه..
پر از اشکهای گرم عاشقونه ...
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی
در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد
یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــ*
*ــــــ*
*
دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هوای تو را کرده.
خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم.
به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم.
دوباره می خواهم به سوی تو بیایم.تو را کجا می توان دید؟
در آواز شب اویز های عاشق؟
در چشمان یک عاشق مضطرب؟
در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته؟
دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند،برای تو نامه بنویسم.
و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی.
ای کاش می توانستم تنهاییم را برای تو معنا کنم و از گوشه های افق برایت آواز
بخوانم.
کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم.
می ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به
دنیا نیایند.
می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سرود قلبم را نشنود.
می ترسم نتوانم بنویسم وآخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو
هدیه نشود.
دوباره شب،دوباره طپش این دل بی قرارم.
دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد.
دلم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوند و من تو را میان چشمهایم بنشانم.
دوباره شب ،دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های عالم پر نمی شود.
دوباره شب،دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته.
دوباره شب،دوباره تنهایی،دوباره سکوت،دوباره من و یک دنیا خاطره...
سلام
یه سوال؟ چرا وقتی تنهاییم حس میکنیم از همه دنیا دور شدیم حس میکنیم خیلی کمتر از بقیه هستیم حس میکنیم چیزی از وجود ما کمتر از بقیه هست میشینیم باخدا صحبت میکنیم خدایا نیاز به یه دوست خوب داریم خدا هم که میبینه تنهایی یه دوست خوب بهمون میده اما وقتی به ارزوی یه مدت قبل میرسیم همه چی یادمون میره و دنبال بهانه میگردیم با ایرادهای بیجا سعی بر ناراحت کردنش میکنیم همه چی یادمون میره تنها بودیم از همه دور بودیم چیزی از بقیه کم داشتیم وقتی هم میره دنبال خاطراتش میگردیم باید کدوم رو باور کرد؟ آیا میشه باور کرد ما آدم ها روزی همدیگرو واسه رفع نیاز نخوایم؟چی میشه یکم هم تلاش کنیم نیاز رفیق مون رو تامین کنیم چرا همیشه خودمون در راس باشیم چرا همیشه سعی بر بدست اوردن نیاز های خودمون هستیم چرا به اعتقادات همدیگر احترام نذاریم چرا یاد نگیریم باهم زندگی کنیم چرا ما در نبود هم به این نتیجه میرسیم که خیلی دوسش داشتیم چرا وقتی پلی شکست یادمون میاد باید به عقب برگردیم و از اول زندگی کنیم در صورتی میدونیم گذشته دیگه بر نمیگرده و باید فراموش کنیم و یا از ترس اینده لذت های امروزمون رو میگیریم در صورتی که میدونیم لذت امروز مال فردا نیست تنها چیزی که میمونه تلخ از دست دادن لذت دیروز یه جورهایی تو گذشته و آینده داریم گذر میکنیم که هیچ کدوم نمیتونه تاثیر داشته باشه تو مسائل روزمره ما روزی ما بتونیم فقط واسه امروز زندگی کنیم میتونیم موفق باشیم گذشته رو فراموش کنیم آینده رو دفن
مسیحا roxx_maxx77
درک شخصی و میتونه کاملا اشتباه باشه
جدی بگیرید سخت نگیرید
یه روز شاه به وزیرش گفت برو ببین خدا چی میخوره؟ چی میپوشه؟چیکار میکنه؟
وزیر رفت دنبال تحقیق همه جا رفت همه کار کرد همه کتاب رو خوند اما نتیجه نداشت دست از پا دراز تر برگشت همین جور که ناراحت وارد کاخ شد تو باغ به باغبون برخورد ناراحت و دپرس نگاهی به صورت باغبون کرد باغبون دلیل ناراحتی وزیر رو پرسید وزیر با نامیدی جریان رو بهش گفت باغبون گفت اینکه خیلی سوال اسونی هست وزیر که فکر میکرد باغبون اونو دست میندازه با ناراحتی و عصبانیت گفت همه جا و همه کار کرده جواب پیدا نکرده حالا یه باغبون جواب رو میدونه؟ خوب از باغبون خواست که جواب رو بهش بگه گفت برو به شاه بگو خدا غم بنده هاش رو میخوره و عیب بنده هاش رو میپوشنه وزیر گفت خدا چیکار میکنه؟باغبون گفت برو همین 2تارو بگو فعلا وزیر خوشحال رفت پیش شاه و جواب این دوتا رو گفت شاه پرسید جواب سوم گفت نمیدونم گفت 2جواب قبل هم مال خودت نیست برو کسی که جواب رو بهت گفته بیارش وزیر رفت و باغبون رو اوردش شاه گفت لباس وزیری رو به تن باغبون بده و لباس باغبون رو تو بپوش وقتی وزیر داشت میرفت گفت باغبون جواب سومی چی میشه؟باغبون گفت اینم جواب سوم خدا باغبون رو وزیر میکنه و وزیر رو باغبون
بله دوستان واسه خدا کاری نداره که کیو چیکاره کنه خدا خیلی وقتا جواب کار مارو داد اما خدا قدم اخر رو میخواد خودت برداری که ما همین یه قدم رو برنداشتیم و بدی ها رو به خدا گفتیم خدا مهربان هست مگه میشه بنده هاش رو دوست نداشته باشه
مسیحا roxx_maxx77
سلام به همه هستی
شاید 5ماه باشه اپ نشده این وبلاگ تو این مدت همه چی عوض شدن ایدی"تلفن"دوستان"زندگی کردنم"رفتار و غیره اما این وبلاگ رو خیلی دوست دارم ممنون از خدا که پسورد این وبلاگ یادم امد و باز تونستم یه بار دیگه بیام و حرفام رو بنویسم و خودم تخلیه کنم اخه سخته نتونی جایی درد دل کنی حداقل این وبلاگ رو دارم و حرفام رو وایه به جا گذاشتن خاطراتی واسه اینده ای که در راه هست و خبری ازش ندارم بذارم .بعضی وقتا فکر میکنی اینی که همرات هست دیگه همون نیمه گمشده تو هست اما مدتی یگذره زخمی بهت میزنه که از خودت بدت میاد که چرا سفره دلت پیش این بی چشم و رو باز کردی اما قلم و کاغذ تنها یارای هستن که همیشه بهت وفادارن و رسوا نمیکنن تورو پس ای دل بیا با قلم دوست شو و بگو که دلت از همه گرفته بگو که فقط مردم تورو واسه دلتنگی هاشون میخوان بگو خسته شدی از اینکه صدای خنده های دروغینت 7محله رو میگیره از اینکه مردم به خنده های تو میخندن و میگن خوشبحالت که غم نداری خسته شدی از بدی های روزگار اما نه روزگار بد نیست شاید بعضی از ادم ها باعث شدن روزگار بد جلوه کنه خوب مهم نیست مثل همیشه بدی رو با خوبی جواب میدیم و میخندیم میگیم همه خوبن ما بدیم میگیم دنیا خوشکل میچرخه این منم که چرخیدن رو بلد نیستم خدایا من تورو دارم هیچ چیز نیاز ندارم و ارزو میکنم که هرچیز که با امدنش تو زندگیم تورو از من میگیره ازم بگیر خدایا مهربانترین مهربانان هستی گناه کردم رسوام نکردی بد کردم خوب جواب دادی بدترین کلمه ها رو بهت گفتم خوشکل ترین کلمه ها رو جواب دادی خدایا فرقت با بقیه اینه اره به هم خوب کردم بد دیدم خوشکل ترین حرفا ها رو زدم بدترین حرف هارو بهم زدن موندم رفتن ساختم سوزندنم شدم هیزم اتیش همه خوب خدا رو شکر که باعث شد فرقت رو با انسان ها درک کنم خدایا غم رفته ها نمیخورم میدونم هرچی خراب کردم تو میسازیش هرچی رفت پیش تو امانت هست و روزی که درک خوب استفاده کردن رو یاد بگیرم تو بهم پس میدی خدایا کمکم کن از ادم ها توقع نداشته باشم امدم باز شبهای دراز رو با خودت و وبلاگم سپری کنم پس با یاد خودت شروع میکنم
دوست دارم خدا
بار اول که گفتی دوستم داری
باور نکردم
بار دوم که گفتی دوستم داری
بازم باور نکردم
بار سوم که قسم خوردی باورم شد
اما وقتی تنهام گذاشتی
دیدم که سر کلاسم گذاشتی و حق داشتم باورت نکنم
اما منو بد جوری عاشق کردی و تنهام گذاشتی
نوشته شده تو سط مدیریت وبلاگ بهروز آتش پیکر
یکشنبه، 26 آبان هزار و سیصد و هشتاد و هفت 10:10 AM
دیشب در لابه لای خاطراتم باز به اسمت رسیدم و دوباره تمامیه خاطراتت را به یاد آوردم
شروع کردم به مرور خاطرات تلخ و شیرینولی به ناگاه به جایی رسیدم
که دیگر خبری از خاطره ای شیرین نبود و هر خاطره تلخ تر از خاطره قبلی بود .
خاطرات را به انتها رساندم ولی به ناگاه به سیاهی رسیدم و سوکوتی وهم انگیز
دیگر هیچ پیدا نبود .
در تاریکی به دنبال راه خروجی میگشتم و ناگهان نوری در امتداد تاریکی از دور دستها
نمایان شد به سمت نور حرکت کردم و همزمان نور وسعتش بیشتر میشد تا از آسمان
دستی آمدوگفت امید همیشه هست به خودم آمدم اشک هایم سرازیر بود
و لباس هایم خیس خیس انگار که ساعت ها زیر باران قدم زده ام.
چهارشنبه، 22 آبان هزار و سیصد و هشتاد و هفت 9:20 AM
می خواهم برای تو بنویسم برای تو که هیچ وقت نیستی که ببینی غم تنهایی و بی کسی ام را تو
نیستی که ببینی که لحظه ها بدون تو چقدر سخت میگذرد و و ثانیه ها بدون تو
در حال جان سپاری هستند چرا نمی آیی وبه تیرگی شب هایم رنگ نور نمی پاشی
کاش بودی ، کاش میدانستی وسعت عشقم را ، کاش می توانستم بدون هیچ ترسی
تمام عشقم را به تو فریاد بزنم ولی افسوس که تو نیستی و هیچ خبری از عشق
وافرم به خود نداری من تو را می خواهم ، گرمی دستانت را ، هرم نفسهایت
را وعطر تنت را من بی هیچ بهانه ایی تو را میخواهم فقط تو را چون تنها
تو می توانی .... و دیگر هیچ
ولی او نمیداند که من چقدر دوستش دارم شاید مرا نخواهد با این چه کنم... ه
|
یکشنبه، 12 آبان هزار و سیصد و هشتاد و هفت 10:04 AM
رفتی حالا به کی بگم خیلی دلم تنگه برات
میخوام یه بار ببینمت سر بذارم رو شونه هات
دوست داشتم با گلای سرخ می اومدم به دیدنت
نه اینکه با رخت سیاه چشای سرخ ببینمت
گلو پرپر میکنم سر مزارت
تاابد بارونیه چشمای یارت
رفتی افسوس گل من تو در دل خاک
از تو یادگاریه چشمای نمناک
پاییزغریب و بی درد اونهمه برگ مگه کم بود؟
گل من رو چراچیدی؟گل من دنیای من بود
گلمو ازم گرفتی تک و تنها زیر بارون
حالا که نیستی کنارم میذارم سر به بیابون
دوشنبه، 25 شهریور هزار و سیصد و هشتاد و هفت 2:38 PM
کوچه>کوچه
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه>کوچه گذشتم.
همه تن چشم شدم خیره به دنبال توگشتم.
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم.
شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانه جانم , گل یاد تو درخشید,
باغ صد خاطره خندید,
عطر صد خاطره پیچید. یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم,
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم,
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو , همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت,
من , همه محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام,
بخت , خندان و , زمان رام.
خوشهء ماه فرو ریخته در آب,
شاخه ها دست برآورده به مهتاب.
شب و صحرا و گل و سنگ,
همه , دل داده به آواز شباهنگ. یادم آمد تو به من گفتی: ((از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن!
آب , آیینهء عشق گذران است.
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است,
باش فردا , که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی , چندی از این شهر , سفر کن!)) با تو گفتم: ((حذر از عشق ندانم.
سفر از پیش تو هرگز نتوانم,
نتوانم!)) روز اول که دل من به تمنّای تو پر زد,
چون کبوتر بر لب بام تو نشستم.
تو به من سنگ زدی , من نرمیدم , نه گسستم.
باز گفتم که تو صیّادی و من آهوی دشتم,
تا به دام تو در افتادم , همه جا گشتم و گشتم,
حذر از عشق ندانم,
سفر از پیش تو هرگز نتوانم , نتوانم! اشکی از شاخه فرو ریخت.
مرغ حق , نالهء تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید,
ماه بر عشق تو خندید.
یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم,
پای در دامن اندوه کشیدم,
نگسستم , نرمیدم... رفت در ظلمت غم , آن شب و شبهای دگر هم,
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم,
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم...!
بی تو امّا به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...!
نوشته شده توسط مدیریت وب بهروز اتش پیکر
د
دلم می خواد همیشه بگریم تا بدونی که چقدر دوستت داشتم و دارم با اینکه رفتی
گریه کن جداییا ما رو رها نمی کنن ....
.آدما انگار برای ما دعا نمی کنن...
گریه کن حالاحالا از هم باید جدا باشیم ....
بشینیم منتظر معجزه ی خدا باشیم...
گریه کن منم دارم مثل تو گریه می کنم ...
به خدای آسمونامون گلایه می کنم...
گریه کن واسه شبایی که بدون هم بودیم ...
تنهایی ، برای سنگینی غصه کم بودیم...
گریه کن ، سبک میشی ، روزای خوب یادت میاد ...
گرچه تو تقویمامون نیستن اون روزا زیاد...
گریه کن برای قولی که بهش عمل نشد ...
واسه مشکلاتی که ، بودش و هست و حل نشد...
گریه کن واسه همه ، واسه خودت ، برای من ...
توی بارونی ترین ثانیه حرفاتو بزن...
گریه کن تا آینه شه ، باز اون چشای روشنت ......
واسه موندن لازمه ، فدای گریه کردنت
به کسی تقدیمش می کنم که برقلبم اتش زد و رفت
در آغوشم>آغوشم بگیر>بگیر در آغوشم>آغوشم بگیر>بگیر
بگذار برای آخرین بار گرمی دستت را حس کنم
و مرا ببوس تا با هر بوسه ات به آسمان پرواز کنم
نگاهم کن و التماسم را در چشمانم بخوان
قلبم به پایت افتاده است نرو
لرزش دستانم و سستی قدمهایم را نظاره کن
تنها تو را می خواهم
بگذار دوباره در نگاهت غرق شوم
و بگذار دوباره در آغوشت بخواب روم
نوشته شده توسط مدیریت وب بهروز آتش پیکر
یکشنبه، 17 شهریور هزار و سیصد و هشتاد و هفت 9:22 PM
دلم برای کسی تنگ است…
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …
دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…
دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…
دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…
دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …
دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…
دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…
دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…
دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…
دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…
دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…
دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…
دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…
دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست…
دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است…
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی هایم است…
دلم برای کسی تنگ است .............
با تشکر نوشته شده توسط مدیریت وب بهروز اتش پیکر
ضمنا با تشکر از خانم فائزه که شعرهای زیبای زیر را برام فرستاده که منم به اسم خودس تو وب میگذارم
وقتی سکوت ِ دهکده فریاد می شود
تاریخ ، از انحصار ِ تو آزاد می شود
تاریخ ، یک کتاب ِ قدیمی ست که در آن
از زخم های کهنه ی من یاد می شود
از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم
تا کی به اهل ِ دهکده بیداد می شود؟
خاتون! به رودخانه ی قصرت سری بزن
موسی ، دل ِ من است که نوزاد می شود
با این غزل ، به مـُلک ِ سلیمان رسیده ام
این مرد ِ خسته ، همسفر ِ باد می شود
ای ابروان ِوحشــی ِتو لشکر ِ مغول!
پس کی دل ِ خراب ِ من ، آباد می شود؟
در تو هزار مزرعه ، خشخاش ِ تازه استآدم به چشـــــــــــــم های تو معتاد می شود
قسمت دوم شعر های ارسال شده تو سط خانم فائزه
سر کوه بلند آمد سحر باد
ز توفانی که می آمد خبرداد
درخت سبزه لرزیدند و لاله
به خاک افتاد و مرغ از چهچهه افتاد
سر کوه بلند ابر است و باران
زمین غرق گل و سبزه ی بهاران
گل و سبزه ی بهاران خاک و خشت است
برای آن که دور افتد ز یاران
سر کوه بلند آهوی خسته
شکسته دست و پا ، غمگین نشسته
شکست دست و پا درد است ، اما
نه چون درد دلش کز غم شکسته
سر کوه بلند افتان و خیزان
چکان خونش از دهان زخم و ریزان
نمی گوید پلنگ پیر مغرور
که پیروز اید از ره ، یا گریزان
سر کوه بلند آمد عقابی
نه هیچش ناله ای ، نه پیچ و تابی
نشست و سر به سنگی هشت و جان داد
غروبی بود و غمگین آفتابی
سر کوه بلند از ابر و مهتاب
گیاه و گل گهی بیدار و گه خواب
اگر خوابند اگر بیدار ، گویند
که هستی سایه ی ابر است ، دریاب
سر کوه بلند آمد حبیبم
بهاران بود و دنیا سبز و خرم
در آن لحظه که بوسیدم لبش را
نسیم و لاله رقصیدند با هم
فائزه